گفتاری از ژانمیشل فرودون
چند روز پیش، ویدئوی یک جلسهی سخنرانی دیدم از ژانمیشل فرودون که دو سال پیش در دانشگاه تربیت مدرس تهران برگزار شده. یک سخنرانی کوتاه دربارهی نقد فیلم. فرودون، سردبیر سابق مجلهی کایهدوسینماست و در حال حاضر از اساتید دانشگاه سوربن است. نکاتی که در این سخنرانی طرح میکند بسیار اساسی است. دقیق و روشنگر، در روزگاری که خیلی از تعاریف مبنایی مغشوش و مغلوط شده.
بخشی از صحبتهایش را پیاده کردم تا اینجا بگذارم و همه بخوانیم. دقت به جزئیاتی که میگوید ضروری است. پیشنهاد میکنم تعاریفش را جدی بگیریم:
□
برای صحبت دربارهی اینکه نقد فیلم چیست، ترجیح میدهم از اینجا شروع کنم که نقد فیلم چه نیست. چون خیلیها سعی کردهاند آن را تبدیل کنند به چیزی غیر از آنچه که هست. میخواهند چیز دیگری را جایگزینش کنند. گروههایی میخواهند از نقد فیلم به شکلی غیر از هدف ذاتیاش استفاده کنند: بیزنسمنها، متصدیان تفریحات عمومی، ژورنالیستها و آکادمیسینها، یعنی چهرههای دانشگاهی.
بیزنسمنها از نقد بهعنوان ابزاری برای تبلیغات استفاده میکنند. برای موفق شدن فیلمها در گیشه. برای تحقق هدف آنها، همه باید از فیلمها خوب بگویند. بیزنسمنها آدمهای بدی نیستند. دارند کارشان را میکنند. ولی چیزی که میخواهند اسمش نقد نیست.
ژورنالیستها وظیفه دارند دربارهی مسائل عینی (ابژکتیو) بنویسند. چیزهایی که اطرافمان میبینیم. در حالی که نقد فیلم قرار است یک فعالیت ذهنی (سوبژکتیو) باشد. نقد فیلم، ذهنیت من دربارهی یک فیلم را توضیح میدهد. به همین دلیل ژورنالیستها فقط دربارهی سوژهی فیلمها قلم میزنند. کار منتقد این نیست. البته که سوژه اهمیت دارد ولی کار نقد این نیست. همچنین، ژورنالیستها از یک فیلم، انتظار تاثیرگذاری اجتماعی دارند. وقتی فیلمی موفق میشود آنها نتیجه میگیرند آها، پس حتماً جامعه فلان جور است که علاقه نشان داده چنین فیلمی را تماشا کند. این نوع مباحث برای ژورنالیستها خیلی جذاب است. گردانندگان رسانهها این تفاوتها را نمیفهمند و از یک منتقد انتظار دارند به شیوهی ژورنالیستی نقد بنویسد. منتقد بودن در یک روزنامه دقیقاً به معنای حرکت خلاف اهداف تجاری آن روزنامه است. این مشکل در نقد همهی هنرها وجود دارد اما دربارهی سینما خیلی پیچیدهتر است، چون همه اطمینان دارند میتوانند دربارهی سینما نظر بدهند. سردبیر یک روزنامه، اگر بخواهد نوشتهای دربارهی موسیقی کلاسیک منتشر کند، میرود یک متخصص میآورد تا بنویسد. اما دربارهی سینما به هر کسی اجازه میدهد نظر بدهد. این از یک جهت زیباست چون نشان میدهد همه خودشان را مخاطب سینما میدانند. کسی خودش را بیرون از این عرصه نمیبیند. اما در عین حال، این پدیدآورندهی سوءتفاهم بزرگی است هم دربارهی نقش منتقد و هم دربارهی ارتباطی که هر کس با سینما برقرار میکند.
فرانسوا تروفو میگوید هر کسی خودش را منتقد فیلم میپندارد. خب باید در این قاعده تجدید نظر کنیم. نظر یک منتقد مطلقاً تفاوت دارد با نظر کسی که دربارهی سینما نظر میدهد.
فیلم، چون یک محصول تجاری است طبیعی است کسانی برای موفقیتش تلاش کنند و دربارهاش خوب بنویسند.
فیلم، چون یک محصول سرگرمکننده است طبیعی است کسانی تلاش کنند بهعنوان محصولی سرگرمکننده ارزیابیاش کنند و بگویند اینجایش خوب و آنجایش بد است.
فیلم، چون به مسائل اجتماعی میپردازد طبیعی است ژورنالیستها به آن بپردازند و دربارهی موضوع فیلم حرف بزنند.
فیلم، چون به شناخت پدیدهها، مسائل و موضوعات پیچیده میپردازد طبیعی است دانشگاهیها دربارهاش نظر بدهند.
اما فیلم، چیز دیگری هم هست و موضوع نقد، دقیقاً همان چیز دیگر است. آن چیز دیگر چیست؟ سینما هنر است. نقد با فیلم بهعنوان یک اثر هنری سر و کار دارد. نقد عبارت است از تبدیل کردن موضوع یک اثر هنری [فیلم] به موضوع یک اثر هنری دیگر [ادبیات]. نقد، از ادبیات بهعنوان یک فرم هنری استفاده میکند برای صحبت دربارهی اثر هنری دیگری که اسمش فیلم است. این سنتی است ۲۵۰ ساله. از روزگاری که دنی دیدرو دربارهی تابلوهای نقاشی مینوشت. دیدرو بهعنوان یک نویسنده، از هنرش استفاده میکرد برای توضیح آن هیجان عاطفی که از تماشای یک تابلو درونش شکل گرفته بود. از آن دوران، ما شاهد نوشته شدن نقد در موسیقی، ادبیات، نقاشی و تئاتر بودهایم تا رسیدیم به پیدایش سینما.
نقد یک ژانر است در ادبیات. و البته واقعیت دارد که بسیاری از منتقدان، نویسندگان خوبی نبودهاند. و به همان اندازه که نویسندگان بدیاند، منتقدان بدی هم هستند. ماهیت کار نقد یک ماهیت ادبی است.
اما بهعنوان منتقد در مورد هنر نوشتن به چه معناست؟ معنایش مخاطب قرار دادن جوهر هنر در یک اثر مشخص است. منتقد در این مورد حرف میزند که کارکرد هنر در یک اثر به چه ترتیب است. هر اثر هنری یک فضای خالی، یک گشودگی باقی میگذارد برای اینکه ذهن مخاطب واردش شود. درگیرش شود. کار منتقد این است که کمک کند این فضا در دسترس مخاطبان بیشتری قرار گیرد تا بتوانند این فضا را کشف کنند.
شاید بر اساس حرفهای من به این نتیجه رسیده باشید که همهی فیلمها اثر هنریاند. واضح است که اینطور نیست. درستش این است که بگوییم همهی فیلمها تمایل دارند اثر هنری باشند. وعدهی این را میدهند که اثر هنریاند. کار منتقد این است که به شما کمک کند درک کنید آیا این وعده در یک فیلم محقق شده است یا خیر. اما چیزی که به منتقد اجازه میدهد بتواند این را برای شما توضیح دهد، همان قدرتش در نوشتن است. او میتواند بفهمد که در بعضی فیلمها، سازندگانی که اصلاً چنین دغدغهای نداشتهاند، این اتفاق در فیلمشان محقق شده. در فیلمهایی کاملاً تجاری. و بر عکس، فیلمسازانی اصرار دارند اثر هنری خلق کنند اما کارشان ربطی به هنر ندارد. منتقد این را تشخیص میدهد.
دیشب یک سخنرانی دیدم با عنوان نقد «جدایی نادر از سیمین» که برای چند سال قبل و بعد از اسکار بردن فیلم بود. سخنران – که اصرار داشت فیلم چهار لایه است! – با گفتن این جملات که فیلم، فیلم نامۀ قدرتمندی دارد و کسی که مثل من از فنون فیلم نامه نویسی سردربیاورد، این را متوجه می شود (مثلا چیزی که در لایۀ اول، گاف فیلم نامه است؛ در لایۀ چهارم معنا و مفهوم خاص خودش را دارد) در ده دقیقۀ ابتدای سخنرانی اش به این نتیجه رسید که تحلیل گریست که قرار است فیلم را با تکیه بر نظریۀ «مرگ مولف» تحلیل کند. در حدود ده دقیقۀ بعدی، از برگۀ مقابلش، نظرات منتقدان فیلم – از جمله فراستی – را که به گاف های فیلم نامه اشاره کرده بودند، روخوانی کرد و تاکید کرد چون این افراد به شدت درگیر سطح و لایۀ اولِ فیلم هستند، متوجه فیلم نامۀ « حساب شدۀ» فرهادی نشده اند. و با این جملات دقیقاً ۴ ساعت و ۱۷ دقیقه مشغول کالبد شکافی فیلم شد. آقای تحلیل گر، ریش نادر، کراوات پدر نادر، چادری و مقیدبودن زنی که برای کار به خانۀ نادر می آید و… را از لایۀ اول برداشت و با عبور از لایه های دوم و سوم، با ذکر این نکات در لایۀ چهارم، که نادرِ قلدر، نماد حکومت جمهوری اسلامی است و پدرش،به زعم فیلم ساز، نماد گذشتۀ باشکوه ایران که در عصر پهلوی دوباره زنده شد و لگدهایی که نادر – با خشونت و خونسردی – برای بازکردن دری که پدرش پشت آن افتاده، می زند یعنی جمهوری اسلامی به گذشتۀ باشکوهش لگد زده و حالا در دریایی از دروغ و سیاهی دست و پا می زند، تعداد دروغ های همۀ شخصیت ها حدود یک و دوتاست اما این رقم برای نادر و راضیه، ۴ برابر است و… پرده از رازهای فیلم برداشت.
امروز سخرانی دیگری از این فرد مشهور دیدم – که تا همین امروز، سالانه صدها ساعت سخنرانی در دانشگاه ها، موسسات، اندیشکده ها و حتی صدا و سیمای خودمان دربارۀ تقریبا تمام موضوعات ایران و جهان از ابتدای تاریخ تا حالا دارد – که از نشانه هایی که شیطان پرست ها در فیلم های «ارباب حلقه ها» پنهان و با این کار قدرت نمایی کرده اند، سخن گفته بود (مثلا تک چشم پایانِ فیلم) و وقتی کسی از این پرسید که خب، پس چرا خدای خودشان (چشم جهان بین) را در پایان فیلم کشته اند؟، استاد پاسخی نداشت. مدتی بعد، استاد ویدیویی ۹ دقیقه ای منتشر کرده بود و در ۲ دقیقه اش توضیح داده بود که چون این سیستم، خیلی پیچیده عمل می کند، پس باید دانست که چشم جهان بین پایان فیلم، خدای آن ها نیست و در واقع خدای ما مسلمانان است و به این شکل می خواهند القا کنند که مسلمانان شیطان هستند و حلقۀ سلیمان/ قدرت در دست ما (شیطان پرستان) است! (ظاهرا استاد به دلیل مشغلۀ زیاد در مراکز یاد شده، حتی فیلم را تا آخر ندیده بود که بداند حلقه در پایان، ذوب می شود!) و در ۷ دقیقۀ بعدش نابود نشدن جن در پایان فیلم «جن گیر» را تلاشی برای نمایش قدرت شیطان توسط کفار دانسته بود و… .
از دیدن این دو سخنرانی، آن قدر عصبانی بودم که تا همین لحظه ذهنم درگیرشان بود و حتی دیشب تا صبح چشم روی هم نگذاشتم. امروز، خواستم ایمیلی برای استاد بفرستم و نظرم را دربارۀ تفاوت بین «تجربه کردن» در سالن سینما و مواجهه با خود واقعی فیلم ها (که واقعاً می تواند به اندازۀ ساختن خود آن فیلم ها سخت باشد و خودم هم هنوز در این زمینه موفق نشده ام) با نیت خوانی و تلاش برای یافتن توطئه های خیالی یا واقعی توضیح بدهم اما آدرس معرفی شده توسط خودش، حذف شده بود. اما با مطالعۀ این یادداشت آرام شدم. امشب می توانم راحت بخوابم. از صمیم قلب ممنون.