نمی‌توانیم باور کنیم!

آخرین فصل از سریال بازی تاج‌و‌تخت ـ یادداشت سوم

Game of Thrones

پخش پنجمین قسمت از فصل هشتم و نزدیک شدن به قسمت پایانی، کم‌و‌بیش تکلیف کیفیت فصل‌ پایانی این سریال، سرنوشت شخصیت‌ها و پایان قصه را مشخص کرده. این روزها بحث و جدل بین مخالفان و موافقان برپاست و هر گروه استدلال‌هایی دارد. آمار نشان می‌دهد اغلب طرف‌داران سریال سرخورده‌اند و امتیاز وب‌‌سایت‌های مختلف هم نشان‌دهنده‌ی شدت همین نارضایتی است. از جمله، امتیاز‌های درج‌شده در سایت IMDb که مشخص می‌کند کاربران این سایت، دو اپیزود اخیر را اصلاً نپسندیده‌اند.

استدلال مشترک اغلب موافقان فصل اخیر این است که دلیلی برای نق زدن نیست،‌ چون هر سریالی و هر داستانی بالاخره باید تمام شود،‌ به نتیجه برسد و یک جایی جمع شود. پس سازندگان این فصل هم دارند کارشان را انجام می‌دهند تا قصه را تمام کنند. این استدلال نه تنها غلط نیست بلکه اتفاقاً بیان‌کننده‌ی همان مشکل وخیمی است که فصل هفتم و هشتم گرفتارش شده‌اند.

بدیهی است که هر سریالی و هر قصه‌ای یک جایی باید تمام شود. اما تفاوت فیلم‌های ماندگار، سریال‌های به‌یادماندنی و قصه‌های بزرگ با آثار پیش‌پا‌افتاده و فراموش‌شدنی اتفاقاً همین است که طراحان خوش‌ذوق و خلاق آن دسته‌ی اول می‌دانسته‌اند که جزئیات یک قصه باید نسبت درست و دقیقی با پایان‌بندی‌اش پیدا کند و حرکت یک فیلم یا سریال به سمت پایان‌بندی باید با مقدمات قبلی متناسب باشد تا ما همان‌طور که در زندگی واقعی، مرگ آدم‌ها و به پایان رسیدن هر سرنوشتی را ذره‌ذره می‌پذیریم، در یک قصه هم باور کنیم که همه‌ی آن‌چه قبلاً دیدیم عاقبتی جز این نمی‌توانسته پیدا کند. ما دوست داریم در روند رو به پایان یک قصه، مرتب دست سازندگان یا نویسندگان را وسط وقایع نبینیم و باور کنیم سرانجام همه چیز جز این نمی‌توانست باشد.

مشکل دو فصل اخیر بازی تاج‌و‌تخت همین است که کاملاً واضح است که «می‌خواهند جمعش کنند». اصل این تصمیم ایرادی ندارد بلکه نتیجه‌اش است که آزاردهنده است. راستش به‌نظرم حتی گاف‌هایی مثل ماجرای جنجالی لیوان استارباکس هم نمی‌تواند بی‌ارتباط باشد با همین سرسری رفتار کردن سازندگان سریال.

این بحث درازی است و شاید باید در فرصتی دیگر شرحش داد اما فقط برای روشن‌تر شدن موضوع، بیایید به چند نکته دقت کنیم:

اول:‌ وقتی در یک سریال، وقت زیادی صرف نمایش جزئیات می‌شود، یک شخصیت فرعی در چند فصل معرفی می‌شود، یک ماجرای نه چندان بااهمیت تا انتهای یک فصل هم به نتیجه نمی‌رسد، حتی سفر یک شخصیت از اقلیمی به اقلیم دیگر ماه‌ها طول می‌کشد، تردیدی نیست که شتاب بخشیدن به حوادث در حدی که در دو فصل اخیر می‌بینیم منجر به صدمه‌زدن به باورپذیری وقایع می‌شود. سرعت اتفاقات باعث می‌شود ما نتوانیم همه چیز را بپذیریم چون آن پس‌زمینه هنوز در ذهن ماست و همه چیز را مقایسه می‌کنیم. این کاملاً بدیهی است.

دوم: هر نوع پایان‌بندی در هر قصه‌ای باید موفق شود ما را نسبت به تحولات بزرگ کاراکترها قانع کند. تغییر پیدا کردن شخصیت دنریس (از کسی که هفت فصل، مرتب تکرار می‌کرد من مثل تارگرین‌ها نیستم و می‌توانم عاقلانه رفتار کنم) به چیزی که در اپیزود اخیر دیدیم البته که به‌اصطلاح امروزی «روی کاغذ» پذیرفتنی است اما فقط کسانی با این تحول مشکلی ندارند که عادت دارند به جای چیزی که مقابل چشم‌شان نمایش داده می‌شود به ایده‌های توی ذهن سازندگان فکر کنند. بله می‌دانیم که زمینه‌ی این جنون در ایده‌های نویسندگان سریال وجود داشته اما ما زمینه‌های قانع‌کننده‌ی چنین تحولی را در این فصل ندیدیم، آن هم با چنین شدتی که اصرار داشته باشد زن و کودک را به خاکستر تبدیل کند. اگر کمی دقت کنید داریم از ذهن خودمان به نویسندگان کمک می‌کنیم. به همین ترتیب به این سؤال جواب داده نمی‌شود که جان اسنو به‌عنوان یک رهبر مقتدر چرا در این فصل، به طور کلی تماشاگر وقایع است. چون عاشق دنریس است؟ عاشقش نیست و در همین اپیزود اخیر این را نشان داد. چون مطیع اوست؟‌ چرا مطیع کسی است که بر خلاف منش جان اسنو دارد غیرعاقلانه و ضدبشری رفتار می‌کند؟ چون یک بار با او عهدی بسته؟ پس چرا خودش به عهدی که دنریس با او می‌بندد تا آن راز را فاش نکند وفادار نمی‌ماند؟ اساساً تعریف این شخصیت در فصل اخیر چیست و کاریزمایش کجا رفته؟ به همین ترتیب اگر پیش بروید معنایی برای تصمیم‌گیری‌های بقیه، شامل تیریون، سرسی، جیمی و دیگران هم نخواهید یافت.

سوم: می‌توانیم فرض کنیم این فصل اصلاً قرار نیست شخصیت‌ها را تعریف کند و قرار است حادثه‌محور باشد. قرار است از اکشن لذت ببریم. آن‌وقت مدافعان سریال واقعاً معتقدند آن‌چه به‌عنوان اکشن صرف، یعنی طراحی یک جنگ و نمایش جزئیاتش طبق منطق همه‌ی فیلم‌ها و سریال‌های ساخته‌شده‌ی تاریخ، در اپیزود پنجم نمایش داده شد حتی به‌عنوان یک نمایش درجه سه هم پذیرفتنی بود؟ درباره‌ی دکوپاژ و حرکت دوربین و رنگ و نور حرف نمی‌زنیم، بلکه بحث بر سر این است که در هر جنگی ما باید بفهمیم هر کسی کجاست، دارد چه می‌کند، چرا الان حمله می‌کند یا نمی‌کند، چرا عقب‌نشینی می‌کند یا نمی‌کند، اگر از این مسیر حمله می‌کرد فرقش با آن یکی مسیر چه بود و جزئیاتی از این دست که باعث تعلیق و هیجان می‌شوند. در مورد اپیزود اخیر مشخصاً باید بدانیم چرا یک اژدها در کسری از ثانیه کشته می‌شود و دنریس هم وحشت‌زده از معرکه می‌گریزد اما دفعه‌ی بعد، یک اژدها می‌تواند یک ناوگان کشتی با انبوهی نیزه‌انداز را در ثانیه‌ای نابود کند و بعد، یک شهر با همه‌ی سپاهیانش را همین‌طور و بعد هم باید این را بفهمیم که اساساً اگر قرار بوده یک اژدها تکلیف جنگ را مشخص کند پس چرا این سپاه عظیم خودش را از شمال به جنوب رسانده و این همه زحمت کشیده و جایگاه کل این سپاه در این نبرد چیست. می‌دانم که می‌شود جواب همه‌ی این سؤال‌ها را با تأکید چندباره بر «جنون دنریس» داد ولی این تداوم همان روش سازندگان سریال است که می‌خواهند زودتر جمعش کنند. در فیلم‌ها و قصه‌های خوب این چیزها را به چشم می‌بینیم نه این‌که نقص‌ها را با حدس زدن و توجیه تراشیدن و هم‌یاری با کار ضعیف نویسندگان سریال رفع و رجوع کنیم.

به‌هرحال، حالا دیگر ایده‌های نهایی کم‌و‌بیش مشخص است و حدسم این است که در اپیزود آخر، وقایع به این ترتیب پیش خواهد رفت که جنون دنریس وسعت خواهد یافت و تصمیم می‌گیرد از هر کس که خائن می‌داند انتقام بگیرد که این شامل جان اسنو هم خواهد شد و آریا به‌عنوان شخصیتی که در فصل اول «شاهد» مرگ پدرش و رخنه‌ی بزرگ در خاندان استارک بود و در اپیزود اخیر باز هم «شاهد»ی بود باقی‌مانده میان نتایج جنایت دنریس، این بار مانع موفقیت یک ملکه‌ی دیوانه‌ی دیگر خواهد شد، جان پادشاه عادل هفت اقلیم را نجات می‌دهد که به‌نوعی نجات‌دهنده‌ی استارک‌ها هم خواهد بود. گرچه طبق سلیقه‌ی آقای جی آر. آر. مارتین بی‌شک شخصیت‌های مهم دیگری در اپیزود آخر قربانی خواهند شد و خون‌ریزی‌های فراوانی اتفاق خواهد افتاد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا