چند کلمه دربارهی جشنوارهی فجر سیوهفتم، از کنار گود
امسال در جشنوارهی فیلم فجر حضور نداشتم. اما خبرها را دنبال کردم، و یادداشتها و اظهارنظرها را خواندم. بهنظر میرسد وقتی آدمیزاد، ربع قرن از عمرش را صرف حضور در یک جشنواره و تماشای نزدیک به ۴۰ فیلم در هر دورهاش بکند، و همزمان دربارهاش بنویسد یا بولتن، نشریهی هفتگی و ماهانه دربیاورد، به نحوی از اعتیاد دچار میشود که حتی اگر نتواند در آن جشنواره شرکت کند باز هم حس میکند لازم است دربارهاش بنویسد. بنابراین میخواهم به چند نکته دربارهی این دوره از جشنواره اشاره کنم:
۱
از فیلمهای امسال فقط یک فیلم دیدم: ماجرای نیمروز: رد خون بهکارگردانی حسین مهدویان. فیلم قابل اعتنایی است. از جهت «اجرا» کار سختی به نتیجه رسیده و سکانسهای دشوار فیلم بالاتر از استاندارد سینمای ایران تولید شدهاند. اما فیلمنامه مشکلاتی دارد. قرار بوده اینجا هم مثل فیلم قبلی، یک مسئلهی شخصی با لایهی تاریخی قصه تلفیق شود تا تماشاگر بتواند همدلانهتر به تاریخ نگاه کند. اما این مسئلهی شخصی (که گستردهتر و جدیتر از رابطهی نیمهعاشقانهی فیلم قبلی است) باورپذیر و درگیرکننده از آب درنیامده. این ایده فقط زمانی به نتیجه میرسد که شخصیتها به اندازهی نمونهی کلاسیکی مثل دکتر ژیواگو، هم خودشان باورپذیر باشند هم ارجاع نمادینشان به تاریخ پذیرفتنی به نظر برسد. وگرنه نه به شخصیت تبدیل میشوند و نه تاریخ را روایت میکنند. با اینحال رد خون فیلمی است که میتواند ظرفیتهای تولید فیلم تاریخی در سینمای ایران را گسترش دهد.
۲
آن جور که از مجموعه نقد و نظرهای منتشر شده برمیآید، بسیاری از فیلمهای جشنوارهی امسال در کارگردانی، فیلمبرداری، طراحی صحنه و لباس، تدوین و جلوههای ویژهی بصری دستاوردهای قابل تحسینی دارند، اما مشکل فیلمنامه به همان شدت سابق پابرجاست. در اواخر دههی ۱۳۶۰ یک عقیده در همهی نقدها تکرار میشد: مشکل سینمای ایران، مشکل فیلمنامه است. بعد از مدتی، عدهای آستین بالا زدند و برای رفع این نقص، همهی کتاب معتبر و غیرمعتبر فیلمنامهنویسی دنیا را به فارسی ترجمه کردند، کلاسهای آموزشی و کارگاه نوشتن در چند روز یا چند هفته در همهی کشور دایر شد، مدرسههای مختلف فیلمنامهنویسی تأسیس شد و سرمایهگذاریهای دولتی هم روی این مشکل متمرکز شد. امروز اگر وضعیتمان از آن سالها بدتر نشده باشد، بهتر نشده. به همین دلیل عدهای در سالهای گذشته گفتند اصلاً اشتباه کردیم، مشکل سینمای ایران فیلمنامه نیست، کارگردانی هم هست، چیزهای دیگر هم هست. اما واقعیت این است که مشکل سینمای ایران همچنان فیلمنامه است. ولی راهحلش تولید نظریه یا تدریس پی در پی قواعد فیلمنامهنویسی نیست. ما دچار فقر دانش فیلمنامهنویسی نیستیم. در همین سالها ما فیلمنامهنویسی داریم که اثرش در بین پنج نامزد اسکار بهترین فیلمنامه قرار گرفته. او کلاسهای فیلمنامهنویسی هم برگزار میکند و تعداد قابل توجهی هنرجو سر کلاسهایش حاضر شدهاند. اما فیلمنامههای ما هنوز وضع و حال رقتباری دارند، به دو دلیل:
اول اینکه سینماگر ایرانی شهوت تولید دارد. دوست دارد زودتر برود سر صحنه تا در هیجان تولید فیلم شریک شود. سر و صدا و های و هوی صحنه برایش جذاب است. لذتی نهفته در آن روزهای فیلمبرداری. خوش میگذرد. اما نوشتن سخت است. باید تنها بنشینی در یک اتاق و مدام بنویسی و پاک کنی. حوصله میخواهد. نظم میخواهد. تمرکز میخواهد. سینماگر ایرانی برای این انضباط تربیت نشده. تهیهکننده باید وادارش کند آن ریاضت را بکشد که خود آن تهیهکننده را هم باید یکی دیگر تربیت کند که هم اهمیت این نظم را بفهمد هم تعریف یک فیلمنامهی خوب را.
دوم اینکه فیلمنامهنویسی، حرفهای نیست که مطلقاً خودبسنده باشد: به ادبیات داستانی وابسته است. در همهی دنیا سینمای قدرتمند از ادبیات داستانی غنی تغذیه میکند. در چند دههی اخیر ما ادبیات داستانی مناسب سینما نداشتهایم و نداریم. تا این مشکل حل نشود بستر مناسبی برای خلق شخصیت و قصههای جاندار نخواهیم داشت.
۳
همایون غنیزاده با رفتارهای عجیبش به «ستاره»ی اختتامیهی امسال تبدیل شده. دیگران دربارهی این قضیه نوشتهاند، من فقط میخواهم به دو نکته اشاره کنم:
اول اینکه آدمی که اهل «نمایش» است، حرفهاش نمایشنامهنویسی و فیلمنامهنویسی است، هدایت آدمها روی سن و ترتیب دادن بساط سرگرمی، قبل از هر چیز باید قواعد چنین کاری را در زندگی واقعی خوب آموخته باشد و بلد باشد خودش را کارگردانی کند. اینکه ایدهات این باشد که متنی را بدهی دست یک کارگر افغان که نمیتواند حتی یک جملهاش را درست بخواند تا برود روی سن و فقط این را مشخص کند که فلانی سیمرغش را نمیخواهد (در حالیکه خودت نشستهای روی صندلیات در سالن)، و چند دقیقه بعد بروی روی سن و سیمرغ دیگری را دستت بگیری و بگویی من امشب دو سیمرغ گرفتم اما آقای نصیریان یک سیمرغ، درحالی که خودت چند دقیقه قبل اعلام کردهای آن سیمرغ را نگرفتهای، و بعد خطاب به حاضران بگویی سیمرغ قبلی را دوست نداشتم اما این یکی را دوست دارم… مجموعهی این حرکات پیش از اینکه پیامی در خود داشته باشد یا نداشته باشد، یک «شو»ی لوس، یخ و ناشیانه است که نشان میدهد طراحش استعدادی در ساختن و اجرای یک موقعیت جذاب ندارد. قابل تردید است که چنین آدمی بتواند نمایش یا فیلم خوبی را به نتیجه برساند.
دوم اینکه کسی که چنین رفتاری با جشنوارهی رسمی کشورش میکند قاعدتاً قبل از هر چیز، آن جشنواره، داوریاش و جوایزش را بیحیثیت کرده. بنابراین چه همان سال برود جایزهای از آن جشنواره بگیرد، چه در سالهای بعد چنین کاری بکند، قبل از هر چیز دارد به همان بنایی که خودش ساخته لگد میزند و خودش را هم همراه آن جشنواره بیاعتبار میکند. گمان نمیکنم درک این نکته کار پیچیدهای باشد برای کسی که میگویند فیلم پیچیدهای ساخته.
۴
در اختتامیهی دورههای اخیر جشنوارهی فجر، یک سنت جدید به تثبیت رسیده و فراگیر شده: آنکه در بخش جنبی جایزه میگیرد شاکی است که چرا در بخش اصلی نگرفته، آنکه جایزهی نقش مکمل میگیرد شاکی است که چرا جایزهی نقش اصلی نگرفته، آنکه یک جایزه میگیرد شاکی است چرا در باقی موارد جایزه نگرفته، آن که همهی جایزهها را میگیرد شاکی است که چرا سالهای قبل به فیلمش جایزه ندادهاند، آن که به خودش جایزه میدهند شاکی است چرا به دیگر همکارانش در همان فیلم جایزه ندادهاند، آن که جایزهی بهترین فیلم را میگیرد شاکی است چرا جایزهی مردمی را به او ندادهاند، آنکه جایزهی مردمی را میگیرد شاکی است چرا داوران به فیلمش توجه نکردهاند، آنکه برای اولین بار جایزه میگیرد بدون دلیل شاکی است… آن کسی که جایزه نگرفته هم که طبعاً شاکی است چرا جایزه نگرفته. همگی هم چه جوان و چه کهنسال، چه فیلمساز «وابسته» و چه اپوزیسیون میآیند روی سن و هر متلکی را که دوست دارند با هر لحن و هر شدتی نثار برگزارکنندگان و مدیران جشنواره میکنند و میروند پایین. فردای اختتامیه هم رسانههای اینطرفی فحش میدهند جوایز را دادید به روشنفکرها، رسانههای آنطرفی متلک میگویند جوایز را دادید به ارزشیها. در بین هشتاد میلیون جمعیت کشور کسی را داریم راضی باشد از جوایز اختتامیه؟
۵
برگزاری جشنوارهی فجر باعث میشود پای خیلیها به سالنهای نمایش فیلم باز شود، از جمله سیاستمداران. خبرنگارها هم که عطش تولید مطلب دارند، ریکوردر را روشن میکنند و جلوی آنها میگیرند تا چیزی بگویند. یکیشان امسال گفته بود فلان فیلم خوب است و فلان کارگردان ماهر است اما این قصهای که دیدیم سیاهنمایی است؛ در دهههای اخیر مگر چند مورد این شکلی در جامعه اتفاق افتاده که به فیلم تبدیل شود. آن یکی گفته بود فیلمها بد نیستند اما چرا سینمای ما فقط کجکاریها را نشان میدهد و «رؤیای اجتماعی مثبت به جامعه» تزریق نمیکند… موضعگیریهای قابل تأملی است! سیاستمدار چون وقتش را صرف این میکند که دیگران را مجاب کند به او رای بدهند تا وزیر و وکیل شود، و بعد هم مینشیند در دفترش تا از نظر خودش امور را اصلاح کند، دوست دارد وقتی میآید سینما، تصویر مطلوبش از جامعه را تماشا کند تا خیالش آسوده شود که شهر امن و امان است. دوست دارد سینما رسانهای باشد برای تثبیت و تحکیم خوشبینی او به نتایج عملکرد خودش. ظاهراً به ذهنش خطور نمیکند که شاید بد نباشد سینماگر را در جایگاه یک تکنیسین که قرار است توصیههای او را اجرا کند فرض نکند و برود ببیند تصویری که سینماگر از جامعه ساخته چیست، شاید اتفاقاً واقعیت جایی لابهلای همان تصاویر باشد نه داخل گزارشهایی که زیردستانش صبحها توی کارتابلش میگذارند.