درخت گردو ـ محمدحسین مهدویان
درخت گردو (محمدحسین مهدویان) را انگار دو نفر با دو سلیقه و تلقی متفاوت ساختهاند.
نفر اول تصمیم گرفته در سکانسهایی پیاپی بدون شرح و تأکید اضافه، مکث کند روی واکنشهای یک آدم معمولی که وسط تراژدی هولآوری که ناگهان زندگیاش را زیر و رو کرده، سعی میکند «مرد» باشد، مقاومت کند تا خانوادهاش را در دنیا نگه دارد. او پیمان معادی را برای بازی در نقش این آدم معمولی انتخاب کرده. انتخاب غیرمنتظره اما هوشمندانهای بوده، نتیجه داده، کمک کرده این نقش سخت خوب اجرا شود، نمونهای باشد از یک بازی حرفهای در نقشی که نمیتواند توسط نابازیگر اجرا شود چون نیاز به تکنیک دارد و ورزیدگی، کنترل ریتم حرکت و جزئیات نگاه و بیان و لهجه.
نفر اول توانسته با انتخاب لحنی مستند ـ گزارشی، ذره ذره از نمای باز یک فاجعه به نمای بستهاش برسد، بعد از نشان دادن جنبههای عمومی به واکنشهای فردی برسد تا سرنوشت همان یک نفر را با حفظ وحدت در ساختار تصویریاش دنبال کند.
نفر دوم با سلیقهای متفاوت، آمده با اضافه کردن یک گفتار متن بیحاصل، تا توانسته در تلاشهای نفر اول اختلال ایجاد کرده. نفر دوم به آهنگسازش هم گفته موقعیتهای دراماتیکی را که نفر اول با کنار هم چیدن تصاویر و تداوم فضا بهقدر کافی مؤثر از آب درآورده، با تأکیدهای اضافه هدر دهد. نفر دوم برای انتخاب بازیگر مقابل قهرمان داستانش (قادر) رفته سراغ مهران مدیری. یعنی آخرین کسی که در مجموعه بازیگران سینما و تلویزیون ایران میتواند مناسب چنین نقشی باشد. نتیجه این شده که در صحنههای گفتوگوی این دو شخصیت، هر دفعه از معادی قطع میشود به صورت مدیری، از فضا پرت میشویم بیرون، از خودمان میپرسیم مهران مدیری (نه دکتر احمد) وسط این فیلم چه میکند.
درخت گردو ترکیبی است از این دو سلیقه. تلفیقی از دو تصور ناسازگار از شیوهی درست روایت چنین داستانی. به سلیقه و درک نفر اول که فکر میکنم یک حسین مهدویان به یاد میآورم که سریال آخرین روزهای زمستان و فیلم ایستاده در غبار را ساخته، به انتخابهای نفر دوم که فکر میکنم حسین مهدویان دیگری را به خاطر میآورم که سریال زخم کاری را نوشته و کارگردانی کرده. نه، به اظهارنظرهای ژورنالیستی ـ سیاسی این روزها و یاوهگوییهای بیمعنای تندروهای دو (یا چند) جناح کاری ندارم. منظورم تغییر در نگاه و موضع «متعهدانه»ی مهدویان و این قبیل حرفها نیست. دارم دربارهی سینما حرف میزنم.
شاید مهدویان یادش باشد آن شبی که دعوت کرد پیش از شروع جشنوارهی فجر بروم و ایستاده در غبار را ببینم، بعد از اینکه فیلم را دیدیم و نشستیم دور یک میز، به او گفتم با اینکه فیلمت برای بخش مسابقهی فیلمهای داستانی جشنواره انتخاب شده اما خودت میدانی که این یک فیلم مستند است. لازم دانستم این را بگویم چون چند سال با هم دربارهی مقولهی «داکیودراما» صحبت کرده بودیم، ایدههایی رد و بدل میکردیم، موضوع پایاننامهی مهدویان، تحلیل داکیودراما بود و نتیجهی عملیاش شده بود سریال آخرین روزهای زمستان، حالا ایستاده در غبار هم تداوم همان ایدهها بود.
آن شب جواب داد خودم هم تصورم این است که مستند ساختهام ولی مشکلی هم با تشخیص هیئت انتخاب جشنواره ندارم که ایستاده در غبار را گذاشتهاند در بخش مسابقهی فیلمهای داستانی. جواب دادم من هم مشکلی ندارم. اصلاً کاری به جشنواره، هیئت انتخاب و نتیجهی داوری ندارم، بلکه برایم مهم است که خودت بدانی داری با کدام ساختار جلو میروی. اگر میخواهی بروی سراغ سینمای داستانی، این «انتقال» باید با رعایت قواعدی اتفاق بیفتد. جواب داد البته حالا شاید بشود طبق تعریفهایی گفت ایستاده در غبار فیلم داستانی هم هست. گفتم نه! ایستاده در غبار قطعاً یک فیلم داستانی نیست و فکر میکنم مهم است حواسمان به این تفاوتها باشد.
کمی چانه زدیم و آخرش با خنده گفت حالا شاید این نوع فیلم اصلاً چیز سومی است، نه داستانی و نه مستند! آن شب بحث را ادامه ندادم و فکر کردم فعلاً ذوق ورود به جشنواره و دیدهشدن کارش را دارد، ولی کمی نگران شدم. ترسیدم نکند کسی که تا همین چند ماه پیش مثل یک دانشجوی دقیق و منضبط روی تعریفها کار میکرد و برایش مهم بود ابتدا روی کاغذ بداند چه میکند، قالبها را بشناسد و بعد برود سراغ تولید، حالا از ورود به فضای حرفهای هیجانزده شود و فکر کند فیلمش دارد مسیر سومی میسازد میان سینمای مستند و داستانی که سابقهاش در تاریخ سینما وجود نداشته.
درخت گردو دقیقاً گرفتار همین سرگردانی است. نیمی از درخت گردو یادآور قواعد ساختاری آخرین روزهای زمستان و ایستاده در غبار است و اگر به همان وفادار مانده بود میتوانست نه تنها بهترین اثری شود که مهدویان ساخته، بلکه به نمونهای درجه یک برای رقابت با آثار جهانی تبدیل میشد، اما آن نیمهی دیگر را کسی ساخته که در درامنویسی تجربهی کافی ندارد یا حتی باید گفت مبانی اولیهی یک درام محکم و درست را نشناخته، برای تأثیرگذاری بر تماشاگر به دیالوگهای سوزناک متوسل میشود و همراهی موسیقی پرتأکید، به همان شیوهای که در سریالهای درجه چندم میبینیم.
این ضعف در شخصیتپردازی و دیالوگنویسی در سکانسهایی از ماجرای نیمروز (خصوصاً قسمت دومش) و کل سریال زخم کاری هم وجود دارد و از آن جنس مشکلاتی نیست که در گذر زمان برطرف شود. مهدویان هرچه در تولید «داکیودراما» باهوش و استثنایی است و برای شناختن قواعدش زحمت کشیده، در تولید یک درام متعارف داستانی، معمولی است و شبیه دیگران، با همان اشتباهها و دست کم گرفتنها.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★