عضویت ثور در باشگاه بولینگِ لبوفسکی و رفقا

انتقام‌جویان: پایان بازی ـ برادران روسو

کریس همس‌ورث در فیلم انتقام‌جویان: پایان بازی

انتقام‌جویان: پایان بازی که چند ماه قبل به پرفروش‌ترین فیلم سال ۲۰۱۹ و پرفروش‌ترین فیلم ابرقهرمانی دهه‌های اخیر تبدیل شده بود، چند هفته پیش، مقام پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما را هم کسب کرد تا به جای آواتار (جیمز کامرون) بر صدر بنشیند. اظهارنظرها و واکنش‌ها به این اتفاق و خود فیلم، به‌شکل معناداری به دو دسته‌ی کاملاً متفاوت تقسیم می‌شود: یک گروه را آنها تشکیل می‌دهند که از فحش و فضیحت به نهاد کاپیتالیسم و دهه‌ها تلاش شرم‌آورش برای تخدیر ذهن مردم دنیا شروع می‌کنند و می‌رسند به هالیوود و تاریخ‌چه‌ی ننگینش در یک قرن اغفال نوجوانان و آدم‌های کودک‌صفت و ضعیف نگه داشتن زمینه‌های شکل‌گیری یک سینمای «سالم»، گروه مقابل هم از کسانی تشکیل می‌شود که با اشتیاقی پایان‌ناپذیر، صحبت را از کامیک‌های استن لی در دهه‌ی ۱۹۶۰ شروع می‌کنند، جزئیات شکل‌گیری هر کدام از ابرقهرمان‌ها و تلفیق‌شان در اولین کتاب انتقام‌جویان را که در همان دهه‌ی شصت منتشر شد، شرح می‌دهند تا برسند به اولین تلاش‌های کمپانی مارول در دهه‌ی ۱۹۹۰ و ضعف و قوت‌هایی که فیلم‌های ابتدایی داشته تا امروز که چهارمین قسمت این مجموعه و بیست و چندمین فیلم کمپانی به چنین موفقیتی رسیده.

عاشقان دنیای کامیک‌ها و فیلم‌های مارول، دل‌باخته‌ی جزئیات این دنیا و ریزه‌کاری‌های مسیر تبدیل هر کدام از کاراکترها به چیزی هستند که امروز می‌بینیم و یک تغییر کوچک در لباس، یک شوخی با سابقه‌ی بعضی وقایع یا یک ارجاع مختصر به نکته‌ای در هر کدام از فیلم‌ها یا کتاب‌ها هم آنها را به وجد می‌آورد. تفاوت اساسی در همین است که آنها که انتقام‌جویان: پایان بازی را به پرفروش‌ترین فیلم تاریخ تبدیل کرده‌اند درون دنیای این قصه‌ها و کاراکترها زندگی می‌کنند، و آنها که اساساً سردرنمی‌آورند ماجرا از چه قرار است، به‌کلی بیرون از این دنیا.

اما اگر بخواهیم تلاشی را شروع کنیم برای پیدا کردن جایی میان این دو رویکرد شاید افراطی، راستش این‌که انتقام‌جویان: پایان بازی تقریباً هیچ چیز تازه‌ و غیرمنتظره‌ای تحویل تماشاگر نمی‌دهد، بلکه ترکیب و تلفیق ماهرانه و هوشمندانه‌ای است از همان چیزهایی که شیفتگان این دنیا دل‌شان می‌خواهد. فیلم تا دقیقه‌ی ۷۰ مشغول مقدمه‌چینی است؛ بعد از یک شروع غیرمنتظره که با کشتن تانوس (ضدقهرمان شکست‌ناپذیر قسمت قبلی) همراه است و تلخ‌کامیِ عمیق‌تر ابرقهرمان‌ها بعد از پی بردن به نابودی سنگ‌ها، ایده‌ی استفاده از «ماشین زمان» وسط می‌آید که خدا می‌داند برای چندمین بار است که به راه‌حل نجات شخصیت‌های یک قصه‌ی فانتزی تبدیل می‌شود. اما ۷۰ دقیقه طول می‌کشد که هر کدام از شخصیت‌ها قانع شوند از این راه‌حل استفاده کنند. تمام جزئیات نمایش سرخوردگی آنها و بی‌اعتنایی‌شان به استدلال کسانی که می‌خواهند قانع‌شان کنند، و شیوه‌ی بازگشت‌شان به میدان نبرد را بارها و بارها دیده‌ایم. از وقتی نبرد نهایی شروع می‌شود هم تمام جزئیات، تکراری است و تقریباً همه‌ی غافلگیری‌های فیلم را از پیش می‌شود حدس زد.

شدت یافتن شوخی با گذشته‌ی کاراکترها در داستان‌ها و فیلم‌های قبلی، و هم‌چنین ارجاع به دیگر فیلم‌های تاریخ سینما که از قسمت قبلی شروع شده بود در این‌جا هم ادامه دارد، و شاید بامزه‌ترینش تبدیل ریخت و ظاهر کریس همس‌ورث (ثور) به کاراکتر «دود» در فیلم لبوفسکی بزرگ (برادران کوئن) است که در دیالوگ‌های فیلم هم مورد تأکید قرار می‌گیرد. اما نکته همین است که ظاهراً سازندگان فیلم به خوبی می‌دانند که مخاطب‌شان اصولاً منتظر چیز تازه‌ای نیست، بلکه می‌خواهد در همان ضیافتی که انتظارش را دارد و منوی غذاها را از پیش برایش فرستاده‌اند، به‌شکلی شایسته پذیرایی شود. شاید نکته‌ی اساسی همین است که بدانیم انتقام‌جویان:‌ پایان بازی برای همان مخاطب عاشق و دلخسته ساخته شده و این فروش بالا نشان می‌دهد تعداد این عشاق در دنیا اصلاً کم نیست.

Avengers: Endgame

اما وضعیت تماشاگری که بخواهد بیرون از این دایره‌ی مخاطبان خاص، از دنیای فیلم سردرآورد واقعاً دشوار است. حتی اگر تماشاگری باشد که لزوماً معاند «دستگاه سرگرمی‌سازی هالیوود» نباشد. به این دلیل دشوار است که حالا دیگر دنیای فیلم‌های ابرقهرمانی به پارادوکس عجیبی تبدیل شده که شاید لازم است آن را یکی از بارزترین نشانه‌های زندگی در دنیایی پست‌مدرن بدانیم: این ابرقهرمان‌ها از همان ابتدا، یعنی از همان مرحله‌ی تولد در دنیای کامیک‌بوک‌ها هم ناقض قواعد دنیای اسطوره‌های کهن بودند، گرچه از ایده‌های اصلی آن روایت‌ها بهره می‌بردند. اینها قهرمان‌های دنیای مدرن بودند که لزوماً مثل آشیل و هرکول و زیگفرید از بدو تولد، نظرکرده نبودند یا صاحب عضلات ورزیده، هوش فراانسانی و توانایی‌های خداگونه، بلکه می‌توانستند یک سرباز جنگ جهانی دوم، یک میلیونر افسرده یا حتی یک موتورسوار معمولی باشند که پیتزا در خانه‌ی مردم می‌برد، اما با پوشیدن لباسی خاص یا استفاده از نقابی ویژه، به طور «موقت» صاحب قدرتی می‌شدند تا بتوانند مردم عادی را از شر ضدقهرمان‌ها نجات دهند. شوخی با کلیشه‌های قصه‌های اسطوره‌ای و هجو کارهای حیرت‌انگیز و خارق‌العاده از همان ابتدا هم در این داستان‌ها وجود داشت تا یک شهروند دنیای مدرن بتواند این ابرقهرمان‌های اسطوره‌زدایی‌شده را باور کند.

اما امروز با وضعیت بغرنج‌تری مواجهیم: فیلم‌های چند سال اخیر کمپانی مارول مشغول دست انداختن همان چیزهایی شده‌اند که خودشان بنا کرده‌اند. حالا دیگر موقع نوشتن فیلم‌نامه‌های جدید، موقعیت‌های متعددی طراحی می‌شود برای ملموس‌تر کردن ابرقهرمان‌هایی که قبلاً جاه و جبروتی داشتند، یعنی مشابه همان رفتاری که زمانی این قصه‌ها با افسانه‌های باستانی کرده بودند. حالا همان تماشاگری که چند سال پیش بلیت می‌خرید تا بیاید قد و هیکل و روی زیبای جناب کریس همس‌ورث را تماشا کند، در تمام طول فیلم او را در قامت یک تن‌لش الکلی با هیکلی که به قول خودشان شبیه بستنی قیفی آب‌شده است می‌پذیرد، و از این‌که او با همین هیئت می‌تواند گرز معروف را در دست بگیرد و بر سر دشمنانش بکوبد متعجب نمی‌شود. حالا دیگر ثور هم‌زمان با آگاهی به وظایفش در مقام یک ابرقهرمان فرازمینی، به عضویت باشگاه بولینگ کاراکتری درمی‌آید که تجسم مطلق ولگردی و بی‌عملی در تاریخ سینماست. کاراکتری که خودش هجو همه‌ی کارآگاه‌های باهوش و خوش‌پوش نوآرهای کلاسیک است.

انتقام‌جویان: پایان بازی، با چنین رویکردی تبدیل می‌شود به فیلمی که هم‌زمان با تلاش برای شکل دادن به دنیای خودش، تلاش برای هجو خودش را هم پیش می‌برد و منتظر نمی‌ماند که مدتی بعد، دیگران زحمت این کار را بکشند. و چنین فیلمی به پرفروش‌ترین فیلم تاریخ هم تبدیل می‌شود! بله، این دنیایی است که داریم در آن زندگی می‌کنیم؛ دنیایی که اجازه نمی‌دهد اسطوره‌هایش حتی برای چند دقیقه جاودانه به نظر برسند. دنیایی که در آن هرچه سخت و استوار است، دود می‌شود و به هوا می‌رود.

امتیاز از ۵ ستاره: ★ ½

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا