قهوه و سیگار ـ ۱۸
اجازه دهید بحث هفتههای گذشتهمان دربارهی فیلمهای دههی ۱۹۷۰ را با اشاره به زن مدهوش به پایان برسانیم؛ فیلم فوقالعادهای كه جان كاساوتیسِ بزرگ، در اواسط دوران فیلمسازیاش در سال ۱۹۷۴ عرضه كرد، و نام خود را در كنار كاپولا، باب فاسی و پولانسكی برای دریافت جایزهی اسكار بهترین كارگردانی قرار داد.
زن مدهوش متمركز بر زندگی سادهی یك خانوادهی معمولی آمریكایی است كه ظاهراً تنها مشكلشان، رفتارهای غیرعادی مادر خانواده است. این خانواده، مشكلات پیچیدهای ندارد، درگیر یك ماجرای قضایی، جنایی یا رمانتیك نشده از آن نوع كه معمولاً حادثهی اولیه را در فیلمهای متعارف پدید میآورد؛ آنها میخواهند زندگی روزمرهشان را بگذرانند و تنها چیزی كه در این میان، نگرانكننده به نظر میرسد، كارها و حركات عجیب و غریب میبل (جینا رولندز) است كه پیشبینیناپذیر و غیر قابل كنترل به نظر میرسد.
میبل، ظاهراً بیش از اندازه احساساتی است، و چون به هر واقعهای، واكنش سریع نشان میدهد و نظرش را دربارهی هر موضوعی بدون ملاحظه و با بیپروایی بیان میكند، حضورش در جمع، نامناسب و زننده تلقی میشود. میبل با این كه مادر سه كودك است، هنوز به اندازهی بچههایش، خودش را ملزم به رعایت آداب اجتماعی نمیداند، و به همین دلیل، به آدمی تبدیل شده كه هر جمعی را دچار هراس میكند.
برچسب دیوانگی بر پیشانیِ آدم ناهماهنگ
مسألهی تقابل فرد با اجتماع، و قرارگیری یك آدم در برابر سیستم، دستمایهی اغلب فیلمهای مهم دههی هفتاد است؛ قبلاً در این مورد حرف زدهایم و فیلمهایی مثل مكالمه، اتومبیلهایی كه پاریس را خوردند، پیكنیك در هنگینگ راك، مكس دیوانه و چند فیلم دیگر را از این منظر بررسی كردهایم.
در سینمای معترض دههی هفتاد، گاهی اوقات این مضمون در فیلمهایی با سر و شكل بعدازظهر نحس تجسم مییابد كه یك سارق بانك، تبدیل به قهرمان مورد علاقهی مردمی میشود كه او را نمیشناسند و دقیقاً نمیدانند چه میخواهد، بلكه صرفاً از اینكه او وضعیت موجود را به هم ریخته و مقابل نظام حاکم ایستاده، به هیجان آمدهاند، گاهی هم به فیلمی مثل پرواز بر فراز آشیانهی فاخته تبدیل میشود كه مكان محدودی مثل یك تیمارستان را به نمادی از جامعهی سركوبگر و سیستم سلطهجو تبدیل میكند كه میخواهد همهی آدمها را شكل هم كند، وگرنه برچسب دیوانگی به آنها میزند.
اما حتی در پرواز بر فراز آشیانهی فاخته هم در نهایت، اشارههای واضح سیاسی، و تصویری از كاخ سفید، جنبهی استعاری داستان را مؤكد و مشخص میكند. ویژگی نایاب زن مدهوش همین است كه درست در میان هیاهوهای دههی هفتاد، در روزگار رواج اعتراضهای علنی و شعارهای سیاسی علیه نظامهای مسلط، مضمون مركزی دوران خودش را آنقدر ظریف طرح میكند كه حالا پس از سی و چند سال، به اندازهی زمان ساخته شدناش مؤثر و دیدنی است، و تازه چه بسا عمق بیشتری پیدا كرده باشد.
اتفاقاً زن مدهوش از این جهت با پرواز بر فراز آشیانهی فاخته كه سال بعد ساخته شد، قابل مقایسه است: در زن مدهوش با آسایشگاه روانی و جماعتی كه رسماً دیوانه فرض میشوند طرف نیستیم، بلكه با یك آدم مشخص سر و كار داریم كه با دیگران فرق دارد، و جور دیگری احساساتاش را بروز میدهد. همان «دیگران» كه به یك آداب جمعی و معین ایمان آوردهاند، و استانداردی برای رفتارهای آدمها مشخص كردهاند، او را دیوانه و خطرناك میدانند و از خانه بیرونش میكنند تا برود تیمارستان و درمان شود.
ما اوضاع تیمارستان را نمیبینیم و به اتفاقاتی كه در آن جا میافتد كاری نداریم، بلكه منتظر میمانیم تا وضعیت میبل را بعد از برگشتن از تیمارستان تماشا كنیم؛ سكانس مفصلی كه این موقعیت را به ما نشان میدهد، به اندازهی تمام جزئیاتی كه در پرواز بر فراز آشیانهی فاخته مورد تأكید قرار میگیرد، خیرهكننده است: میبل، ظاهراً آرام شده و یكسره توصیهی پزشكان را تكرار میكند كه «نباید احساساتی شوم»، اما آدمهای دور و برش، بیتردید دیوانهاند! از شوهرش گرفته تا بستگان دور و نزدیك، و دوستانی كه برای دیدن او آمدهاند، هر كدام آشكارا اختلالاتی دارند كه یك جنون ترسناك جمعی را پدید میآورد.
قرنطینهاش کنید تا درمان شود
تصور میكنم زن مدهوش بدون آنكه خودش از این ادعاها داشته باشد، یكی از مهمترین بازتابهای تفكرات فلسفی دربارهی مفهوم دیوانگی در سینماست. خصوصاً میتواند معادل جذابی برای نمایش تأملات میشل فوكو دربارهی معنای دیوانگی و تاریخ جنون باشد.
فوكو اعتقاد دارد كه در گذشته، فقط كسانی دیوانه فرض میشدند كه جرم مشخصی مرتكب میشدند و با آسیب رساندن به جان و مال مردم، به بزهكاری دست میزدند و پس از آن، دستگیر میشدند و روانهی زندان میشدند. اما آن دسته از آدمها كه رفتارهای نامتعارف داشتند، صرفاً به این دلیل كه طبق استاندارد عمومی رفتار نمیكنند، از اجتماع جدا نمیشدند و در جایی محبوس نمیشدند، بلكه توسط مردم تحمل میشدند و وجودشان در هر محله و منطقهای عادی فرض میشد.
در حالیكه در روزگار مدرن، هر كس كه رفتارهایش با «نرمالیته»ی تعیینشده توسط روانشناسها تطبیق نداشته باشد، نامتعادل و روانپریش انگاشته میشود، ضروری به نظر میرسد كه ارتباطش با اجتماع قطع شود و به منطقهی حفاظتشدهای تبعید شود كه امثال او در آن جا نگهداری میشوند. او باید در آن جا منزوی شود و تحت مراقبت قرار گیرد تا سركشیهایش كنترل شود.
كاساوتیس در زن مدهوش دقیقاً با همین تعریف از دیوانگی كلنجار میرود: میبل، آدم خطرناكی نیست، بلكه بر عكس، زن مهربان و كودكصفتی است كه محبتاش به آدمها را بدون خویشتنداری بروز میدهد، با كودكان، روابط خوبی دارد و دلش میخواهد آنها را شاد كند تا آن حد كه به بچههای خودش میگوید من در این دنیا هیچ كار باارزشی نكردهام جز آن كه شماها را به وجود آوردهام.
دیگران به این دلیل میبل را تحمل نمیكنند كه ادب متعارف را رعایت نمیكند، و همان طور كه محبتاش را بیپروا ابراز میكند، نظرش دربارهی نقصهای آدمها را هم بدون ملاحظه میگوید. اما اطرافیانش یا دربارهی او دچار سوءتفاهم میشوند، یا از او فرار میكنند، و بنابراین برای اینكه احساس بیپناهیشان را در برابر او تسكین بدهند، میبل را به آسایشگاه روانی میفرستند.
دیگر اسپاگتی نمیخواهم
كاساوتیس یك تصویر عمومی از این موقعیت را نشان ما میدهد تا بتوانیم دربارهی كلیت این جمع قضاوت كنیم: این آدمهای دیگر خودشان سالماند؟ نه! اولین نشانهی افسارگسیختگیشان این است كه حال و روز خودشان را نمیبینند؛ نیك (شوهر میبل) نه تنها به عواطف همسرش در زندگی بیتوجهی كرده، نه تنها با بیاعتنایی كردن به خواستههای او زمینهی فروپاشی و پریشانیاش را فراهم كرده، بلكه فردای شبی كه قرار بوده با میبل برای گردش و تفریح بیرون برود، و زیر قولش زده و او را تنها گذاشته، لشكر كارگرانش را با خود به خانه میآورد تا میبل از آنها پذیرایی كند!
نیك، رفتارهای پیشپاافتاده و خواستههای كودكانهی كارگران را نمیبیند، ولی واكنشهای میبل را میبیند و جلوی دیگران به او پرخاش میكند و تحقیرش میكند، و بعد هم برای حل مشكلات خودش به میبل سیلی میزند. مادر نیك، آن پدری كه بچههایش را آورده تا با بچههای میبل بازی كنند، پدر و مادر میبل و بقیهی آشنایان، هر كدام، دیوانگیهای خودشان را دارند. پدر میبل آن قدر نابالغ مانده كه در روز بازگشت میبل از تیمارستان، به شرطی حاضر است در خانهی آنها بماند كه دوباره برایش اسپاگتی نپزند! اینها به چه دلیل خودشان را نرمال میپندارند و چه شده كه دیوانگیهایشان را نمیبینند؟
كاساوتیس با قرار دادن این جمعِ ظاهراً عادی در برابر میبلِ ظاهراً غیرعادی، و تمركز بر دیوانگیهای روزمرهی آدمها، شكل پیچیدهتری از تسلططلبی جمعِ متحد بر فردِ تنها را تجسم میبخشد، و به این ترتیب، روایتی خالص و كهنالگویی از مقابلهی فرد عصیانگر با نظام یكسانساز ترتیب میدهد كه از بس ساده است، ممكن است دست كم گرفته شود؛ نظامی كه در مقابل میبل قرار گرفته، متكی بر یك ایدئولوژی خاص یا فرضیهی سیاسی مقطعی نیست، بلكه از تمامیتخواهی ذاتی بشر نشأت میگیرد، و به همین دلیل، پایدارتر و خطرناكتر است.
میروم جلوتر تا ادامهاش را ببینی
اما همهی اینها كه گفتیم نمیتوانست حاصل شود جز با روش منحصر به فرد كاساوتیس در كارگردانی، با آن نماهای دوربین روی دست درخشان، استفاده از نور محیطی و بداههپردازیهای بازیگران، و دیگر خصوصیتهای سبكی فیلمهای او كه نتایج شگفتانگیزی به بار میآورد: زن مدهوش اجرای خارقالعادهای دارد، انگار اصلاً دكوپاژی در كار نیست؛ موقعیتها معمولاً در یك نمای عمومی پرداخت میشوند و تا زمانی كه لازم نیست، از برش به نمای نزدیكتر استفاده نمیشود.
انگار قاعدهی ذهنی كاساوتیس این بوده كه در مقام كارگردان، گوشهای بایستد و به تماشاگر بگوید وضعیت همین است كه میبینی، حالا میروم كنار تا آن طرف اتاق را ببینی، دوربین را میبرم جلوتر تا ادامهی موقعیت را ببینی، دنبال شخصیت میروم طبقه بالا تا بقیهی ماجرا را ببینی و الی آخر. نه تنها هیچ نوع خودنمایی تكنیكی و تلاش برای تركیببندیهای خاص بصری دیده نمیشود، بلكه از همان قواعد معمول دكوپاژ یك صحنهی گفتوگو هم پرهیز شده تا فیلم، كیفیت واقعگرایانهی بیسابقهای پیدا كند.
کل فیلم از ده دوازده سكانس طولانی تشكیل میشود كه اصلاً نمیشود حدس زد هر كدام به كجا میانجامند، و در چه وضعیتی تمام میشوند. با این شیوهی كارگردانی، كیفیت كار بازیگران از جینا رولندز و پیتر فالك كه میدرخشند گرفته تا بازیگران فرعی، خصوصاً سه كودك بازیگر فیلم حیرتانگیز است، و جداً نمیتوانم بفهمم اینها در این برداشتهای طولانی و در نماهایی كه خرد نمیشوند، چگونه میزانسن داده شدهاند.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★★