آخرین فصل از سریال بازی تاجوتخت ـ یادداشت چهارم
۱
اعتراف میکنم با همهی نقزدنهایم در یادداشتهای قبلی و اعلام ناامیدیام برای تماشای یک پایانبندی معقول، آخرین اپیزود این سریال کاملاً حیرتزدهام کرد. مجبور شدم وسط تماشا، دکمهی پاز را فشار دهم و عصبانیتم را در قالب چند جملهی مفصل شرح دهم تا بتوانم ادامه دهم. این نه تنها بدترین اپیزود کل سریال بلکه یکی از بدترین پایانبندیهای همهی قصههایی بود که تابهحال در تاریخ قصهگویی بشر ثبت شده. یک خیانت بزرگ به دنیای قصهگوها، و شأن، ارج و مرتبهی قصهگویی.
۲
پایان یافتن این قصه با این وضعوحال، یک سرخوردگی بزرگ است. یک جور رودست خوردن. انگار چهار سال منتظر شروع جام جهانی مانده باشی و آخر کار، پاکستان قهرمان شود.
۳
قبلاً نوشته بودم که فصل هفتم نگرانکننده بود. تفاوتها در حدی بود که انگار داریم سریال جدیدی تماشا میکنیم. شش هفته قبل هم نوشتم بابت فصل آخر دلشوره دارم چون رویکرد جدید سازندگانش میتواند باعث از دست رفتن هر آنچه شود که قبلاً امتیاز سریال محسوب میشد، اما حالا ترجیح میدهم بگویم نگرانیام از اپیزود نهم فصل ششم شروع شده بود: نبرد حرامزادهها. استقبال چشمگیر تماشاگران از آن اپیزود، و اینکه سازندگان سریال هم از مورد توجه گرفتن آن اپیزود آنهمه مشعوف شدند، شروع انحراف این سریال بود. بله، آن اپیزود دیدنی بود و هیجانانگیز اما ماهیت واقعی بازی تاجوتخت آن چیزی نبود که در نبرد حرامزادهها دیدیم.
دلیل متمایز شدن این سریال چیز دیگری بود: آن حال و هوای هذیانی قصهی آریا در آن معبد، آن سیاهی تکاندهندهی کاراکترهایی مثل جافری، مرگ تکاندهندهی اوبرین، پهلوانی که بعد از پیروزی، در یک لحظه غفلت جمجمهاش با فشار انگشتان حریفش خرد شد، همهی آن شخصیتهای هولناک و نیمهدیوانه، آن نوع روایت داستان که بین این کاراکترهای مخوف و مرموز و سرزمین رازآمیزشان میچرخید و یک جا بند نمیشد، آن حال و هوای مالیخولیایی، آن جادوی فراگیر و فضای مشوشکننده که باعث میشد هیچ وقت مطمئن نباشی یک لحظه بعد قرار است چه ببینی… ما بابت اینها مجذوب سریال شدیم. بابت دنیایی که آقای جرج آر. آر. مارتین ساخته بود. جذابیت این سریال در پروداکشن، صحنههای عظیم نبرد و لحظات حماسی میخکوبکننده نبود. اما بعد از مشهور شدن اپیزود نبرد حرامزادهها و به طور کلی بعد از اینکه فصل ششم بسیار دیده شد و آمار تماشاگران جهانی بهشدت افزایش پیدا کرد، شبکهی اچبیاو تصمیم گرفت دو فصل پایانی را با همان قاعده بسازد. تصمیم گرفت جوری پیش برود که به جای یک اپیزود شبیه نبرد حرامزادهها در هر فصل، هر دفعه چند اپیزود با آن حال و هوا تحویل تماشاگر بدهد.
۴
الان چیز زیادی نمیدانیم چون قرار نبوده پشت صحنه فاش شود اما تقریباً اطمینان دارم که به زودی یکی لو خواهد داد در وقفهی بین فصل ششم و هفتم، از نویسنده (مارتین) درخواست شده که خودش را با رویکرد جدید اچبیاو تطبیق دهد و تا وقتی این شور و اشتیاق میان هواداران میلیونی سریال وجود دارد پایانی برای قصه پیدا کند که بشود با بودجهی بیشتر و ساختن اپیزودهای پرهزینهی دیدنی، سریال را تمام کرد. او هم گفته که نمیتواند لحن روایت را تغییر دهد و آن همه شخصیت و جزئیات مربوط به هر سرزمین را به این سرعت به نتیجه برساند، مدیران اچبیاو هم توافق کردهاند که بدون استفاده از ایدههای کتابها، قصه را یک جوری به سرانجام برسانند و به قول متخصصان تولید، پروژه را جمع کنند.
نتیجه، همین دو فصل اخیر شده که سازندگانش جوری رفتار کردند انگار همهی آن جزئیات فوقالعادهی فصلهای اول تا ششم شبیه شاخ و برگهای اضافی درختی بوده که دیگر باید از شرشان خلاص شد تا تنهی اصلی قوت بگیرد! جزئیات را هرس کردند. همهی ظرافتهای قبلی را دور ریختند و متمرکز شدند روی چند شخصیت اصلی، قصه را با شتاب پیش بردند با این هدف که بشود چند اپیزود «عظیم» ساخت با حداکثر استفاده از سیجیآی و لانگشاتهایی که دائم پرواز اژدها و شعلههای آتش نشان ما بدهد. پیداشدن پیدرپی لیوان استارباکس و بطری آب در صحنههای مختلف این فصل تصادفی نیست: سازندگان به این نتیجه رسیدند جزئیات اهمیت ندارد، تماشاگر میخواهد لانگشاتهای عظیم ببیند و وقایع بزرگ. دو فصل اخیر برای تماشاگران جدید و تازه از راهرسیدهای ساخته شد که منتظر بودند هر پنج دقیقه یک بار، یک اتفاق تکاندهنده ببینند و یک چرخش بزرگ داستانی. خب این سریال ذاتاً چنین چیزی نبود. قصه این نبود.
۵
اندک دوستداران دو فصل اخیر استدلال میکنند که هر قصهای یک جوری باید تمام شود. چارهای جز همین رویکرد نبوده. لزومی ندارد مجادله کنیم: بالاخره روزی کتابها منتشر خواهد شد و خواهیم دید که همین قصهی پر شخصیت و پر حادثه چطور تمام شده. پایانبندی درست را آنجا خواهیم دید. بدیهی است که هر قصهای باید جایی تمام شود. کسی مشکلی با پایانبندی ندارد. ولی تفاوت قصههای ماندگار تاریخ با انبوهی قصهی فراموششده دقیقاً همینجاست. درست در همین نقطه: پایانبندی. بله، آخر قصهها متمرکز بر چند اتفاق مشخص است نه همهی جزئیات قبلی، اما قصهگوی خوب بلد است به ما نشان دهد چرا آن همه ماجرای کوچک و پراکنده برای ما تعریف کرد. جادوی قصهگو همینجا خودش را نشان میدهد که بلد است پایانبندیاش را از دل همهی آن جزئیات بیرون بکشد تا لذتی وصفناشدنی ببریم از تماشای پیوند میان جزء و کل. نه اینکه مثل فیلمنامهنویسان این چند اپیزود جوری رفتار کند انگار هر آنچه قبلاً دیدهایم زائدههایی بوده دور اصل قصه. تصور نمیکردم روزی چنین جملهای بنویسم اما بدون مبالغه باید گفت این اندازه بلاهت، پهلو میزند به حال و هوای سریالهای مناسبتی تلویزیون خودمان.
۶
این نامهی جمعی اعتراض به شبکهی اچبیاو و درخواست میلیونی هواداران برای دوبارهسازی فصل آخر سریال، یکی از معدود اتفاقات بسیار دلپذیر فضای مجازی در سالهای اخیر است. طبعاً قرار نیست به نتیجه برسد اما واکنشی است هوشمندانه برای نشان دادن اینکه شأن و مرتبهی قصه بالاتر از قصهگوست. دادخواستی است از طرف ما عاشقان قصهها که به قصهگوهای قلابی هشدار دهیم دنیای قصهها برای ما باورپذیر و جاودانهتر از آن است که به صرف ناتوانی و نابلدی چند قصهگو دست کم بگیریمش. ما منتظر کتابها خواهیم ماند و حتی اگر آقای مارتین هم نتوانسته باشد قصهاش را به سرانجامی در خور برساند (که بعید است) باز هم خودمان به عاقبت این دنیا و این شخصیتها که در این مدت شناختیم فکر خواهیم کرد. ما راهبان دنیای قصهها ایمانمان را از دست نخواهیم داد چون میدانیم که قصهها زندهاند. بشر زنده است که قصه بگوید و در قصههایش جاودانه شود.
امتیاز کل سریال از ۵ ستاره: ★★★★
امتیاز فصل آخر از ۵ ستاره: ★