کتابچهی سبز ـ پیتر فارلی
کتابچهی سبز که میتوانست اسمش «دو همسفر» یا «سفرهای دور و دراز تونی و دان» هم باشد بر مبنای ایدهی همراهی یک زوج ناجور بنا شده؛ یک ایتالیایی ـ آمریکایی قلچماق، اهل عمل، مرد خانواده و خوشاشتها که از «دل جامعه» آمده و نمایندهی لذت بردن از همهی چیزهای دمدستی و پیشپاافتاده است، مجبور شده راننده و مراقب یک آفریقایی ـ آمریکایی شود که هنرمند، ادیب، سختپسند، نخبهگرا، وسواسی و کموبیش انزواطلب است و نه تنها خانوادهای ندارد، بلکه اجازهی قانونی برای تشکیلش را هم ندارد. آن یکی چند روز قبل در یک نوبت ۲۶ هاتداگ را یکجا بلعیده، این یکی تابهحال لب به مرغ سوخاری نزده. آن یکی جان میکند تا یک نامه برای همسرش بنویسد، این یکی بی هیچ تلاشی قطعات شاعرانه و جملات نغز از قلمش جاری میشود. این دو موجود ناهمگون ناچارند به یک تور موسیقی بروند در فضای اجتماعی دههی ۱۹۶۰ آمریکا. یک سفر چند هفتهای. مجاورتی ناخواسته. الگویی آشناست، نه؟ از نمایشنامههای کلاسیک تا تئاترهای عامهپسند، از کمدیهای وزین و عمیق تاریخ سینما تا انبوه فیلمهای خندهداری که برای مردم کمسواد و کمهوش تولید شده همهشان با همین الگو کار کردهاند. ایدهی طراحی تضادهای عمیق بین دو شخصیت که چارهای ندارند مدتی با هم بسازند، شاید تکراریترین الگوی قصهگویی باشد. اما خب هنوز جواب میدهد! اینجا که جواب داده. کتابچهی سبز یک کمدی ملایم است بر مبنای همین ایده، شیوهی روایت و نوع تأکید بر تضادهای این دو کاراکتر هم بسیار متعارف است و از ساختارشکنی و گرایشهای آوانگارد در روایت خبری نیست. با این حال، نتیجه قابل توجه است و فیلمی ساخته شده که دوباره همان ادعای قدیمی در فیلمنامهنویسی را اثبات میکند: جزئیات میتواند تعیینکننده باشد.
این فیلمی نیست که در همان لحظات ابتدایی میخکوبتان کند، حتی تا نیمهها هم ممکن است مردد بمانید که بالاخره از توی همهی اینها چیزی درخواهد آمد یا نه. ولی از جایی به بعد میبینید کاراکترها را دوست دارید و دلبستهی شرایطشان شدهاید. این نتیجهی توجه فیلمنامهنویس، کارگردان و بازیگرها به جزئیات است. ایدههای کوچکی که هر موقعیت ساده را به موقعیتی بهیادماندنی تبدیل میکنند و فیلمساز، ذره ذره این موقعیتهای بامزه را پسانداز میکند برای خرج کردن در یکی دو سکانس اصلی که بدون تأکیدهای مبالغهآمیز، تأثیرشان را میگذارند و فیلم که تمام میشود، میبینیم دوستش داریم بدون این که در لحظاتی خیلی به هیجان آمده باشیم و به خودمان گفته باشیم خدای من، عجب فیلمی! تقریباً هیچ کدام از سکانسهای فیلم، غیرمنتظره و غافلگیرکننده نیستند. این مکانیسم ملایم درگیر کردن تماشاگر در فیلمی که همهی اجزایش آشنا و تکراری به نظر میرسد برگ برندهی اصلی آقای پیتر فارلی است که خب البته سینماگر کهنهکاری است و چند دهه است دارد فیلم میسازد تا بتواند به همین ظرافت برسد. بازی دو بازیگر اصلی هم البته تأثیر زیادی در به نتیجه رسیدن فیلم دارد خصوصاً ویگو مورتنسن که هیچ ربطی به تصویر آشنایش در فیلمهای قبلی ندارد.
توضیحی دربارهی معنای نام فیلم:
در فاصلهی دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۷۰ کتابچهی راهنمایی در آمریکا منتشر میشده ویژهی سیاهپوستانی که قصد سفر داشتند. این کتابچه، فهرست مکانهای مجاز را در اختیار آنها قرار میداده. یعنی هتلها، رستورانها، آرایشگاهها و هر نوع محل اقامت بینراهی که سیاهپوستان اجازه داشتند از آن استفاده کنند. اینکتابچه توسط شخصی به نام ویکتور هوگو گرین تهیه و منتشر میشده. بنابراین نام فیلم را میتوان «کتابچهی راهنمای گرین» هم ترجمه کرد.
کتابچهی سبز از جهت مقایسه با دیگر فیلمهای سالهای اخیر که روی مضمون تبعیض نژادی و ظلم به اقلیتها کار کردهاند هم فیلم معقولتر و متعادلتری است. ولی با اینحال، تعارف که نداریم، واضح است نیت اصلی و دلیل عمدهی ساخته شدن فیلم، مقبولیت پرداختن به چنین تمی در فضای امروزی بوده: دو شهروند آمریکایی که سالهاست زندگیشان در آن کشور جا افتاده هنوز «اقلیت» محسوب میشوند، چون یکیشان لهجهاش و رفتارش بهوضوح نشان میدهد که از آن «سفید»های استاندارد نیست، آن دیگری هم که سیاهپوست است و همجنسخواه، پس با وجود مراتب بالای علمی و هنری از ابتداییترین حقوق شهروندی که شامل استفاده از توالت عمومی هم میشود محروم است و ناچار است تنها و بدون «شریک زندگی» کریسمس را بگذراند. راستش با خوشبینانهترین تحلیلها هم نمیشود به روی خودمان نیاوریم کتابچهی سبز ساخته شده تا اینها را «بگوید». البته که فیلم درست و بانشاطی است و آدم را اذیت نمیکند بابت اصرارش بر صدور این پیامها، اما حداقل من نمیتوانم از خودم نپرسم اگر درنهایت، فیلم ساختن بهمنظور «پروپاگاندا» مجاز است آنوقت چرا بعضی فیلمها میشود پروپاگاندای خوب و بعضیها پروپاگاندای بد؟! بدیهی است که دربارهی فیلمهایی با کیفیت یکسان از منظر زیباییشناسی حرف میزنیم.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★