دورهی چهلوپنجم جشنوارهی تورنتو
جشنوارهی فیلم تورنتو (Tiff) فردا یکشنبه ۲۰ سپتامبر به کار خودش پایان میدهد.
این دوره از جشنواره بهصورت آنلاین برگزار شد و فقط چند نمایش بسیار محدود در سالنهای واقعی انجام شد.
در چهار سال گذشته، از حالوهوای برگزاری این جشنواره و فیلمهایی که میدیدم گزارشهای مفصلی مینوشتم که در همینجا منتشر میشد. امسال دسترسی آنلاین به فیلمها داشتم اما رغبت نکردم فیلمی ببینم. چرا؟
چون بهقدر کافی داریم در مانیتور و تلویزیون فیلم میبینیم. دیگر کافی است! سینما این نیست. سینما فیلم دیدن در تنهایی نیست.
ایرادی ندارد فیلمهایی را که قبلاً در سالن دیدهایم حالا در خانه، دوباره ببینیم. ایرادی هم ندارد فیلمهایی را که روزگاری بر پردهی بزرگ نمایش داده شدهاند که ما پا به این دنیا نگذاشته بودیم، بهناچار در خانه تماشا کنیم. سریالهای تلویزیونی هم که برای تماشا در خانه ساخته میشوند. اما دیدن پی در پی فیلمهایی که تازه ساخته شدهاند در خانه و پای کامپیوتر، عمل ابسوردی است.
این فیلمها چند ماه دیگر در دسترس قرار میگیرند و میشود سر فرصت، تماشایشان کرد. اهمیت حضور در یک جشنواره، فقط تماشای زودهنگام فیلمها نیست. جذابیت این حضور، به قرار گرفتن میان جماعتی است که همهشان آن اندازه سینما برایشان مهم است که ده روز کار و زندگیشان را تعطیل کنند و بیایند یک جا جمع شوند، جلوی سالنها صف بکشند، دربارهی فیلمهایی که دیدهاند گپ بزنند، بحث کنند، مخالفت کنند، متلک بگویند، توی سر و کلهی هم بزنند تا بحث به معنای دنیا و زندگی و خانواده و عشق و جامعه و سیاست و دین و عاقبت انسان بکشد.
جذابیت حضور در یک جشنواره این است که هزار نفر، دو هزار نفر آدم مشتاق که فیلمدیده و باتجربهاند، در یک سالن کنار هم بنشینند تا به فیلمی تازه واکنش نشان دهند. آنوقت است که صدای خندهها، سنگینی سکوتها، حزن دستهجمعی یا شوق گروهی، تشویقها یا هو کردنهای احتمالی، بسیار مهمتر از خود فیلم میشود. یک سر آنچه روی پرده اتفاق میافتد در ذهن تماشاگر شکل میگیرد، و ما به سینما میرویم تا در شکلگیری همین ذهنیت مشترک شریک شویم.
پارسال وقتی Joker در جشنوارهی ونیز جایزه گرفته بود و همه مشتاق تماشایش بودند، جشنوارهی تورنتو در اولین نوبت نمایش این فیلم، دو سالن بزرگش را همزمان برایش کنار گذاشته بود و بعد از اینکه بیش از ۲۰۰۰ نفر توی سالنها جا داده شدند، برگزارکنندگان تا آخرین لحظه تلاش میکردند بگردند یک صندلی خالی هم شده پیدا کنند تا آن کسی را که از فلان شهر جنوبی آمریکا خودش را با زحمت رسانده بود تا فیلم را روی پرده ببیند، پشت در جا نگذارند.
وقتی بالاخره چراغهای سالن خاموش شد، نفس همه در سینه حبس شده بود، منتظر شروع فیلم. سینما این است، فارغ از اینکه کیفیت فیلم چیست. بله، شاید ۵۰ دفعه در چنین موقعیتی قرار بگیریم تا بالاخره فیلمی ببینیم که به همهی این زحمتها بیرزد. اما اسم همین مراسم است که سینماست، نه توی خانه نشستن و کلیک کردن روی نام فیلمهایی که در حین پخش، آدرس ایمیل ما هم گوشه کنار تصویر ظاهر میشود تا امکان سرقت کمتر شود، اما دائم به یادمان میآورد که داریم «فیلم» میبینیم.
□
به پیشنهاد یکی از دوستان، یکی از فیلمهای ایرانی حاضر در این دوره از Tiff را دیدم. فیلم خط فرضی ساختهی فرنوش صمدی که برای نمایش در بخش Discovery انتخاب شده. فیلمی است دربارهی اینکه مرد ایرانی، الدنگ و عوضی است و قوانین کشور هم از او حمایت میکند تا با خیال راحت و برای همیشه، الدنگ و عوضی باقی بماند.
از این جهت، خط فرضی تفاوتی با فیلمهای دهههای اخیر تهمینه میلانی ندارد، فقط کنترلشدهتر و شیکتر از آنها اجرا شده، که البته به سلیقهی من، فیلمهای خانم میلانی بهترند، چون بهشکل واضحتری تلقی پیشپاافتادهی سازندهشان از ماهیت سینما را به نمایش میگذارند. خانم میلانی هم از سینما بهمثابهی بوق استفاده میکند، اما فیلمهایی شبیه خط فرضی میخواهند وانمود کنند «هنری»اند، آنقدر شلوغ نمیکنند، و ملودرامهای مهارشدهایاند که با هدایت ظریف نتایج تصمیمها و انتخابهای کاراکترها، ما را به نتیجهگیریهای تماتیک مشخصی میرسانند. اما واقعیت این است که در پس همهی اینها، آماتوری بودن فیلم عیان است، با ذوقزدگی از ایدههایی که قبلاً در فیلمهای سوپر ۸ انجمن سینمای جوان هم کمی دمده به نظر میرسید.
خط فرضی دربارهی زن و شوهری است که گرچه در جامعهای مدرن زندگی میکنند اما در اصل، یکیشان ارباب و دیگری، کنیز است. فیلمساز قبل از شروع به نوشتن فیلمنامهاش میداند که میخواهد هشدار دهد این موقعیت، یک موقعیت قرون وسطایی است و قوانین سنتی کشور هم به تداوم این رابطه دامن میزند. نتیجهی این تلقی از رابطهی زن و مرد، میشود تراژدیهایی مثل قتل رومینا اشرفی یا تیرگیها و تلخیهای دیگری که زن ایرانی تحمل میکند و دم برنمیآورد.
بسیارخب. اینها حتماً درست است. اما سینما بوق نیست. در سینما قرار است ابتدا جهان تازهای بسازیم. جهانی که خودش بهطور مستقل معنا پیدا کند و باور کنیم همینجا جلوی چشم ما دوباره خلق شده. شخصیتهایی که فارغ از مقایسه با نمونههای «واقعی» بشود باورشان کرد، لمسشان کرد و درکشان کرد. من باید بفهمم این زن چرا به زندگی با چنین مردی ادامه میدهد. جوابش این نیست که مگر از اینها اطرافت ندیدهای. ما فیلم نمیبینیم که نسخهی دیگری از «اطراف»مان را تماشا کنیم. سینما، روزنامه یا وبسایتهای خبری نیست که دربارهی مصائب زنان، گزارش منتشر میکنند. سینما با کانالهای تلگرامی تفاوت دارد. با توییتر تفاوت دارد.
سازندهی خط فرضی ظاهراً تصوری از معنای «درام» ندارد، یا شاید اعتقادی به آن ندارد. بهجای کاراکتر، تعدادی «مابهازا» مقابل ما چیده. مابهازای زن ایرانی، مرد ایرانی، مادربزرگ و پدربزرگ ایرانی، برادر باغیرت ایرانی و… فیلمساز علاقه دارد نشان دهد اینها «اسیر» شرایطاند، اما برای من اینها هرگز تبدیل به شخصیت نشدند، بلکه از دقیقهی ۱۰ تا انتها سحر دولتشاهی، پژمان جمشیدی، آزیتا حاجیان و حسن پورشیرازی باقی ماندند که «اسیر» شدهاند تا در هر صحنه، بنا به درخواست کارگردان، اعمال عجیبی مرتکب شوند. مرتب از خودم میپرسیدم چرا اینها حاضر شدهاند این دیالوگها را بر زبان بیاورند.
همهی اینها چندان عجیب نیست، چون اگر فیلم ساختن با این تصور از سینما جواب نمیداد، لابد جشنوارهای مثل Tiff هم انتخابش نمیکرد، و جشنوارهای مثل برلین هم جایزهی اولش را به شیطان وجود ندارد نمیداد، و آکادمی اسکار هم قانونگذاری نمیکرد که از این به بعد سینماگران موظفند نشانههای «تنوع قومی، نژادی، جنیستی» را توی فیلمشان جاسازی کنند. اما حداقل برای من، اسم اینها فیلم نیست. این چیزهایی که ساخته میشود، یک جور بدهبستان مخلوطی از صدا و تصویر است میان سازندگان، مدیران جشنوارهها، جایزهدهندگان، و پژوهشگرانی که با مقاله نوشتن دربارهی ابعاد ناگوار روابط انسانی در دنیای امروز، روزگار میگذرانند، و اسم همانها را میگذارند نقد فیلم.
همه شان هم فقط از شرایط سو استفاده می کنند ؛ نقد نمی کنند. چون کسی وقتی چیزی را نقد می کند که نسبت بهش عشق و علاقه و در نتیجه تعهدی داشته باشد.