اوقات ناگوار در هتل الرویال ـ درو گدار
اوقات ناگوار در هتل الرویال. این اسم یک فیلم جنایی معمایی است که چند ماه پیش روی پرده بود و حالا نسخهی ویدئوییاش منتشر شده. نام فیلم، بازی با یک عبارت آشنا در تبلیغ هتلهاست: اوقات خوش با اقامت در فلان هتل، تبدیل شده به معکوسش. چون این یک هتل غیرعادی است با سابقهای شوم و حوادثی ناگوار که قرار نیست در آن به کسی خوش بگذرد. اولین ویژگی عجیب این هتل این است که روی خط مرزی دو ایالت کالیفرنیا و نوادا ساخته شده. دقیقاً روی خط. یعنی نیمی از ساختمان هتل در نواداست و نیمی دیگر در کالیفرنیا. بنابراین مسافرها باید تصمیم بگیرند میخواهند اتاقی در کالیفرنیا رزرو کنند یا در نوادا. بسته به این تصمیم، قیمت اتاق و همچنین نرخ سرویسدهی تفاوت میکند! بامزه است، نه؟ فیلمساز علاوه بر این، چیزهای بامزهی دیگری هم تدارک دیده: مقادیر معتنابهی ایدههای عجیب و غافلگیرکننده، چرخشهای غیرمنتظرهی روایی، فضاسازی دلهرهآور در هتل و بازی با معماری عجیبش، شخصیتهایی از طیفهای متنوع اجتماعی و همچنین ترکیب بازیگرانی که از جف بریجز اسطورهای و کهنهکار تا کریس همسورث (همان جناب ثور)، زاویه دولان (فیلمساز جوان کانادایی) و سرکار خانم داکوتا جانسن (بازیگر ثابت آن سهگانهی کذایی پنجاه طیف) را شامل میشود. به این ترتیب باید حسابی خوش بگذرد! بد هم نیست، بههرحال نتیجه، فیلمی است که شاید به یک بار دیدن بیرزد، ولی این مشخصاً همان فرآوردهای است که اسمش «فیلم هالیوودی» است، آن هم از نوع کموبیش بدخیمش! از آشپزخانهی سرآشپزی بیرون آمده که فکر میکند غذا فقط قرار است چشمگیر باشد و خوش بر و رو.
فیلم به جای این که قصهی سرراستی را تعریف کند، بر اساس شماره اتاق مهمانها، دائم پس و پیش میرود تا قطعهای از واقعه را روایت کند. به همین دلیل ما کامل شدن پازلی را دنبال میکنیم که بهتدریج، اصل ماجرا را فاش میکند. قرار است غافلگیریها و همچنین گذشتهی غیرمنتظرهی هر کدام از شخصیتها ما را حسابی سرگرم کند. اما مشکل این است که سازندگان، فیلمسازی را با سرپرستی پارک تفریحات اشتباه گرفتهاند. یک ایدهی بامزه دربارهی یک ساختمان غیرعادی با تعدادی شخصیت عجیب و غریب صرفاً مادهی اولیهای است برای اینکه آخر کار به جایی برسیم. به کجا برسیم؟ به چیزی که باعث شود فیلم یادمان بماند. منظورم حرفهای فخیم و افاضهی فضل است؟ نه، مشکلی با سرگرمی حتی از نوع هالیوودیاش ندارم، اما روزگاری همین فیلمهای سرگرمکننده را وینسنت مینهلی، جرج کیوکر، فرانک کاپرا و حتی مایکل کورتیز میساختند که کارشان را جدی میگرفتند و گرچه متواضعانه میگفتند هدفی جز دو ساعت سرگرم کردن تماشاگر ندارند اما سالن سینما را با شهربازی اشتباه نمیگرفتند. این آقای درو گدار که اولین فیلمش، یک فیلم ترسناک بود به نام کلبهای در جنگل، حتی در بازی گرفتن از بازیگرانش هم بیشتر به فکر مزه ریختن و معرکهگیری آنهاست تا درآوردن چند کاراکتر قابل باور و اینطور به نظر میرسد که با خیال راحت، فقط برای تینایجرها فیلم میسازد آن هم از نوع کمهوشش.
عصبانیام؟ نه راستش، اما بد روزگاری شده که فیلم سرگرمکننده میشود این، فیلم جدی و وزین هم میشود آنها که دربارهی تیرهپوستها، همجنسخواهها، مهاجران، کمدرآمدها، انواع ستمکشیدهها، زنان تحت ظلم و دخترک خدمتکاری ساخته میشود که هر روز پسماندهی سگ از کف پارکینگ خانهی اربابش جمع میکند. انگار دیگر کسی رغبت ندارد یک فیلم واقعی بسازد برای تماشاگری که نه یک پاپکورن به دست سر به هواست، نه روشنفکر نگرانی که رفته داخل سالن سینما تا تعهد انسانی ـ اجتماعی فیلمسازان را متر کند.
امتیاز از ۵ ستاره: ★½