زنان بدون مردان

دو فیلمی که دو کارگردان زن در واکنش به پرونده‌های این سال‌ها ساخته‌اند: دستیار (کیتی گرین) و زن جوان آینده‌دار (امرالد فنل)

Julia Garner in The Assistant

در میان تولیدات سینمایی یکی دو سال اخیر، به‌تدریج سر و کله‌ی فیلم‌هایی پیدا می‌شود که در واکنش به پرونده‌های پر و سر و صدای آزار جنسی زنان (خصوصاً روایت‌های مربوط به تعرض‌های مردان در صنعت تولید فیلم) ساخته شده‌اند.

در این هفته‌ها ابتدا دستیار (The Assistant) را دیدم که اولین فیلم بلند خانم کیتی گرین است، یک فیلمساز ۳۷ساله‌ی استرالیایی با سابقه‌ی کارگردانی چند فیلم مستند. نشانه‌های تمایل به استفاده از قواعد بیانی سینمای مستند در این فیلم هم وجود دارد. دستیار با تصویر خروج زنی جوان (جین) از خانه‌اش آغاز می‌شود. هوا هنوز تاریک است، اما او بیرون می‌آید، در یک تاکسی می‌نشیند و راهی محل کارش می‌شود. دوربین از دور، ساختمانی بزرگ و تاریک را نشان ما می‌دهد که جین، با جثه‌ا‌ی ریز واردش می‌شود. هنوز کسی سر کارش نیامده و جین است که باید چراغ‌ها را روشن کند و در سکوت، وسط خمیازه‌کشیدن، همه چیز را مهیای شروع یک روز کاری تازه کند.

مکث فیلم روی فضاهای خالی و نیمه‌تاریک ساختمان، حرکت جین با جثه‌‌ی کوچکش میان میزها، صندلی‌ها و پارتیشن‌ها، درگیرکننده و تأثیرگذار است. انگار این فضاهای خالی او را بلعیده‌اند. انگار لای در و دیوار و این وسایل گیر کرده، محاصره شده و حالا باید خودش را به یک جای امن برساند. استراتژی روایی و بصری فیلم، مکث روی چهره، رفتارها و واکنش‌های جین است. تمام مدت همراه اوییم و موقعیت‌ها را از زاویه دید او دنبال می‌کنیم. بنابراین چیزهایی حذف می‌شود یا مورد تأکید قرار نمی‌گیرد. مثل چهره‌ی رئیس شرکتی که به‌تدریج می‌فهمیم یک شرکت تولید فیلم است، و موقعیت، یادآور داستان جنجالی هاروی واینستاین.

تمرکز روایی فیلم برای پی‌گیری ساختاری کنترل‌شده، قابل تحسین است. بازی جولیا گارنر در نقش اصلی که به کامل‌شدن این ساختار کمک کرده، نیز. زمینه‌چینی تکنیکی و تماتیک فیلم پیش می‌رود تا به صحنه‌ای برسد که می‌شود گفت همه‌ی فیلم به‌خاطر همان ساخته شده: جین، مضطرب و آشفته به مردی پناه آورده که مسئول رسیدگی به مسائل خارج از برنامه‌ی کاری شرکت است. یک جور مشاور که قرار است به شرایط کارکنان رسیدگی کند. جین، بریده بریده برای او توضیح می‌دهد که امروز دختری جوان و خوش بر و رو اما کاملاً بی‌تجربه در شرکت استخدام شده و الان با رئیس به اتاق هتلی رفته‌اند و خلوت کرده‌اند. می‌خواهد هشدار دهد از این دختر حمایت شود تا ناچار نشود برای استخدام در شرکت، به یک جور تن‌فروشی رضایت بدهد.

Matthew Macfadyen in The Assistant

این صحنه‌ از جهت بازی دو بازیگر، ریتم دیالوگ‌ها، رفتار دوربین، و کنترل همه‌ی جزئیات در کارگردانی فوق‌العاده است. در یک روند کاملاً محاسبه‌شده، از رفتار صمیمانه و به‌ظاهر مسئولیت‌پذیر مرد می‌رسیم به موقعیت انتهایی که جین را مجاب می‌کند دلیلی برای نگرانی یا شکایت وجود ندارد و او بهتر است به‌جای چنین دغدغه‌هایی حواسش را جمع پیشرفت خودش کند، خصوصاً که از نوع دخترهای مورد علاقه‌ی رئیس نیست و بنابراین خطری تهدیدش نمی‌کند!

جین رضایت می‌دهد به ثبت نشدن اظهاراتش و با تسلیم برابر شرایط موجود از اتاق خارج می‌شود، برمی‌گردد سر کارش، ناچار می‌شود یک نامه‌ی عذرخواهی هم برای رئیسش بنویسد و در پایان، آخر از همه از شرکت بیرون می‌آید تا از پیاده‌روی مقابل به پنجره‌ی اتاق رئیس نگاه کند که بنا بر نشانه‌ها، با دختری دیگر خلوت کرده.

دستیار فیلم خویشتن‌دارانه و کنترل‌شده‌ای است، همه‌ی انتخاب‌های کارگردان هم هوشمندانه است و در خدمت مسیری که می‌خواهد طی کند. اما نزول درون‌مایه‌ی فیلم از همان صحنه‌ی مورد اشاره آغاز می‌شود. مهم‌ترین کنش قهرمان داستان،‌ همان اعتراض است و رفتن به دفتر آن مرد. اوج کشمکشی که آن‌جا اتفاق می‌افتد این است که برای جین مشخص می‌شود قاعده‌‌ی بازی همین است که هست، قرار نیست تغییر پیدا کند و او بهتر است به فکر ارتقای شغلی خودش باشد و خوشحال باشد بابت این‌که قد و بالایش و نوع لباس پوشیدنش جوری نیست که خطری از جانب رئیس متوجهش کند.

نقطه‌ی مورد تأکید این صحنه، لحظه‌ای است که مرد، جعبه‌ی دستمال کاغذی را هل می‌دهد جلو تا جین اشک‌هایش را پاک کند، جعبه‌ي دستمال وضوح پیدا می‌کند، دست مرد محو می‌شود در پس‌زمینه. در نمای بسته، صورت جین را می‌بینیم که دارد به دستمال نگاه می‌کند. این موقعیت، فشرده‌ی دیگر میزانسن‌های فیلم است. در تمام صحنه‌ها، مردها در پس‌زمینه دارند «اصل کار» را انجام می‌دهند و چیزهایی روی میز جین می‌گذارند یا برمی‌دارند، دوربین همراه جین باقی می‌ماند و واکنش او را تماشا می‌کنیم در محاصره‌ی کنش‌های مردانه.

جین در پایان‌بندی، تسلیم مطلق است. به خانه برمی‌گردد تا آماده شود برای شروع روزی دیگر در همین دنیای محاصره‌شده.

امتیاز از ۵ ستاره: ★★★

چند شب بعد، فیلم دیگری دیدم با همین مضمون: زن جوان آینده‌دار (Promising Young Woman) اولین فیلم بلند خانم امرالد فنل است، بازیگر ۳۶ساله‌ی انگلیسی که حالا اولین تجربه‌ی کارگردانی‌اش را از سر گذرانده.

Carey Mulligan in Promising Young Woman

این‌جا بر خلاف دستیار با ورود تدریجی به ایده‌ی اصلی سر و کار نداریم، بلکه خیلی سریع، بعد از یکی دو سکانس مشخص می‌شود با قهرمانی طرفیم به نام کاساندرا که زندگی‌اش را دارد صرف انتقام گرفتن از مردانی می‌کند که از زن، تعریفی جز واسطه‌ای برای کامیابی جنسی ندارند. ابتدا به نظر می‌رسد با یک قاتل زنجیره‌ای طرفیم که انگیزه‌اش قلع و قمع مردان عیاش و سلطه‌جوست، اما هرچه پیش می‌رویم لایه‌های تازه‌ای از قصه عیان می‌شود. تفاوت دیگر هم در این است که قهرمان این داستان قرار نیست تسلیم شود و از همین ابتدا مشخص است عزم مبارزه دارد.

زن جوان آینده‌دار مطابق با قواعد تریلر پیش می‌رود؛ هر سکانس فرضیه‌هایی برای ما می‌‌سازد که سکانس بعدی باطلش می‌کند و زمینه‌ای برای فرضیه‌سازی‌های تازه در اختیارمان قرار می‌دهد. می‌دانیم در هر صورت با موقعیتی دلهره‌آور طرفیم که می‌تواند قهرمان ما را دچار عواقب جبران‌ناپذیری کند، اما فیلمنامه، بازی پیچیده‌ای با تصورات و حدس‌های ما به راه می‌اندازد. فیلم خوب ساخته شده، کارگردان بر اجزای صحنه مسلط است، ‌بازی‌ها خوب هدایت شده‌اند و روایت، ریتم یکدستی دارد.

سکانس‌های پایانی است که به فیلم لطمه می‌زند و زمینه‌ی واقع‌گرایانه‌ی حوادث قبلی را بی‌اعتبار می‌کند. از جایی که قهرمان پا به ملتهب‌ترین موقعیت می‌گذارد و بحران اصلی شروع می‌شود، دیگر به‌سختی می‌شود رفتار کاراکترها را باور کرد، هرچه پیش می‌رویم اوضاع بدتر می‌شود و در پایان دیگر نمی‌دانیم چه‌قدر ممکن است بشود فیلم را جدی گرفت.

اما نکته‌ی اصلی چیز دیگری است: با این‌که زن جوان آینده‌دار فیلم مخاطب‌پسندتری است و شکل اجرایش هم ربطی به دستیار ندارد، هر دو فیلم دنیای واحدی برای تماشاگر می‌سازند. دنیایی که خیلی سرراست بر این تعریف بنا شده: در جامعه‌ای مطلقاً مردانه زندگی می‌کنیم که مردها با تخفیف جایگاه زن به موجودی که فقط به درد اغوا و هم‌خوابگی می‌خورد، خودشان را مجاز می‌دانند یا از طریق لطمه‌ی جسمی، یا از طریق وارد آوردن فشار روانی، زن را تسخیر کنند برای چند دقیقه لذت، و بعد از آن به اداره کردن دنیای مردانه‌ی خودشان مشغول شوند چه در کسوت رئیس یک شرکت فیلم‌‌سازی، چه در مقام یک پزشک موفق، و چه به‌عنوان دانشجویی ممتاز در یک دانشگاه معتبر.

به‌عبارت دیگر در دنیای این دو فیلم، خود این تلقی که تعدادی مرد را تهیه‌کننده، پزشک، مدیر یا دانشجویی ممتاز می‌دانیم زیرمجموعه‌ی سلطه‌جویی و دیوصفتی مردهایی قرار می‌گیرد که همه‌ی این عناوین و مناصب را برای خودشان می‌خواهند و زن‌ها در بهترین حالت یک «دستیار» باهوشند که اگر پا از گلیم‌شان درازتر کنند حذف خواهند شد، چون جایگزین‌شان به‌سادگی پیدا می‌شود.

خب، آیا می‌خواهم نتیجه بگیرم این تلقی زیادی سیاه و بدبینانه است؟ بدیهی است که نمی‌شود گفت دنیای واقعی آن‌قدر با دنیای این فیلم‌ها متفاوت است که بتوانیم سازندگان این دو فیلم را آدم‌های متوهمی بدانیم. شکی نیست ابزارانگاری زن در مقام یک ابژه‌ی جنسی، ایده‌ای منحصر به فرهنگی خاص یا یک دوره‌ی تاریخی محدود نیست. بله، شرایط غالب همین است. تغییر دادنش به تحولاتی بزرگ در مفروضات اولیه‌ی آدمیزاد وابسته است که معلوم نیست آیا روزی رخ خواهد داد یا خیر. اما فارغ از «واقعیت‌های موجود»، باید برای خودمان مشخص کنیم که یک اثر هنری، یک محصول فرهنگی، یک فیلم سینمایی قرار است به چه ترتیب ما را با مسائل دنیا مواجه کند.

آیا درنهایت می‌شود تفاوتی بین دیدگاه جاری در این دو فیلم با مجموعه فیلم‌هایی که تهمینه میلانی در دو دهه‌ی اخیر ساخته پیدا کرد؟ آیا دغدغه‌ی چنین فیلم‌هایی تفاوتی دارد با همه‌ی مسائلی که در موج‌های چهارگانه‌ی فمینیسم طرح شده؟ بسیار واضح است که رفتارهای کاراکترهای این دو فیلم متناسب با حال‌و‌هوای این روزها، فشار جنبش «می‌تو» و دیگر جنبش‌های «حق‌طلب» این دوران طراحی شده. اینها فیلم‌هایی است زنانه با حضور یک گروه تولید تشکیل‌شده از زنان در پشت صحنه و کاراکترهای محوری زن مقابل دوربین. از این جهت، نام یک فیلم دیگر یعنی هرگز، به‌ندرت، گاهی، همیشه ساخته‌ی خانم الیزا هیتمن را هم می‌توانیم در کنار این دو فیلم قرار دهیم.

سؤال اصلی این است که چنین موضع‌گیری‌های تند و تلخی که مشخصاً نوعی انتقام‌گیری از اتفاقات موجود محسوب می‌شود قرار است چه خاصیتی داشته باشد؟ متلک گفتن به برپاکنندگان دنیای مردانه‌ی امروز؟ هشدار به کسانی که مسئله را جدی نمی‌گیرند؟ بله می‌دانم فیلمساز، عضوی از جامعه‌ی فرهنگی است و باید مقابل کج‌روی‌ها موضع بگیرد. می‌دانم ابعاد مختلف و اهمیت افشاگری‌های سال‌های اخیر چیست و سینماگران باید علاوه بر صدور بیانیه، با ساختن فیلم هم موضع‌گیری کنند. اما بعد از انباشتگی سال‌های اخیر در تولید فیلم‌هایی به‌منظور حمایت از انواع و اقسام «اقلیت»‌های تحت ستم، راستش دیگر شرطی شده‌ام. بعد از آیین‌نامه‌ی اخیر آکادمی همه چیز بدتر هم شده.

حالا دیگر وقتی چنین فیلم‌هایی می‌بینم، قوت‌های ساختاری هم زیرمجموعه‌ی تبدیل کردن سینما به «بلندگو» قرار می‌گیرد. صحنه‌ها از مقابل چشمانم می‌گذرند، اما من دارم به پشت صحنه فکر می‌کنم که عده‌ای نشسته‌اند و داستانی طراحی کرده‌اند برای بازسازی یک موقعیت هاروی واینستینی، فکر کرده‌اند این دیالوگ را این‌جا بگذاریم، آن نمای بسته را آن‌جا خرج کنیم که حداکثر تأثیر را بگذاریم و «حرف»مان را مؤکد کنیم.

به‌نظر می‌رسد دورانی را می‌گذرانیم که تمایل عمومی به استفاده از سینما در مقام صادرکننده‌ی «اخطار» بسیار رواج یافته. سینماگران می‌خواهند نقش «آگاهی‌دهنده» درباره‌ی بحران‌های اجتماعی را بر عهده بگیرند، بدون فکر کردن به این‌که این پیام صادر کردن‌ها قرار است کدام مشکل را حل کند و روی چه کسی تأثیر بگذارد. و البته که این روزها اغلب مردم دنیا ترجیح می‌دهند سینما بیشتر «رسانه» باشد تا «هنر».

امتیاز از ۵ ستاره: ★ ½

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا