بهشت حتماً همین است ـ الیا سلیمان
۱
در ابتدای فیلم بهشت حتماً همین است (الیا سلیمان) سکانسی هست که قهرمان فیلم در بالکن خانهاش نشسته، فنجان قهوهاش را به دست گرفته و جرعه جرعه مینوشد، صدایی میشنود، نگاهی به پایین میاندازد و میبیند مردی توی باغ، مشغول چیدن لیموست. رفته بالای درخت و با خیال راحت دارد لیموها را میچیند. صاحبخانه را که میبیند، از درخت پایین میآید با کیسهای که دستش است، حالا تازه مشخص میشود دو کیسهی دیگر هم قبلاً پر کرده و گذاشته روی زمین. به صاحبخانه میگوید مشغول دزدی نیست، بلکه معمولاً در میزند و وارد میشود، امروز کسی جواب نداده، او هم آمده و لیموها را چیده!
روز بعد، دوباره سر و کلهاش پیدا میشود با چند قیچی کوتاه و بلند، شروع میکند به هرس کردن درختهای لیمو. میگوید این درختها نیاز به اصلاح دارند، و حالا با زحمتی که او کشیده محصولشان فراوانتر و درشتتر میشود! فردایش دوباره میآید درختان هرسشده را آبیاری میکند. ایندفعه دیگر لازم نمیبیند توضیحی بدهد. چند روزی است روی باغ کار کرده، و چون به درختها رسیدگی کرده، ظاهراً دیگر خودش را صاحب حقی میداند و صورت مسئلهی ابتدایی، یعنی ورود غیرقانونیاش پاک شده.
صاحبخانه، یک درختچهی لیمو داخل خانه دارد، در یک گلدان، که هر روز آبش میدهد. گلدان را میآورد توی حیاط، گیاه کوچک را میکارد گوشهی باغ (گویا پذیرفته که بقیهی باغ را دیگری مال خودش فرض کرده)، بعد هم در خانهاش را قفل میکند و میرود سفر.
بعد از سفری طولانی، وقتی به خانه برمیگردد، در اولین صبح، میآید روی بالکن و میبیند غریبه دوباره مشغول آب دادن به درختهاست، تا چشمش به صاحبخانه میافتد، شلنگ را به سمت درختچهی او میگیرد که یعنی به فکر سهم او هم هست! با تأکید زیاد به درخت کوچک آب میدهد تا نشان دهد حق صاحبخانه را هم در نظر دارد!
این یکی از چندین قصهی کوچک فیلم است که ایدهی «اشغالگری در کمال حسننیت» را به بامزهترین و البته دردناکترین شکل ممکن مجسم میکند.
۲
الیا سلیمان، فیلمساز کمکاری است. در طول ۳ دهه فقط ۵ فیلم بلند داستانی ساخته. چند فیلم مستند و کوتاه هم دارد. فیلمهای داستانیاش را که همیشه خودش مینویسد و خودش هم بازی میکند، معمولاً رگهی طنزی منحصربهفرد و گاهی ابسورد به هم پیوند میدهد. همهشان به مسئلهی اشغال فلسطین هم ربطی دارند.
در فیلم آخرش، بهشت حتماً همین است خودش بازیگر اصلی است و به یاد کمدینهای دوران صامت، دهان باز نمیکند، فقط نظارهگر است و واکنش به وضعیت پیرامون را در صورتش، بهطور مشخص، در چشمهایش میبینیم. در کل فیلم فقط دو خط دیالوگ دارد: وقتی وارد نیویورک شده و در تاکسی یک رانندهی سیاهپوست نشسته، راننده کنجکاو است بداند او اهل کجاست، به راننده میگوید اهل «ناصره» است. راننده میخواهد بداند آیا کشوری به نام ناصره داریم، پاسخ میدهد: «من فلسطینیام»!
شنیدن این عبارت باعث میشود راننده وسط راه روی ترمز بزند، بایستد و برگردد براندازش کند! میگوید من تا حالا فلسطینی ندیدهام. بلافاصله تلفن میزند به همسرش و به او خبر میدهد یک فلسطینی در تاکسیاش دارد! راننده، عاشق یاسر عرفات است و اسم او برایش مقارن با موجودیت چیزی به نام فلسطین.
۳
سلیمان که در فیلم دارد نقش خودش را بازی میکند، بهعنوان یک فیلمساز به پاریس و نیویورک سفر میکند تا برای تولید تازهاش حمایت تهیهکنندهای را به دست آورد. ساختار فیلم متکی است بر موقعیتهای کوتاه و پراکنده که در سه لوکیشنی که در طول فیلم میبینیم، با هم مقایسه میشوند. رفتارهایی عجیب در سه نقطهی کاملاً متفاوت دنیا که مهمترین وجه مشترکشان میل به هجوم، پرخاش و اشغالگری است. یکی از مفرحترین سکانسها که این ایده را گسترش میدهد، رقابت شهروندان پاریسی برای به دست آوردن صندلی خالی در باغ لوکزامبورگ است؛ در محوطهی دور استخر مرکزی که همه دوست دارند ساعتها کنار فوارههایش بنشینند. در نیویورک هم شوخیها غلوآمیزتر میشود و با مسلح بودن شهروندان و همچنین شب هالووین و آداب آمریکاییاش، موقعیتهای عجیبی شکل میگیرد.
فیلمساز ایدهی «اشغالگری» را به سینما هم سرایت میدهد: خودش همراه گائل گارسیا برنال به ساختمان مجللی رفته که مشخص میشود دفتر یک کمپانی بزرگ آمریکایی است به نام «متافیلمز»! منتظر نشسته تا از وساطت یک ستارهی شناختهشده کمک بگیرد برای تولید فیلم تازهاش.
گائل گارسیا برنال در حال صحبت با تلفن است و دارد به کسی میگوید آخرین پیشنهادش برای بازی در فیلم، از طرف یک کمپانی آمریکایی بوده که میخواهند دربارهی اشغال مکزیک به دست اسپانیاییها در سال ۱۵۱۹ فیلم به زبان انگلیسی بسازند، بنابراین اسپانیایيها خطاب به بومیان مکزیک، انگلیسی حرف خواهند زد و بومیهای قرن شانزدهم هم مکزیکی پاسخ میدهند که درواقع میشود همان اسپانیولی! این هم طعنهی فیلمساز است به تحریف تجاوزی که پنج قرن پیش اتفاق افتاده و حالا سینما با این روش، لایهی انحرافآمیز دیگری به واقعیت اضافه میکند.
۴
الیا سلیمان، در تداوم شوخیهای سیاهش، ماجرا را حتی به دنیای حیوانات هم تسری میدهد: در پاریس، آپارتمان کوچکی اجاره کرده، در اتاق ساده و خلوتی نشسته پشت لپتاپ و روی متنش کار میکند. بچه گنجشک نحیفی از پنجره وارد میشود، او هم دلش میسوزد و از کف زمین برش میدارد، روی میز، کاسهی آبی میگذارد تا حیوان، تشنگیاش را برطرف کند و جان بگیرد. گنجشک وقتی سر حال میآید میرود روی کیبرد، روبهروی مانیتور و میخواهد جای صاحب لپتاپ را بگیرد! ناز و نوازش هم کارساز نیست و درنهایت چارهای باقی نمیماند جز آن که از خانه اخراجش کند!
با توجه به اینکه ساختار روایی بهشت حتماً همین است از بیش از ۴۰ موقعیت متفاوت تشکیل شده، تلاش فیلمساز برای پیوند دادن همهی آنها به نتیجه نمیرسد، و شاید خودش هم تعدادی از صحنهها را موقعیتهای جفنگ مستقلی دیده که بنا نیست به پیرنگ اصلی متصل شوند. به همین دلیل، فیلم گاهی افت میکند و گاهی اوج میگیرد. اما در مجموع، فیلمی بهیادماندنی است از سینماگری که شاید تنها نمایندهی سینمای کشوری است که حتی منابع سینمایی هم موجودیتش را به رسمیت نمیشناسند. خودش در فیلم میگوید من اهل ناصره، و فلسطینیام، اما اگر به وبسایتهای معتبر دنیا سر بزنید، میبینید که نوشتهاند الیا سلیمان، متولد ۱۹۶۰ در شهر ناصره، اسرائیل!
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★ ½