آپولو ۱۱، فیلمی که شاید برندهی اسکار بهترین مستند سال شود
آپولو ۱۱ نمونهی فیلم مستندی است که قصد ساختارشکنی در روایت یا حیرتزده کردن تماشاگر با تکیه به ایدههای صوتی بصری غیرمنتظره و غافلگیرکننده ندارد، بلکه برای رسیدن به مقصودش از سادهترین روش ممکن استفاده میکند، یعنی چیدن تعدادی تصویر و صدای مرتبط به حادثهی مرکزی فیلم، و تدوین خطی آنها برای شکل دادن به یک روایت ساده و همهفهم. اما فیلمساز تا جایی که امکانپذیر بوده، تلاش کرده همین کار ساده را دقیق، تمیز و با استفاده از (یا احیای) صدا و تصویرهای آرشیوی انجام دهد، بهترین انتخابها را بین مواد و مصالحش بکند و حداکثر ظرافت را در تقسیم زمان فیلم برای شرح هر بخش از ماجرا به خرج دهد.
در زمانهای که مستندسازی بهدلیل تکرار قالبها و مستعملشدن ساختارهای ژانرهای مختلفش، روی میآورد به تلفیق سبکهای ظاهراً ناهمساز، تلفیق انیمیشن و فیلم زنده، و بهکارگیری تکنیکهای نامتعارف در مونتاژ صدا و تصویر، آپولو ۱۱ شاید فیلمی «سنتی» به حساب بیاید که سازندهاش آدم محافظهکاری است. اما تاد داگلاس میلر، کارگردان جوان این فیلم، نگرانی از این بابت نداشته و وقتش را صرف این کرده که مؤثرترین قطعهها را میان تصاویر و صداهایی که از مأموریت آپولو ۱۱ بر جای مانده جدا کند، کیفیتشان را تقویت کند، و ریتم درست در پیوند آنها برای تعریف کردن قصهاش را به دست آورد. برشها ساده و بهچشمنیامدنی، اما بسیار هوشمندانهاند.
آپولو ۱۱ دربارهی یازدهمین نوبت از مجموعه مأموریتهای ناساست که مشهورترین و موفقترینشان هم به حساب میآید؛ همان سفری که به رهبری نیل آرمسترانگ انجام شد و به اولین قدم گذاشتن بشر روی کرهی ماه منجر شد. این فیلم در طول مدت زمان ۹۳ دقیقهایاش فقط متمرکز است روی همان ۸ روز مأموریت، از چند ساعت قبل از اعزام تا رسیدن به ماه، پیاده شدن روی آن و بعد هم بازگشت. کل سفر، واقعهنگاری شده و جزئیاتش کنار هم قرار گرفته. ارجاع به قبل و بعد، مصاحبه با آدمهای پیرامونی، ذکر احوال شخصی فضانوردان و خانوادههایشان، ثبت خاطرات شاهدان، و رفت و برگشتهایی از این دست در کار نیست.
پارسال در فیلم قدرندیدهی نخستین انسان (دیمین شزل) آن رفت و برگشتها را دیده بودیم؛ تمام آزمایشهای قبلی، سعی و خطاهایی که انجام شد، و درگیریهای شخصی هر کس در مدتی که این پروژه پیش رفت تا بالاخره در تابستان سال ۱۹۶۹ به نتیجه برسد. نخستین انسان، آنقدر روی این جزئیات مکث کرده بود که درنهایت، فتح ماه از منظر قهرمان فیلم یعنی نیل آرمسترانگ مقارن شده بود با به نتیجه رسیدن مأموریت شخصی او که رساندن یادگار دختر از دسترفتهاش به خاک ماه بود. نخستین انسان طبق سلیقهی سازندهاش تبدیل شد به یک جور مرثیهسرایی بهیادماندنی که تراژدی ذهنی قهرمانش را تدوین موازی کرده بود با غرور ملی و شادی جمعی دیگران که از بیرون به این موقعیت نگاه میکردند.
آپولو ۱۱ حالا شرح همان «بیرون» است، بدون تمایل به شخصی کردن این واقعه و منحصر کردنش به یک آدم خاص. فیلم به همان سویهی حماسی و غرورآفرین (برای آمریکاییها) وفادار میماند. به همین دلیل، جدا از ارزشهای آپولو ۱۱ بهعنوان یک فیلم مستند، حالا یک نمونهی قابلبحث هم در دست داریم برای مقایسه میان درامپردازی در قالب یک فیلم مستند، و تفاوتهایش با درامپردازی در قالب یک فیلم داستانی. بدیهی است که تفاوت نگاه دو فیلمساز در شرح یک واقعهی مشهور و ثبتشده هم قابل بررسی است.
این از آن مواردی است که یک بحث شاید دشوار تئوریک، با استفاده از مثالهای حی و حاضر، خیلی سادهتر قابل درک میشود؛ منظورم تفاوت لحن و اجرا میان رویکرد مستند با رویکرد داستانی به واقعهای است که شک و تردید چندانی در ماهیتش وجود ندارد و نمیشود گفت مثلاً سلیقهی مورخین در گزارش کردنش تفاوتهای اساسی داشته. الان میشود این دو فیلم را که در فاصلهی بسیار کمی از همدیگر ساخته شدهاند با هم مقایسه کرد، و خیلی واضح این را دید که تصمیمگیری برای مستند کردن یک واقعه، یا داستانی کردنش، صرفاً یک انتخاب است. یک تصمیم برای طراحی ساختار. وگرنه دستیابی به آنچه «واقعیت» این سفر تاریخی محسوب میشود، منحصر به استفاده از این مصالح آرشیوی نیست که در آپولو ۱۱ میبینیم. دیمین شزل هم با بازسازی بخشی از همین موقعیتها، واقعه را شرح داد و البته که مسیر دراماتیک متفاوتی را طی کرد.
این مقایسه را میتوانید میان فیلم مستند مردی روی سیم (جیمز مارش ـ ۲۰۰۸) با نسخهی داستانیاش هم انجام دهید، یعنی فیلمی به نام راه رفتن که رابرت زمهکیس در سال ۲۰۱۵ ساخت. دو فیلمی که باز هم دربارهی ماجرای واقعی ماجراجویی یک فرانسوی کلهخراب به نام فیلیپ پتی ساخته شدهاند. یک پیشنهاد دیگر هم مقایسه میان فیلم مستندی به نام میخوای همسایهی من بشی؟ است که سال گذشته نمایش داده شد با فیلم داستانی یک روز زیبا در محله ساختهی خانم ماریل هلر که چند روز دیگر اکران میشود. هر دو فیلم دربارهی فرد راجرز است، یک مجری و عروسکگردان تلویزیونی محبوب و مشهور که یک شوی تلویزیونی پربیننده را از اواخر دههی ۱۹۶۰ تا سال ۲۰۰۱ تولید میکرد.
این نمونهها همه مثالهایی خوبیاند برای فعالیت آموزشی و مطالعهی رایگان دربارهی تفاوت در طراحی ساختارهای متنوع تصویری و روایی. مقایسه بین رویکرد مستند و داستانی، و چگونه انتخاب کردن مصالح اولیه.
اما در میان همهی لحظات بهیادماندنی مستند آپولو ۱۱ تصویر مردمی که کنار ساحل اتراق کردهاند، همراه خانواده و بچههای کوچک، شب را همان گوشه و کنار گذراندهاند تا لحظهی پرتاب موشک را از نزدیک ببینند، برایم تکاندهندهتر از بقیهی تصاویر بود؛ اشتیاق کمنظیری در چهرهشان هویداست. برقی در چشمانشان دیده میشود، شعفی دارند موقع نشان دادن آتش پرهیبت اطراف موشک به بچههای کوچکشان، که نمیدانم چرا گمان میکنم متعلق به دورهی سپریشدهای از تاریخ این دنیاست؛ سرخوشی مردمانی در آخرین سال دههی ۱۹۶۰، امیدوار به شروع دورانی تازه، مسرور از شریک شدن در ماجراجویی فوقزمینی انسان عصر جدید، و مفتخر به قدم گذاشتن به ساحت ابرانسان، که حالا واقعاً دارد آسمان را تسخیر میکند.
ردپایی از یک ایمان، نشانی از رهایی و یلگی در چهرههایشان دیده میشود شبیه به همان احوالی که درست یک سال بعد از این واقعه، در صورت آن نیم میلیون آدم حاضر در کنسرت حیرتانگیز وودستاک هم میبینیم.
دقیقاً ۵۰ سال از آن روزها، از آن سفر گذشته. حالا بیشتر آن پدر و مادرها زیر خاک خفتهاند و بسیاری از آن اطفال دارند با نوههایشان بازی میکنند. موضوع فقط این نیست که این تصاویر، تاریخی سپریشده را روایت میکنند، موضوع این است که نمیدانم چرا یقین دارم آن شوق، سپری شده، و آن سرخوشی به گل نشسته.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★