چهلوششمین دورهی جشنوارهی بینالمللی فیلم تورنتو ـ بخش اول
پیش از شروع: مقدمات و ملاحظات
چند ماه پیش که اولین ایمیل از مدیران جشنوارهی تورنتو رسید و اعلام کردند امسال قرار است جشنواره مثل گذشته بهشکل حضوری برگزار شود، خیالم راحت شد که بعد از این همه خانهنشینی و زندگی ایزولهای که همهمان را جان به لب کرده بالأخره میشود امیدوار بود دست کم در ده روز جشنواره به زندگی عادی برگردیم.
سرعت واکسیناسیون هم خوب پیش میرفت، پیش خودم حساب میکردم با رعایت فاصله در صفهای جلوی سالنها و نظارت بر مقررات بهداشتی، دیگر همه چیز جشنواره شبیه دورههای گذشته خواهد شد. اما چند هفته مانده به شروع، در ایمیلهای تازهتر خبر دادند که فقط پنج روز اول، نمایش حضوری در سالنها برقرار است، در پنج روز بعدی باید مثل پارسال فیلمها را آنلاین ببینیم. تلاش کردم پکر نشوم، با «واقعنگرانه» ارزیابی کردن اوضاع دنیا فکر کنم خب بالأخره چارهای جز رعایت تعادل نیست تا وقتی خیال همه بابت مهار این ویروس نابکار راحت شود.
به هفتهی قبل از شروع جشنواره که رسیدیم معلوم شد سالنها با نصف ظرفیت و در مواردی هم کمتر پر خواهد شد، تعداد سالنها و تعداد سانسهای نمایش هم کمتر از همیشه است، کارت ویژهی Press و بقیهی چیزها را دست ما نخواهند داد تا هیچ تماسی برقرار نشود، بنابراین بهمحض بازشدن وبسایت باید برویم صندلیمان را برای فیلمهایی که میخواهیم ببینیم رزرو کنیم، اگر ظرفیت کامل شد برویم سراغ نمایش آنلاین فیلمها که زمانبندی و قواعد جداگانهای دارد.
دو روز مانده به شروع، ساعت ۲ بعدازظهر سایت باز شد و در همان چند دقیقهی اول، اغلب سانسها رزرو شد! مدتی مشغول گشتن در سوراخ سمبههای سایت شدم برای سردرآوردن از راههایی برای جابهجایی و پیدا کردن امکانی برای دیدن فیلمهایی که بعداً اکران آنلاین نخواهند داشت، ولی بیفایده به نظر میرسید، رهایش کردم تا ببینم در روزهای بعد چه میشود کرد.
همین اول کار، آن ملاقات جذاب در طبقهی دوم ساختمان Tiff، خوشوبش با آدمهای جشنواره و تحویل گرفتن کارت، کیف، جدول نمایش و باقی چیزها جایش را داده بود به سر و کله زدن با یک وبسایتِ زباننفهم که هیچ نمیشد فهمید دارد بر اساس چه منطقی همهی درها را به رویمان میبندد.
روز اول: افتتاحیهی نصفه نیمه
اولین بلیتی که توانسته بودم بگیرم مال صبح اول وقتِ اولین روز بود: پنجشنبه، ساعت ۹ صبح، مموریا، تازهترین فیلم آقای آپیچاپونگ ویراستاکولِ تایلندی.
از مترو که خارج شدم و از پلهها بالا آمدم، فوری نگاهی انداختم به اطراف تا ببینم لوگوی بزرگ جشنواره را گذاشتهاند وسط خیابان یا نه. محل اصلی برگزاری جشنوارهی تورنتو و ساختمان مرکزیاش، بر خیابان کینگ واقع شده؛ از خیابانهای اصلی مرکز شهر تورنتو. چند سالن داخل این ساختمان است، بقیهی سالنهای نمایش هم اطراف همین منطقه قرار دارند، با پیادهرویهای چنددقیقهای میشود به همهشان رسید.
هر سال در سه روز ابتدای جشنواره، خیابان کینگ بسته میشود و جشن افتتاحیهی جشنواره وسط خیابان شکل میگیرد. مراسم فرش قرمز هر فیلم هم مقابل سالنهای مختلف همین خیابان برگزار میشود. اما حالا، نه، هیچ خبری نیست! انگار نه انگار جشنوارهای شروع به کار کرده و کلی مهمان قرار است در این خیابان بروند و بیایند.
دم در ورودی اصلی هم هیچ صفی در کار نیست. مأمورهایی با ماسکهای بزرگ ایستادهاند، قبل از هر چیز، برگهی تأییدیهی تزریق دو نوبت واکسن همراه کارت شناسایی را درخواست میکنند. تا وقتی اینها مورد قبولشان واقع نشود صحبتی دربارهی سینما به میان نخواهد آمد. از این مرحله که میگذرم، بعدیها بلیت را روی موبایل چک میکنند، توصیه میکنند مستقیم وارد سالن شوم و بنشینم روی صندلیام. تمام کافهها و غذاخوریها بسته است، هیچ نوع میز یا استند توزیع نشریات جشنواره و کاتالوگ فیلمها هم دایر نیست. سوت و کور! فقط چند مأمور دیگر دم در سالن ایستادهاند و تمام. داخل سالن هم کموبیش خلوت است و باید ماسک بر صورت و با فاصله بنشینیم.
مموریا: نوسان میان ذهنیت و عینیت
فیلم جدید ویراستاکول به نام مموریا (میشود حافظه یا خاطره ترجمهاش کرد) که در بخش مسابقهی کن امسال هم حضور داشته، همان چیزی است که میشود از فیلمسازی با سابقهی او انتظار داشت. شاید غرابت فیلم کمتر از آثار قبلی ویراستاکول به نظر برسد چون قهرمان فیلم زنی است اهل اسکاتلند به نام جسیکا (با بازی تیلدا سویینتن) که به کلمبیا آمده، ما همراهش میشویم برای سردرآوردن از کیفیت صدای غریبی که میشنود. صدایی که معلوم نیست ذهنی است، یا عینیت دارد و حتی لازم است معادلش در استودیوی صدا بازسازی شود تا شبیه مدرکی برای اثبات یک واقعه از آن استفاده شود.
همراهی با یک شخصیت انگلیسیزبان، فضای فیلم را دست کم برای تماشاگر غربی مأنوستر میکند اما البته که مموریا درنهایت، همان غرابت معمول و ابهام بنیانی فیلمهای ویراستاکول را دارد. تم اصلی چندان دور از آثار قبلیاش نیست، اما حالا نوعی تقابل فرهنگی هم در فیلم داریم که کمکم به یک جور اتحاد اگزیستانسیال میان کاراکترها میانجامد. ریتم فیلم بسیار کند است و بعضی وقتها با هیچ محاسبهای نمیشود دلیل مکث فراوان بر برخی لحظهها را درک کرد.
مموریا فیلم صدا و فضاست و اگر در سالن، با صدای خوب دیده نشود، شاید اصلاً تأثیر نگذارد.
قهرمان: از جان خودمان چه میخواهیم؟
از سالن که بیرون میآیم کمتر از یکساعت فرصت دارم تا شروع فیلم قهرمان (اصغر فرهادی). چند نفر از دوستان را میبینم، خوشوبشهای جشنوارهای را به جا میآوریم، با ماسک، رعایت فاصله و بقیهی قوانین این روزگار. همانقدر که این روزها هیچ چیزمان شبیه خودش نیست، معاشرتهای جشنوارهای با ماسک و فاصلهی دومتری هم آن نمیشود که باید بشود
میرویم به سالن شماره یک ساختمان اصلی تا قهرمان را ببینیم، فیلمی که کلی حرف و حدیث درست کرد نه بهخاطر خودش، بلکه بهخاطر توقعی که از سازندهاش میرفت تا حرفهایی را نزند، حرفهایی را بزند، زودتر بزند، جور دیگر بزند، صریحتر بزند و…
داستان فیلم تازهی اصغر فرهادی اوج و فرود زیادی دارد، متکی است به چرخشهای متعدد و تغییر وضعیتهای غیرمنتظره. بنابراین منصفانه نیست مفصل دربارهاش بنویسم، لزومی هم ندارد وقتی خوانندهی این متن، هنوز فیلم را ندیده، به جزئیاتش بپردازم. بنابراین نقد مفصل بماند برای زمان اکران.
فعلاً میشود به این اشاره کرد که قهرمان ما را یاد همهی آثار گذشتهی فرهادی میاندازد، از این جهت که باز هم با دستمایهی «قضاوت» سر و کار دارد. ترجیح دادم «پنهانکاری» یا «دروغ» را هم کنار «قضاوت» قرار ندهم چون در مقایسه با فیلمهای قبلی، اینجا دشوارتر است بگوییم کسی بهطور مشخص دارد «دروغ» میگوید یا چیزی را پنهان میکند.
مسئلهی اصلی قهرمان این است که ما آدمهای این روزگار با چه معیار و ملاکی، جایگاه خانوادگی یا اجتماعی همدیگر را تعریف میکنیم، آن را ارتقا میدهیم یا تخفیف میدهیم، همدیگر را ستایش میکنیم یا تحقیر میکنیم، کسی را مجسمهی شجاعت یا رذالت میپنداریم و خلاصه اینکه با خودمان و تصویر بیرونیمان چه میکنیم. قهرمان از این جهت کنار جدایی نادر از سیمین میایستد، و همچنین بابت نحوهی چیدن تقابل شخصیتها بر مبنای رودرروشدن اجتماع با یک فرد، و متهم کردن او بابت سابقهای در گذشته، میتواند ما را یاد همه میدانند و گذشته بیندازد.
اما اگر قرار بر مقایسه باشد، دنیای دراماتیک قهرمان و مدل رواییاش بیشترین شباهت را با جدایی نادر از سیمین دارد،و این شاید هم عامدانه بوده و فرهادی خواسته به قراردادهای تحسینشدهترین فیلم کارنامهاش بازگردد. اما قهرمان با جدایی… همارزش نیست. تفاوتشان در اینجاست که جدایی… فیلم استادانهای است که دنیایش را آنقدر ماهرانه میسازد و بسط میدهد که خودمان را درونش میبینیم، چسبیده به شخصیتهایش، اما قهرمان فیلمی است که (دست کم از نیمه به بعد) واضح است که دارد «ساخته» میشود. قهرمان مهندسیشده به نظر میرسد. رد پای سازندهاش دیده میشود. دستهایش را در حین جابهجا کردن شخصیتها و طراحی تغییرات پی در پی در بحران فراگیر قصه میبینیم. میفهمیم که در ناکام گذاشتن پیشبینیهای ما ماهرانه پیش میرود، التهاب موقعیت را در بالاترین سطح حفظ میکند، گرههای تازه و غیرمنتظره میسازد، ولی همهی اینها را «میبینیم». در جدایی… نمیدیدیم. حتی در چهارشنبه سوری و دربارهی الی هم نمیدیدیم.
البته اگر فقط «حرف» فیلمها برایتان مهم است، شاید چنین مشکلاتی با قهرمان پیدا نکنید. اگر از فیلمهای «حرف»محور لذت میبرید، قهرمان میتواند برای شما مهمترین اثر فرهادی باشد. فیلمی که ماهرانه هم ساخته شده، اما این «مهارت» در پیشزمینهی فیلم قرار گرفته، اجازه نمیدهد کنار آدمهایش بایستیم و باورشان کنیم.
اِوِن هنسن عزیز: موزیکال نوجوانانه
بعد از دیدن قهرمان (اصغر فرهادی) وقفهای دوساعته دارم تا شروع فیلم بعدی. به محوطهای میروم در طبقهی ششم ساختمان اصلی جشنواره که برای مهمانها مهیا شده تا استراحت کنند، بنویسند و باتری دستگاههایشان را شارژ کنند. ترکیبی است از فضای باز و سرپوشیده با چشماندازی زیبا به مرکز شهر تورنتو. در شرایط عادی، اگر تعداد مهمانهای جشنواره مثل همیشه بود، امکان نداشت اینجا جای نشستن پیدا شود، ولی حالا فقط حدود ده نفر پراکنده پشت میزها نشستهاند، کسی هم به دیگری نزدیک نمیشود.
فیلم بعدی، اِوِن هنسن عزیز ساختهی استیون چباسکی است که بابت نوشتن رمانThe Perks of Being a Wallflower (ترجمه شده به مزایای منزوی بودن) شهرت دارد. احتمالاً میدانید که چباسکی در سال ۲۰۱۲ خودش از رمانی که نوشته بود اقتباس کرد، علاوه بر نوشتن فیلمنامه، کارگردانی را هم بر عهده گرفت و نتیجهاش شد یکی از فیلمهای محبوب نوجوانانه (در ردهی فیلمهایی که به ورود نوجوانها به دنیای بزرگسالی میپردازند). اتفاقاً اولین نمایش آن فیلم هم در جشنوارهی تورنتو بود.
اِوِن هنسن عزیز در همان زیرژانر است، باز هم قصهای است نوجوانانه که در دبیرستان میگذرد، اما نویسندهی فیلمنامه کس دیگری است و چباسکی فقط کارگردانی را بر عهده داشته. اما نه قصه و نه کاراکترها جذابیت آن فیلم را ندارند، سکانسهای موزیکال فیلم هم گاهی جذاب و اغلب اوقات، کسالتبار از کار درآمده. مدت زمانش هم زیادی طولانی است و طبق قاعدهی مرسوم، درستش این است وسط چنین فیلمی از سالن بزنم بیرون، ولی روز اول است، از تازهنفس بودن ابتدای جشنواره استفاده میکنم و تا انتها تحملش میکنم!
خیلی خوشحالم که دوباره شروع به نوشتن مرتب کردین توی وقت تماشا! توصیفهای خوبی داشتین از فضای جشنواره انگار خودم اونجا هستم.
این فیلم “اون هنسن عزیز” هم وارد اکران عمومی شده در تورنتو البته خیلی محدود.
خیلی ممنونم
خیلی خوب. یاد نوشتههای طولانی مجله 24 افتادم در مورد جشنوارهی کن. غیر از شما آقای اسلامی هم فضای جشنوارهها را عالی توصیف میکند.