سری به همسایه بزن!

روزی روزگاری در هالیوود ـ کوئنتین تارانتینو

Once Upon a Time… in Hollywood – 2019

نوشتن درباره‌ی روزی روزگاری در هالیوود، فیلم تازه‌ی کوئنتین تارانتینو، بدون اشاره به رویکرد اصلی فیلم‌ساز در طراحی ساختار روایی فیلم، و تصمیم مبنایی‌اش برای بازی با انتظارات تماشاگر، کار بسیار دشوار و تقریباً غیرممکنی است. با توجه به این‌که مخاطب فارسی‌‌زبان هنوز این فیلم را ندیده، اگر قرار باشد متنی بنویسم که درباره‌ی جزئیات فیلم باشد، لذت تماشایش را از بین خواهم برد. قضیه این نیست که فیلم شامل یکی دو غافلگیری باشد یا مثلاً یک تعلیق‌ غیرمنتظره در قصه وجود دارد که نباید فاش شود؛ همه‌ی فیلم است که غیرمنتظره است! بنابراین یادداشت مفصل بماند برای زمانی که فیلم دیده شد. فقط یکی دو نکته:

اول: اصلاً نمی‌توانم خودم را جای تماشاگری بگذارم که چیز زیادی درباره‌ی تاریخ سینما، حال و هوای بی‌مووی‌ها، روابط دست‌اندرکاران صنعت تولید فیلم در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، چهره‌های سرشناس آن سال‌ها، ارتباط میان شرون تیت، بروس لی، چارلز منسن، رومن پولانسکی، جی سبرینگ، استیو مک‌کویین و سوابق هر کدام‌شان نمی‌داند، و آن‌وقت تجسم کنم چه نوع ارتباطی با این فیلم برقرار می‌کند. در این مورد بسیار کنجکاوم! چون فیلم مشخصاً دارد با همه‌ی پیش‌فرض‌های موجود درباره‌ی همین روابط و وقایع جلو می‌رود تا در نهایت، تاریخ سینمای شخصی تارانتینو را بسازد، دقیقاً به همان شکل که فیلم اراذل بی‌آبرو نمایش‌دهنده‌ی تاریخ جنگ جهانی دوم از دیدگاه تارانتینو بود. همان‌قدر که آن فیلم می‌توانست یک تماشاگر بی‌‌اطلاع از حوادث مهم تاریخ جنگ دوم را گیج کند، این فیلم هم می‌تواند برای چنین تماشاگری نامفهوم به نظر برسد. اما برای من که از سال‌ها پیش، تاریخ، ساعت و مشخصات دقیق لوکیشن وقوع حادثه‌ی اصلی فیلم را می‌دانم و آن‌چه در نیمه‌شب نهم آگست سال ۱۹۶۹ در سی‌یلو درایو بورلی‌هیلز رخ داده برایم رمز و راز نامتعارفی داشته، همه‌ی استراتژی روایی فیلم از ابتدا تا انتها، یک تعلیق طولانیِ کشنده بود.

دوم: فیلم نه تنها از آن شعبده‌بازی‌های روایی تارانتینو در سه فیلم اولش دور است، بلکه حتی قصه‌ای شبیه به بیل را بکش یا هشت آدم نفرت‌انگیز برای ما تعریف نمی‌کند که قرار باشد مقدماتی از رفتارهای شخصیت‌ها را ببینیم، بعد بر اساس چند حادثه جلو برویم و ببینیم واکنش قهرمان داستان به آن حوادث چیست. در این‌جا تارانتینو به جای روایت یک قصه‌ی متعارف و استفاده از نقطه‌عطف‌های متداول، همان ابتدا با اشاره به دانسته‌های ما درباره‌ی وقایع مهم آن سال‌ها شروع می‌کند و بعد، خیلی زود می‌رود سراغ شکل دادن به اتمسفر شهر لس‌آنجلس، زندگی و کار ستاره‌های سینما در کنار هیپی‌ها و کولی‌ها و بقیه‌ی آدم‌های رنگارنگی که توی خیابان‌های آن شهر می‌پلکیدند، فیلم می‌ساختند یا فیلم می‌دیدند، توی پیاده‌رو لم می‌دادند یا دنبال یک لقمه نان می‌گشتند.

خیلی سرراستش می‌شود این‌که روزی روزگاری در هالیوود فیلم «مود» است. فیلم فضا و موقعیت است. شرح دلدادگی یک عاشق سینماست که اصلاً اصراری ندارد جزئیات ماجراهای آن دوران هالیوود را برای کسی تعریف کند؛ اگر کسی نمی‌داند آن سال‌ها چه خبر بوده خب نداند،‌ چه اهمیتی دارد! این عاشق سینما می‌خواهد قطعاتی از آن احوالات را بازسازی کند، آن هم جوری که در ذهن خودش ثبت شده، نه لزوماً همان‌جور که در کتاب‌ها ذکر شده.

اگر واضح‌تر بخواهم بگویم: احیاناً در سال‌های نوجوانی‌تان ایامی را به یاد می‌آورید که عاشق وقت گذراندن داخل سالن سینما بوده‌اید، لم دادن روی صندلی و چشم دوختن به پرده، ول گشتن اطراف ورودی سالن و تماشای عکس‌ها و پوسترها، و خیال‌پروری درباره‌ی رفتن سر صحنه و تماشای آدم‌های پشت دوربین؟ یعنی لذت بردن از همه‌ی آن‌چه پدیده‌ای به نام سینما را می‌سازد نه لزوماً بحث‌های روشنفکرانه درباره‌ی فیلم‌ها، خواندن نقد فیلم و بحث درباره‌ی این‌که هر فیلمی می‌خواهد چه بگوید؟ اگر چنین تجربیاتی را گذرانده‌اید و «عشق سینما» بودن به‌معنای جادویی به نظر رسیدن موجودیت چیزی به نام سینما را درک کرده‌اید، حال‌وهوای فیلم تازه‌ی تارانتینو شبیه تماشای ذهن تب‌آلود و افسون‌زده‌ی همان نوجوانی است که وقتی دستش را کرده توی جیبش و در پیاده‌رو قدم می‌زند تا برسد به خانه هم هوا و هوس سینما همه‌ی وجودش را انباشته. آغشته به رنگ و نور و بوی سالن سینما و کوچه و خیابان و قیافه‌ی آدم‌هایی که اطراف سالن پرسه می‌زنند. بخش زیادی از شوخی‌های فیلم هم متکی است به همین نوع رابطه‌ی عاشقانه با موجودیت سینما.

سه: کمتر فیلمی در دهه‌های اخیر سراغ دارم که تا این اندازه با توقع تماشاگرش بازی کرده باشد. این فیلمی است که هم با توقع شما به‌عنوان یک هوادار تارانتینو بازی می‌کند هم با توقع‌تان به‌عنوان کسی که از تارانتینو منزجر است. هم با توقع‌تان به‌عنوان یک سینماشناس و کسی که قصه‌های تاریخ سینما را می‌داند، هم با توقع‌تان به‌عنوان یک تماشاگر معمولی. بنابراین بیشتر از این چیزی نمی‌گویم تا خودتان فیلم را ببینید! از آن فیلم‌هاست که باید خودتان را در معرضش قرار دهید و ببینید در پایان چه دریافت کرده‌اید.

چهار: معنای تیتر این یادداشت زمانی مشخص می‌شود که فیلم را دیده باشید!

امتیاز از ۵ ستاره: ★★★ ½

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا