نمی‌خواهم سیب‌زمینی باشم!

گزارش اختصاصی از چهل‌و‌چهارمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم تورنتو (بخش دوم)

در یادداشت قبلی نوشتم که جشنواره‌ی تورنتو (تیف) مسابقه و هیئت داوری در بخش‌های اصلی‌اش ندارد؛ روز آخر، یک فیلم با رأی تماشاگران به فیلم منتخب جشنواره تبدیل می‌شود. این یک تصمیم دلبخواهی و بیرون از فلسفه‌ی وجودی این جشنواره نیست؛ تیف اساساً حال‌و‌هوای متفاوتی دارد نسبت به جشنواره‌های اروپایی. دقیق‌ترش این است که بگوییم حال‌و‌هوایش آمریکایی است، البته نه لزوماً نیویورکی و نخبه‌گرا، بلکه ترکیبی از سلیقه‌های متنوع جامعه‌ی فرهنگی آمریکا و کانادا. انتخاب‌های تیف شامل طیف عجیبی می‌شود، از آثار به‌شدت نامتعارف تا فیلم‌هایی کم‌و‌بیش تجاری و عامه‌پسند. ترکیب مهمانانش هم همین وضعیت را دارد: از ستاره‌های گران‌قیمت هالیوودی تا سینماگران خاص، روی فرش قرمز این جشنواره راه می‌روند و به مردمی که انتظارشان را می‌کشند امضا می‌دهند. درواقع، همان اسم قدیمی جشنواره یعنی «جشنواره‌ی جشنواره‌‌ها» لقب مناسبی است برای توصیفش؛ انگار برگزارکنندگان، ترجیح می‌دهند بیش از آن‌که به مخاطب‌شان یک جنس «سینما»ی مشخص را توصیه کنند، امکان تماشای همه‌ی فیلم‌های معتبر سال را برای او مهیا کنند تا هرچه دلش می‌خواهد تماشا کند و خودش تصمیم بگیرد چه می‌پسندد.

به همین دلیل آمار فروش بلیت این جشنواره واقعاً چشم‌گیر است و با این‌که بلیت‌ها قیمت ارزانی ندارند، اغلب سانس‌های نمایش پر می‌شود و در روزهای برگزاری جشنواره، دیگر به‌سختی می‌شود بلیت خرید. اجرای جشنواره و نظم برگزاری‌اش هم آن دیسیپلین کم‌نظیر جشنواره‌ای مثل کن را ندارد و کمی مردمی است، چون بخش عمده‌ای از دست‌اندرکاران را «داوطلبان» نارنجی‌پوشی تشکیل می‌دهند که بدون دریافت دستمزد، تمام روز سرپا می‌ایستند و کار می‌کنند. رسم استفاده از «داوطلبان»، کم‌و‌بیش یک سنت آمریکایی است و بازار تقاضا برای داوطلب شدن در گردهمایی‌های معتبر، در این طرف دنیا (آمریکای شمالی) خیلی داغ است. ممکن است کیفیت کار این داوطلب‌ها در حد آدم‌های حرفه‌ای نباشد ولی جشنواره به حضور و اشتیاق‌شان بها می‌دهد، یک تیزر مستقل هم برای قدردانی ازشان می‌سازد و قبل از هر فیلم پخش می‌کند. حضور انبوه این داوطلب‌ها (نزدیک به سه هزار نفر) با تی‌شرت‌های نارنجی، خودش بخشی از هویت تیف را می‌سازد.

داوطلب‌های جشنواره‌ با تی‌شرت‌های هم‌رنگ

جشنواره‌ای که نمی‌شود همه‌ی فیلم‌هایش را دید!

حال‌و‌هوایی که توصیف کردم و حجم زیاد فیلم‌هایی که برای نمایش در تیف انتخاب می‌شود، باعث می‌شود در عمل کسی نتواند همه‌ی فیلم‌های مهم را تماشا کند. تعداد زیاد سالن‌های نمایش باعث می‌شود جدول جشنواره به‌شکلی تنظیم شود که گاهی چهار فیلم مهم، هم‌زمان در حال نمایش باشد! در بهترین حالت می‌شود یکی یا دو تا از فیلم‌های هم‌زمان را در تکرار روزهای بعد تماشا کرد و بنابراین باید انتخاب کرد و دانست که فیلم‌هایی حذف خواهد شد. به همین دلیل مسابقه‌ی پشت هم فیلم دیدن و بدو بدو بین سالن‌های مختلف، در تیف ضروری‌تر از دیگر جشنواره‌هاست و البته که من دیگر توان و حوصله‌ی شرکت در این مسابقه‌ها را ندارم و از ابتدا می‌دانم که قرار نیست همه‌ی فیلم‌های مهم را ببینم!

گوجه فرنگی یا سیب‌زمینی؟

فیلم جدید روی اندرسون را دیدم به نام درباره‌ی بی‌انتهایی. فیلمی است مطلقاً وابسته به سابقه و کارنامه‌ی کارگردان. فیلمی که با اعتقاد کامل به زنده بودن تئوری مولف ساخته شده؛ اگر کسی روی اندرسون را نشناسد و حدأقل دو فیلم از او ندیده باشد، به‌کلی سردرنمی‌آورد روی پرده چه دارد می‌بیند. اما آن‌ها که دنیایش را می‌شناسند می‌توانند بسیار لذت ببرند از این اندازه جنون کنترل‌نشده! کل فیلم شامل سی چهل قاب ثابت است، به‌دقت چیده شده، بدون حرکت دوربین و بدون برش در میانه‌ی پلان. قاب‌ها جوری چیده شده که میزانسن بتواند موقعیت را بسازد و ایده‌ی هر صحنه را نمایان کند. نیازی به دکوپاژ متعارف وجود نداشته، و بنابراین تدوین هم فقط در مرحله‌ی انتخاب بین برداشت‌ها دخالت کرده. هر صحنه یک موقعیت کوچک را به ما نشان می‌دهد و صدای راوی هم توضیح می‌دهد جریان از چه قرار است. شخصیت‌ها و حوادث هر قاب، گاهی به هم ربط دارند و همدیگر را کامل می‌کنند، اما در نیمی از موارد چنین اتفاقی نمی‌افتد.

About Endlessness (2019) Directed By Roy Andersson

این قصه‌های کوچکِ ابسورد، هر کدام یک موقعیت ساده را می‌سازند: مثلاً مردی دخترش را بابت مسائل ناموسی کشته، حالا جسدش را در آغوش گرفته و پشیمان است از شتاب‌زدگی‌اش. قصه‌ها حد و مرز زمانی ندارند و از موقعیت‌های تاریخی و حتی نمایش هیتلر در لحظه‌ی مطلع شدنش از باختن جنگ، تا بحران روحی کشیشی که خدا را گم کرده حرکت می‌کنند! البته لحن عجیب و غریب فیلم‌ساز با همین تم هم شوخی سیاه می‌سازد: این «بی‌انتهایی» از طرفی می‌تواند مفهوم بامعنا و قابل تأملی به نظر برسد در بی‌کرانگیِ زندگی آدمیزاد، ولی با توجه به وضعیت جفنگ حاکم بر روابط آدم‌های فیلم، این شاید بی‌انتهاییِ حماقت و بلاهت باشد. پسری که در یک صحنه، درباره‌ی مفهوم خارج نشدن انرژی از چرخه‌ی حیات، طبق دیدگاه فیزیک کوانتوم حرف می‌زند، به دختری که مقابلش نشسته می‌گوید تو تمام نمی‌شوی و بعد از مرگت شاید تبدیل به یک سیب‌زمینی شوی یا یک گوجه فرنگی، و واکنش دختر به کل مبحث مهمی که شنیده این است که می‌گوید ترجیح می‌دهد به گوجه فرنگی تبدیل شود نه سیب زمینی!

مهاجران

Rocks (2019) Directed By Sarah Gavron

راکز سومین ساخته‌ی خانمی است به نام سارا گاورن. درباره‌ی زندگی چند دختر نوجوان دبیرستانی است در یکی از محلات گوشه‌ی شهر. شخصیت‌های فیلم را مهاجرانی سیاه‌پوست و مسلمان، و چند مهاجر از ملیت‌های دیگر و یکی دو دختر غیرمهاجر تشکیل می‌دهند که یک جور نماینده‌ی ترکیب جمعیتی محله‌هایی از شهرهای کوچک امروزی آمریکا محسوب می‌شوند. فیلم متمرکز است روی موقعیت یک دختر سیاه‌پوست درشت‌هیکل به نام راکز که مادرش او را رها کرده و حالا باید علاوه بر حل مشکلات خودش، از برادر کوچک‌ترش هم نگهداری کند. راکز در نمایش جزئیات روابط شخصیت‌هایش و ریزه‌کاری‌هایی که موقعیت خاص این تین‌ایجرها را توضیح دهد موفق است و چند صحنه‌ی تأثیرگذار دارد. این فیلمی است که به‌دلیل رویکرد مضمونی‌اش و دقت به پیچیدگی‌‌های زندگی اقلیت‌ها امسال مطرح خواهد شد و درباره‌اش بیشتر خواهید شنید.

تام هنکسِ تمام‌نشدنی

A Beautiful Day in the Neighborhood (2019) Directed By Marielle Heller

خانم ماریل هلر که از همان فیلم اولش (خاطرات یک دختر نوجوان) در سال ۲۰۱۵ تا حالا هر فیلم تازه‌اش برای منتقدان جذاب بوده و تحسینش کرده‌اند، فیلمی ساخته به نام یک روز زیبا در محله که به‌احتمال زیاد، امسال جزو نامزدهای اسکار خواهد بود. در ابتدای فیلم قید می‌شود: «الهام‌گرفته از یک داستان واقعی». قصه درباره‌ی فرد راجرز است، یک مجری و عروسک‌گردان تلویزیونی محبوب و مشهور که یک شوی تلویزیونی پربیننده را از اواخر دهه‌ی ۱۹۶۰ تا سال ۲۰۰۱ تولید می‌کرد. این شو در ۳۱ فصل و بیش از ۹۰۰ اپیزود در طول چند دهه پخش می‌شده و چند نسل از آمریکایی‌ها با شخصیت‌های مختلف برنامه و ترانه‌ی مشهورش (یک روز زیبا در محله) خاطره‌ها دارند.

ماجرای فیلم اما به مقطعی مربوط است که آقای راجرز پا به سن گذاشته، و یک ژورنالیست مأموریت پیدا کرده بر خلاف میلش گفت‌وگویی با او انجام دهد تا مطلبی برای نشریه‌اش آماده کند. فیلم، هوش‌مندانه و کنترل‌شده پیش می‌رود و حد و مرز تأثیرگذاری حسی‌اش را خوب رعایت می‌کند، اما امتیاز بزرگ فیلم، آقای تام هنکس است با یک بازی درخشان دیگر در نقش فرد راجرز. اجرایش بی‌نهایت همدلی‌برانگیز و ظریف است و قاعدتاً باید نامش را در فهرست نامزدهای بازیگری امسال قرار دهیم.

فیلمفارسی در هالیوود

از قضا، فیلم بعدی هم دقیقاً با همان جمله آغاز می‌شود:«الهام‌گرفته از یک داستان واقعی». منبع الهام این فیلم با عنوان اغواگرها/کلاه‌بردارها (لورن اسکافاریا) گزارشی است که یک ژورنالیست به نام جسیکا پریسلر در سال ۲۰۱۶ منتشر کرده درباره‌ی چند زن استریپر که بعد از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ تصمیم می‌گیرند به‌هرقیمت، شغل‌شان را حفظ کنند و با ریختن مواد مخدر در نوشیدنی‌های مشتری‌های‌ مردشان آنها را تیغ بزنند. مشتری‌هایی که از نظر این دخترها، مردانی پولدار، حال به‌هم‌زن و ترحم‌انگیزند که می‌شود بعد از نشئگی، کارت بانکی‌شان را خالی کرد.

اغواگرها/کلاه‌بردارها یک فیلم نمونه‌ای تجاری است که می‌خواهد با احیای دوباره‌ی جنیفر لوپز و قرار دادنش در کنار یک بازیگر تلویزیونی محبوب (کنستانس وو) پول دربیاورد، و برای این رسیدن به این هدف، تقریباً مثل کاراکترهایش رفتار می‌کند! یعنی وانمود می‌کند قصد تنبه و تذکر دارد و در آخرین پلان هم خانم لوپز خطاب به ما می‌گوید کل این مملکت (آمریکا)، باشگاه استریپرهاست! که یعنی تقصیر مردهای هوس‌ران پولدار است که ما این می‌شویم که هستیم، ولی از طرف دیگر، تمام فیلم با نمایش جزئیات کلاه‌برداری‌های این خانم‌هاست که تماشاگر را همراه می‌کند، می‌خنداند و سرگرم می‌کند. بله، فیلمفارسی در همه‌ جای دنیا ساخته می‌شود، حتی در هالیوود.

ادامه دارد…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا