سازنده می‌داند تماشاگرش چه می‌خواهد

هزارپا ـ ابوالحسن داودی

رضا عطاران و سارا بهرامی در هزارپا

دیشب هزارپا را دیدم. از سر کنجکاوی، برای این‌که بفهمم فیلمی که لقب پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای کشورم را به دست آورده چه سر و شکلی دارد. توقع زیادی نداشتم؛ منتظر بودم فیلمی باشد که شروع شود، چند موقعیت بامزه بسازد، چند بار بخندم، تمام شود و برود پی کارش. همین. اما در طول تماشای این فیلم سه‌ساعته‌ونیمه تلاش نفس‌گیری کردم تا مانع خراشیدن صورت، سوراخ کردن مبل یا گاز زدن دیوار بشوم. بلد نیستم درباره‌‌‌ی فیلمی بنویسم که سازندگانش اعتقاد دارند هر موقعیتی می‌تواند قبل یا بعد از هر موقعیتی قرار بگیرد یا نگیرد، و هر شخصیتی می‌تواند هر کاری دوست دارد بکند یا نکند، نگران هم نمی‌شوند چون: ای آقا… داریم «کمدی» می‌سازیم. از نقد فیلم بگذریم، فقط چند نکته‌ی حاشیه‌ای:

یک: در وب‌‌سایت‌ها خوانده‌ام که سر نحوه‌ی توزیع فیلم در شبکه‌ی ویدئویی دعواهایی شده و تهیه‌کننده متهم به نوعی کلاهبرداری شده و… جنبه‌ی مالی موضوع برایم اهمیتی ندارد، ‌سؤال دیگری پیش آمده: بهترین و موفق‌ترین فیلم‌های کمدی دنیا هم معمولاً با تایمی زیر دوساعت ساخته می‌شوند. کمدی از آن ژانرها نیست که اصولاً بتواند طولانی ساخته شود. سازندگان فیلم اگر سه ساعت‌ونیم سکانس‌های فیلم‌‌برداری شده و تدوین‌شده داشته‌اند، چند سکانس نوشته‌شده و فیلم‌برداری‌نشده، و چند سکانس فیلم‌برداری‌شده و مونتاژنشده دارند؟ اساساً چرا باید برای یک فیلم کمدی دو برابر آن‌چه قرار است نمایش داده شود هزینه‌ شود و این همه سکانس اضافی نوشته شود و فیلم‌برداری شود؟ قضیه چه بوده؟

دو: عبرت‌آموز است که با وجود این همه سکانس اضافه، در بعضی لحظات فیلم حتی یک پلان اضافه هم فیلم‌برداری نشده: موقعیتی در فیلم وجود دارد از این قرار که قهرمان فیلم که یک آدم معلول است پشت اتومبیلی نشسته که ترمزش کار نمی‌کند، در سرازیری جاده‌ای بیرون شهر، وسط کوهستان از دست عده‌ای مسلح فرار می‌کند، به‌شدت به طرف او و اتومبیلش تیراندازی می‌شود، با سرعت به سنگ می‌خورد و در گوشه‌ی جاده متوقف می‌شود. انتظار طبیعی این است که با جراحتی جدی افتاده باشد یک گوشه‌ی بیابان. آدم‌های مسلح سرمی‌رسند و می‌بینند که داخل ماشین نیست. می‌گویند عجب جانوری است و می‌روند پی کارشان. کات به داخل شهر، خانه، قهرمان فیلم سالم و سرحال بدون یک خراش مشغول زندگی‌اش است. دیگران از او سؤال نمی‌کند ماشین چه شد و محموله‌ای که باید می‌آوردی کجاست. یعنی حتی در نسخه‌ای به این بلندی هم سازندگان فیلم وجود صحنه‌ای را که توضیح‌دهنده‌ی این عملکرد ابرقهرمان‌گونه باشد ضروری تشخیص نداده‌اند. و به‌جای این نوع توضیحات غیرضروری، همین مدت زمان را صرف نمایش قر کمر کرده‌اند. و فیلم هم آن‌قدر فروخته که شده پرفروش‌ترین فیلم تاریخ. سازنده می‌داند تماشاگرش چه می‌خواهد.

هزارپا

سه: در فینال فیلم، سکانسی طولانی می‌بینیم که عده‌ای در یک منطقه‌ی نامعلوم جمع شده‌اند و بدون این‌که بدانند چه خبر است فقط شلیک می‌کنند. هدفی مقابل‌شان نمی‌بینند و فقط شلیک می‌کنند. ترکیب افراد حاضر در این موقعیت، شامل یک گروه گنگستر و خلاف‌کار،‌ پلیس رسمی کشور، چند نفر از اعضای منافقین‌، و چند رزمنده می‌شود که دارند زیر نظر یک روحانی، تعلیم تیراندازی می‌بینند. هیچ‌کدام‌شان اصلاً نمی‌دانند دعوا سر چیست و هدف تیراندازی‌شان کجاست، فقط در موقعیت مانده‌اند و اصرار دارند به سویی شلیک ‌کنند. عاقبت، بمبی که قرار بوده قهرمان فیلم را نابود ‌کند اشتباهی یک پیکان جوانان را منفجر می‌کند که دقیقاً مصداق لحاف ملاست. چنین ایده‌هایی در کنار شوخی با قرآن خواندن در قطعه‌ی شهدا و شوخی با نام کل عملیات‌های جنگ هشت‌ساله و چند موقعیت دیگر، این سؤال را ایجاد می‌کند که داخل یک وزارت‌خانه تا چه اندازه ممکن است استاندارد دوگانه‌ای در سانسور وجود داشه باشد که خط قرمز برای فیلمی با این تعداد مخاطب، این‌قدر «باز» تعریف شود و خط قرمز برای کتابی که قرار است در پانصد نسخه منتشر شود در آن حد که بگویند همه‌ی جملات کتاب درباره‌ی سیگارکشیدن زنان باید از قصه‌ حذف شود!

چهار: پرفروش‌شدن فیلم‌ها گاهی به معما تبدیل می‌شود اما حداقل در مورد هزارپا مطلقاً هیچ ابهامی وجود ندارد: این ایده‌ی کلیشه‌ای را بگذاریم کنار که در سینمای امروز ایران «کمدی» خوب می‌‌فروشد چون مردم خسته‌اند و می‌خواهند بخندند. ماجرا ساده‌تر از این‌هاست:‌ فیلم‌هایی از این دست، «کمدی» نیستند، بلکه تنها گردهمایی‌های رسمی و دارای مجوز برای مشارکت جمعی در نوعی واکنش علیه تبلیغات رسمی محسوب می‌شوند. فیلم، آسوده و فارغ، با مقولاتی شوخی می‌کند که شبانه‌روز در بقیه‌ی محصولات رسمی نظام با شدت و تأکید تبلیغ می‌شود و اجازه داده نمی‌شود کسی روایتی متفاوت درباره‌شان ارائه دهد. این تابوشکنی ذاتاً جذاب است و شبیه یک جور تخلیه‌ی هیجان است، فارغ از این‌که چیزی که دارد روی پرده نمایش داده می‌شود واقعاً یک فیلم سینمایی است یا چیزی مشابه.

امتیاز از ۵ ستاره: ●

1 دیدگاه دربارهٔ «سازنده می‌داند تماشاگرش چه می‌خواهد»

  1. سلام
    به نکته های درستی اشاره کرده اید ولی در کنار این ها، نمی شود از محبوبیت عجیب و غریب رضا عطاران در سینمای این سال ها عبور کرد. اساسا بخش مهمی از موفقیت فیلم مدیون تماشاگرانی است که برای دیدنِ عطاران به سینما رفته اند.
    دیگر این که عملکرد نظام سانسور و ممیزی واقعا از محبوبیت عطاران هم عجیب و غریب تر شده. فرض کنیم بخشی از فروش “هزارپا” مدیون عطاران و دوستدارانش است اما “مطرب” چه؟ واقعا به جز همان تابوشکنی و واکنشِ “دارای مجوز” علیه نگاه رسمی، چه توجیه دیگری برای فروش رکوردشکن این فیلم وجود دارد؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا