نزدیک ـ لوکاس دونت
دومین فیلم بلند لوکاس دونت (کارگردان جوان و بسیار بااستعداد بلژیکی) بهنام نزدیک (که بهتر است صمیمیت ترجمهاش کنیم) دیدنی و تکاندهنده است؛ داستانی ساده دربارهی دوستی عمیق دو پسربچهی ۱۳ساله و تبعات غیرمنتظرهاش.
بهمحض پایان تماشای فیلم در وضعیت تردیدآمیز کمسابقهای قرار گرفتم: استراتژی سبکی فیلم جذاب و هوشمندانه است، میشود چند بار مرورش کرد و به جزئیاتش دقت کرد، اما ساختار روایی مشکلی اساسی دارد که اجازه نمیدهد دل به فیلم بسپاری و باورش کنی. بنابراین دچار بلاتکلیفی و گرفتاری در موقعیتی متناقض شدم. سعی میکنم توضیحش دهم:
کارگردان در سراسر فیلم از قاعدهی رایج دکوپاژ سرپیچی کرده، متمرکز مانده روی دو کاراکتر اصلیاش، در بیشتر دقایق روی صورت لیو که قهرمان اصلی است، بهندرت از شات و ریورسشات استفاده میکند، ما باید اطلاعات را از طریق صدای خارج از قاب دریافت کنیم. این صرفاً ایدهای برای اجرای سکانسهایی خاص نیست بلکه تمام فیلم با همین استراتژی ساخته شده، تعداد قابهایی که از دیگر شخصیتها میبینیم شاید ۱۰ درصد نماهای فیلم را هم شکل نمیدهد. این تصمیم میتوانست به ساختاری متصنع و متظاهرانه تبدیل شود، اما آنقدر با مهارت اجرا شده و به ساختمان روایی فیلم گره خورده که لزوماً متوجهش نمیشوید و شاید هرگز به این توجه نکنید که کارگردانی فیلم شامل یک محدودیت سبکی شدید شده است.
به این ترتیب نزدیک به نمونهای از فیلمهای متکی به فضای خارج از قاب تبدیل میشود: رخدادها و واکنش شخصیتها را از طریق صدایشان درک میکنیم، بنابراین با وجود فضای بهشدت رئالیستی فیلم، حس میکنیم در درک ذهنی لیو (پسربچهی اصلی) شریک شدهایم: دائم صورت او را میبینیم و همراهش حرکت میکنیم، صداهای محیطی یا دیالوگهای دیگر شخصیتها شنیده میشود. برشهای غیرمنتظره میان سکوت ناشی از این مکثها به سالن هاکی و همهمهی مسلط بر سالن از تمهیدات ظریفی است که بارها تکرار میشود.
لوکاس دونت با پیگیری این نوع دکوپاژ و بعد هم طراحی دقیق باند صوتی فیلم در مرحلهی تدوین، هوشمندی تحسینبرانگیزی در ایجاد همدلی تماشاگر با قهرمانش نشان میدهد. حرکت دوربینهای مؤثر فیلم که قهرمان را در پسزمینهی مزرعهی گل همراهی میکند، قابهای زیبایی میسازد که مینیمالیسم روایت در پرهیز از اشاره به بسیاری از جزئیات را جبران میکند. آنچه در تصویر حذف شده، ما را وادار میکند به تقلای ذهنی برای کامل کردن داستان و پیدا کردن توضیح برای وقایعی که رخ میدهد.
در شرایطی که تحت تأثیر همهی این ظرافتهای سبکی، کاملاً درگیر فضای فیلم شده بودم، تصمیم عجیبی در فیلمنامه باعث شد از فیلم فاصله بگیرم: اگر قرار باشد داستان را خلاصه کنیم به این چند خط میرسیم که دو پسر به نامهای لیو و رمی دوستی صمیمانهی عمیقی دارند، مصداق دو روح در یک بدن، و انگار رعایت هیچ نوع فاصله برایشان ممکن نیست: نزدیکی کامل جسمی و ذهنی در تمام شبانهروز. گوشه کنایههای همکلاسیهاست که لیو را متوجه غیرعادی بودن این رابطه از نگاه دیگران میکند. دختر و پسرهای همکلاسی شروع میکنند به متلک گفتن، لیو که بهتدریج خجالتزده شده سعی میکند ذره ذره از رمی فاصله بگیرد تا جایی که ترجیح میدهد دیگر او را نبیند و تمام سرگرمیهای مشترکشان را تعطیل کند. رمی چنان آسیب میبیند که ادامهی زندگی برایش ممکن نیست و… ناگهان گم میشود.
در چنین داستانی با این زمینهچینی، عامل مرگ رمی کسی نیست جز لیو که البته او هم در خلوت خودش و بهشکل غریزی به این نتیجه نرسیده که رابطهاش با رمی ایرادی دارد، بلکه تحت فشار قواعد اجتماعی که از ناحیهی همکلاسیهایش به او گوشزد میشود به این تصمیم رسیده. من سردرنیاوردم که چطور ممکن است بعد از مرگ رمی، نه خانوادهاش، نه همکلاسیها و معلمهای مدرسه دربارهی آنچه گذشته چیزی نگویند و واکنشی نشان ندهند. دعوای شدید لیو و رمی مقابل چشم همه رخ داده بود و معلمها دیده بودند که کنارهگیری لیو باعث شده رمی به چه خشم هیستریکی دچار شود. حالا بعد از تراژدی مرگ او، چطور ممکن است کسی پیگیر زمینههای این اتفاق نباشد؟ بله، این را میدانیم که طبق قوانین کشورهای غربی نمیشود در زندگی یک پسربچهی زیر سن قانونی تجسس کرد و نوع واکنشها نمیتواند شبیه موقعیتی مشابه در یکی از کشورهای خاورمیانه باشد، اما باز هم کل جامعهی کوچک فیلم چنان راحت با این مرگ دلخراش کنار میآید که دست کم من نتوانستم درکش کنم. در یک سوم پایانی فیلم منتظر اشارهای هرچند مختصر به این جنبهی داستان بودم.
با وجود این مشکل که البته بهسادگی قابل چشمپوشی نیست، بازیهای درخشان فیلم و کنترل تحسینبرانگیز کارگردان بر تداوم انتخابهای سبکیاش و شکل دادن به ساختاری یکدست، باعث میشود نزدیک به یاد بماند. منتظر فیلم بعدی لوکاس دونت میمانم.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★
سلام استاد عزیز.
همین الان فیلم را تماشا کردم و آمدم به سراغ نقدارزشمندتان. گفتم در این نقد می شود آن چیزهای که از ذهن و چشم ما دور مانده را در اینجا بخونم که همین اتفاق هم افتاد.
ممنون برای نقد خوب و مفیدتون😊🌹