بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار

تومان ـ مرتضی فرشباف

میرسعید مولویان و پردیس احمدیه در تومان

غیر از آنها که به فیلم ساختن درون یک چارچوب صنعتی و تحت قراردادها تعهد دارند، هر کسی که فیلم می‌‌سازد، از مرحله‌ی گسترش ایده‌ی اولیه تا آخرین روزهای تدوین و صداگذاری، تلاش می‌کند یک اثر «متفاوت» را آماده‌ی نمایش کند. این تقریباً برای همه، هدف اصلی است و بابتش انرژی فراوانی صرف می‌کنند. در سینمای ایران سال‌هاست این دغدغه، به نحوه‌ی اطلاع‌رسانی فیلم‌ها هم سرایت کرده، اغلب پروژه‌ها در سکوت خبری یا حتی با دادن اطلاعات انحرافی تولید می‌شوند تا این «متفاوت» بودن حفظ شود، سازندگان مطمئن باشند در اولین نوبت نمایش، تماشاگر را بابت غیرمنتظره بودن اثرشان شگفت‌زده خواهند کرد.

اما آمارها چه در سینمای دنیا و چه در سینمای ایران، نشان می‌دهد اغلب این تلاش‌ها برای «متفاوت» بودن به شکست می‌انجامد. بالأخره دلیلی دارد که چیزهایی به نام «قرارداد» و قواعد کلاسیک فیلم‌سازی شکل گرفته و عده‌ای ترجیح می‌دهند به همان‌ها وفادار بمانند. رعایت آن قراردادها یعنی حرکت کردن در مسیری که قبلاً جواب داده. بنابراین نتیجه‌ی چند ماه کار روی یک فیلم می‌شود محصولی که اگر شگفت‌انگیز نیست، شکست‌خورده هم نیست. در حالی‌که دور زدن قراردادها احتمال شکست را بیشتر می‌کند تا موفقیت. در سینمای ایران فراوان سراغ داریم پروژه‌هایی که همین شکست نصیب‌شان شده، موقع تماشا فقط حیرت‌زده شده‌ایم از اعتماد به نفس کسی که بدون هیچ استعدادی، فقط تلاش کرده به هر قیمت، «متفاوت» به نظر برسد.

تومان، سومین فیلمی که مرتضی فرشباف ساخته، از این تلاش برای متفاوت بودن نه تنها آسیب ندیده، بلکه آن را به مهم‌ترین امتیازش تبدیل کرده. تومان با نوعی خیره‌سری ساخته شده که با حال‌و‌هوای فیلم هماهنگ است. نوعی جسارت برای بی‌اعتنایی به قراردادها. نتیجه، کاملاً قابل اعتنا و در صحنه‌هایی درخشان است. فرشباف ترجیح داده در شکل روایت، در توضیح موقعیت مرکزی قصه، در پرداخت شخصیت‌هایش و حتی در انتخاب بازیگر، از روش‌های مرسوم این سال‌های سینمای ایران سرپیچی کند.

مجتبی پیرزاده در تومان

لوکیشن تومان آشنا نیست، واقعه‌ی اصلی (شرط‌بندی روی فوتبال و اسب) برای هر تماشاگری مأنوس نیست، شخصیت‌ها با تأخیر درک می‌شوند، مسائل‌شان را واضح بر زبان نمی‌آورند، فیلم‌‌ساز هم ترجیح داده بگذارد آدم‌های فیلمش کارشان را بکنند، به‌جای این‌که زور بزنند برای به دست آوردن دل تماشاگر. ترجیح داده آدم‌های فیلم به زندگی‌شان برسند، تماشاگر باشد که ناچار شود دنبال شخصیت‌ها بدود. حتی گاهی بعضی کلمات‌شان را درست نمی‌شنویم. این البته که باعث می‌شود تومان به تجربه‌ی سختی تبدیل شود برای تماشاگری که به فیلم‌های پرگو عادت دارد با خط داستانی واضح و کم‌بنیه، اما در عوض، نامأنوس بودن موقعیت و جاه‌طلبی آشفته‌کننده‌ی کاراکترها را تشدید کرده. اگر با روش بیانی فیلم همراه شویم، به‌تدریج حس می‌کنیم در حال تجربه‌ی یک سبک زندگی کاملاً متفاوتیم که خیلی هم «واقعی‌» است و در ایران امروز ما‌به‌ازا دارد.

تومان به همین دلیل شاید فیلمی «سرد» به نظر برسد که بیش از حد تلاش می‌کند به تماشاگر باج ندهد. آن‌قدر که ممکن است تماشاگر را کمی پس بزند و نتواند آدم‌های فیلم را دوست داشته باشد تا نگران سرنوشت‌شان شود. اما این در مقایسه با قوت‌های فیلم، مشکل بزرگی نیست. در مقایسه با این همه فیلم که آدم‌های‌شان باورکردنی نیستند و به‌سختی می‌توانیم باورشان کنیم به‌عنوان آدم‌هایی مستقل از درام ناقص فیلم، شخصیت‌های تومان در اغلب لحظات، حیاتی باورپذیر پیدا می‌کنند و ما حس می‌کنیم دزدکی مشغول تماشای حرکات و سکنات کسانی شده‌ایم که درست نمی‌دانند از عشق، عیش، ثروت و موفقیت چه می‌خواهند.

تومان به‌دلیل پرداختن به قمار و قماربازها، یادآور بعضی نمونه‌های کلاسیک است، از قصه‌های قرن هجدهمی تا فیلم‌هایی مثل بیلیاردباز. گرچه شیوه‌ی روایت فیلم و هم‌چنین بافت بصری‌اش، آن را از همه‌ی نمونه‌های کلاسیک جدا می‌کند، اما کماکان تم «انحطاط» و مضمحل شدن انسانیت در چرخه‌ی توقف‌ناپذیر قمار، همان تیرگی آثار مشابه را به یاد می‌آورد. همان سیاهی که وقتی به آن خیره می‌شوی، ممکن است خودش هم به تو بنگرد و طعمه‌اش شوی.

بازیگوشی‌های سبکی و روایی فیلم‌ساز شامل ارجاع به فیلم‌های محبوبش هم شده، سکانس‌هایی از فیلم، یادآور سرگیجه (هیچکاک)، روزی روزگاری در آناتولی (نوری بیلگه جیلان)، The Killing (کوبریک) و… است، از همه‌ی تکنیک‌های سبکی هم استفاده کرده، نه تنها هر سکانس حال و هوای خودش را دارد، هر فصل از فیلم هم اندازه قابی متفاوت، از قاب سینمااسکوپ در بهار حرکت می‌کنیم و می‌رسیم به قاب تقریباً مربع در زمستان که داود را کزکرده در اتاق‌ها و علاقه‌مند به خوابیدن زیر سقف‌های کوتاه نشان می‌دهد، تا برسیم به قاب نهایی که زیر نیمکت گوشه‌ی خیابان مچاله شده با آن چند میلیارد تومان که بختکی است بر سینه‌اش.

امتیاز از ۵ ستاره: ★★★

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا