چرنوبیل یک سریال سطحی و از یادرفتنی است یا بهترین سریال تاریخ؟
سریال چرنوبیل پیش از آن که سر فرصت دیده شود تا کسانی که پیگیر سریالهای تلویزیونیاند، بدون پیشفرض تماشایش کنند، جنجالی شد. هم در دنیا و هم در ایران. از تأکیدهای چندبارهی هوادارانش بر امتیاز بالایش در وبسایت IMDb تا توصیه به تماشایش از طرف آدمهایی که لزوماً منتقد فیلم نیستند و از مضمون افشاگرانهی سریال به هیجان آمدهاند و… در طرف مقابل هم مخالفانی به میدان آمدند با استدلالهایی کمتر ساختاری و بیشتر مضمونی، و تلاش کردند چرنوبیل را اثری سطحی و فراموششدنی توصیف کنند. فارغ از این بحث و جدلها، بهنظرم باید به چند نکته دربارهی این سریال توجه داشت:
۱
بخش مهمی از توجه همزمان و فراگیر به این سریال به دلیل پخش بلافاصلهاش پس از آخرین فصل سریال بازی تاجوتخت بود، آن هم دقیقاً از همان شبکه (اچبیاو). درست در شرایطی که بینندگان پیگیر محصولات اچبیاو از پایانبندی سریال محبوبشان سرخورده بودند، سریال دیگری را دیدند که تفاوتهای قابل توجهی با محصولات این چند سال دارد؛ هرچهقدر بازی تاجوتخت تلاش کرده بود از درون یک موقعیت مطلقاً فانتزی، تلخی و وحشتی واقعی بیرون بیاورد، این یکی با رجوع به حادثهای مطلقاً واقعی، هول و هراسی مشابه، اما درگیرکنندهتر به جان بینندهها انداخت. درست در روزهایی که بحثهای همگانی دربارهی آن سریال رونق داشت، چرنوبیل توجه همه را به سوی خودش برگرداند. مضمون «واقعی» و افشاگرانهاش در روزگاری که بحثهای ملتهب سیاسی دوباره بالا گرفته و بهلطف رفتار و کردار ترامپ، جنگ سرد حیات دوبارهای یافته، باعث شد چرنوبیل محصولی به نظر برسد که بهشدت روح زمانه را در خودش دارد. اهمیت اشارهی سریال به عواقب استفاده از انرژی هستهای و تمرکزش بر تبعات محیط زیستی این تکنولوژی را هم در نظر بگیرید، امکان تماشای راحت و سریع سریال (پنج اپیزود یکساعته) را هم به جذابیتهای قبلی اضافه کنید، آنوقت مشخص میشود که چرا ناگهان همه شروع کردهاند به صحبت دربارهی سریالی که ظاهراً توجه همهی دنیا را به خودش جلب کرده.
۲
استراتژی ساختاری چرنوبیل از ابتدا تا انتها متکی بر «افشاگری» است. متکی بر بهتزده کردن بیننده. در اولین اپیزود ما کنجکاویم ببینیم واقعهای که قبلاً دربارهش چیزهایی شنیدهایم و خواندهایم مگر چه ابعادی دارد که بشود دربارهاش پنج ساعت داستان تعریف کرد. جزئیاتی که در همان اولین اپیزود میبینیم حس کنجکاوی ما را تبدیل میکند به تعلیق. کمکم میفهمیم قرار است وضعیت خوفناکی را تماشا کنیم که هنوز نمیدانیم چه مشخصاتی دارد. در اپیزود دوم، اولین اطلاعات عینی و علمی داده میشود. حالا میفهمیم ماجرای چرنوبیل یک حادثهی معمولی نبوده که تمام شده و پروندهاش بسته شده باشد. اما همچنان نمیتوانیم قضاوت کنیم مشکل از ماهیت تصمیم بشر برای استفاده از اورانیوم است، از اشتباهات مدیران یا کارکنان نیروگاه چرنوبیل است، از مدیران دولت شوروی سابق است، از فقدان یک ستاد بحران مسلط در زمان وقوع حادثه است… مبهوتیم در برابر آنچه سریال از تأثیرات واقعه نشانمان میدهد و هنوز چیره نشدهایم بر شرایط تا بفهمیم یقهی چه کسی را باید گرفت وسط این بحران. شوک اصلی منتقل شده به اپیزود آخر تا بعد از اینکه به این تصور رسیدیم اصرار چند مدیر ارشد نیروگاه باعث بروز حادثه شده، بفهمیم که نه، اصل مشکل در جای دیگر است. از این جهت، استراتژی روایی سریال یادآور درامهای سیاسی دههی ۱۹۷۰ و حتی فیلمهای کوستاگاوراس است با این تفاوت که اینجا مسئله انسانیتر دنبال میشود و درام، متکی بر تنش مداوم میان دستگاههای دولتی و مقامهای ارشد نیست.
۳
طراح اصلی و بقیهی عوامل سریال تصمیم گرفتهاند داستانی قهرمانمحور روایت نکنند. البته که درنهایت ما شاهد رابطهی خاص دو مردیم: لگاسف در مقام یک دانشمند هستهای و شربینا در جایگاه نمایندهی حاکمیت. شروع این رابطه یادآور همهی همراهیهای ناخواستهی تاریخ سینماست؛ هیچ کدامشان تحمل همدیگر را ندارند و کوچکترین تشابهی هم بینشان دیده نمیشود. شربینا تا آن حد پرت است که تازه میخواهد بداند تعریف مختصر یک نیروگاه هستهای چیست و تویش دقیقاً چه کار میکنند. اما همین تخاصم است که به رفاقتی پایدار منجر میشود با آن مشخصات که در اواخر داستان میبینیم. ضلع سوم هم خومیکوف است که بهعنوان یک دانشمند زن، تأثیری متفاوت بر رابطهی آن دو نفر میگذارد. اما با وجود برجستگی این سه نفر، سریال میخواهد شخصیتهای متنوع از طبقات مختلف جامعهی آن دوران را وارد مسیر حوادث کند تا نشان دهد واقعهی چرنوبیل چه تأثیری بر زندگی روزمرهی آدمهای عادی گذاشته. از شخصیتهای فرعی جذاب مثل آن پیرزنی که اصرار دارد گاوش را بدوشد تا دار و دستهی معدنچیها که مهمترین واکنش مردمی به حادثه را نمایندگی میکنند. در اپیزود چهارم هم که اصلاً شخصیتهای اصلی رها میشوند و سراغ گروهی دیگر از همین مردم عادی میرویم. این تصمیم منجر به این شده که با نوعی رویکرد گزارشی ـ مستند مواجه باشیم؛ تلاش برای وانمود کردن اینکه داریم یک واقعهی بزرگ را در لانگشات مرور میکنیم تا گستردگیاش را فراموش نکنیم و با تمرکز بر یکی دو قهرمان یادمان نرود که دامنهی فاجعه تا چه اندازه گسترده بوده. این تصمیم بر همهی جزئیات اثر گذاشته، حتی بر موسیقی که بهجای دنبال کردن یک ملودی مثلاً به یادماندنی، موسیقی افکتیوی است با مکث بر آوایی که یادآور دیگ جوشانی است که الان است که منفجر شود.
۴
البته که علاقهمندان به مباحث سیاسی میخواهند سریع به این نتیجه برسند که سریال در محکومیت دولت کمونیستی شوروی ساخته شده، یا در محکومیت دولت فعلی روسیه، یا در حمله به همهی سیاستمدارهایی شبیه شخصیتهای داخل این سریال، یا دربارهی تقابل دولتمردان با دانشمندان و چوب لای چرخ آنها گذاشتن و… اما گمان میکنم بیشتر تماشاگران عادی، پیش از اینها، تصاویر تلخ این سریال و فضاسازی مؤثرش در نمایش یک موقعیت آخرالزمانی را به یاد خواهند سپرد. اینکه ما مردم دنیای مدرن داریم با خودمان و زمینی که رویش به دنیا آمدهایم چه میکنیم و آنچه (علم مدرن و تکنولوژی) قرار بوده مایهی آسایش خاطرمان باشد، به چه فرانکنشتین مهارناپذیری تبدیل شده. البته که میشود توصیه کرد اگر سیاستمدارها دروغ نگویند و اگر نیروگاهها را ایمنسازی کنیم همهی اینها قابل کنترل است اما من ترجیح میدهم به جای این دلخوشیهای موقت، به مباحث کتابهای اخیر آقای یووال هراری فکر کنم و هشدارهایی که دربارهی رویکرد اهریمنی بشر جدید میدهد.
سلام . ممنون از توصیف به جا و درخورتان. خوب بود. هدف واقعا چه بود…هدف این بود دامنه ی وسیعی از اثرات چرنوبیل له نمایش گذاشته شود. اطلاعات علمی فیلم برایم جالب بود.