وینسنتها و جولزها
وینسنت بعد از مرگی تصادفی، دوباره برمیخیزد تا در موقعیتی قرار بگیرد كه طبق قواعدی كه خودش به آنها باور دارد، حتماً باید بمیرد؛ به شكل غیرتصادفی. اما این بار نمیمیرد. هیچ گلولهای به او اصابت نمیكند. جولز اصرار میكند كه وینسنت این لحظه را دست كم نگیرد و به وقوع معجزه اعتراف كند.