گزارش اختصاصی از چهلوچهارمین دورهی جشنوارهی فیلم تورنتو (بخش آخر)
رسیدیم به روز آخر. آخرین روز هر جشنوارهای غمانگیز است، چون همه دارند جمع و جور میکنند؛ بازار فیلم تعطیل شده، منتقدان و سینماگرانِ مهمان برگشتهاند به شهرهایشان، میز و صندلیها خالی شده، کیوسکهای نشریات روزانه بساطشان را جمع کردهاند و… فقط صفهای تماشاگران عادی شلوغ است، چون رسم تیف این است که در روز آخر، چند نمایش رایگان ترتیب میدهد تا مردم بیایند و فیلمهای برگزیده را بدون خریدن بلیت تماشا کنند.
در دو روز آخر، من چند فیلم دیگر دیدهام که دربارهشان مینویسم اما فیلمهایی را هم ندیدم و تحسین و تمجید در موردشان شنیدم که چارهای نیست جز انتظار برای اکران عمومی یا زمانی که نسخهی ویدئوییشان به دستمان برسد.
از قلب خاموش تا پرندهی سیاه
راجر میچل، فیلمساز کهنهکاری که با ناتینگهیل در سال ۱۹۹۹ بهشهرت رسید، فیلمی ساخته به نام پرندهی سیاه که بازسازی یک فیلم دانمارکی است به نام قلب خاموش. فیلمی که همین تازگی، در سال ۲۰۱۴ به کارگردانی بیل آگوست و بر مبنای فیلمنامهی کریستین تورپه ساخته شده. فیلمنامهنویس فیلم فعلی، یعنی پرندهی سیاه هم طبق تیتراژ، همان آقای تورپه است؛ یک نویسندهی ۴۱ سالهی پرکار دانمارکی که طراح و نویسندهی انبوهی سریال تلویزیونی است.
من آن فیلم اصلی را ندیدهام و بنابراین نمیدانم فیلمنامه برای این بازسازی، بازنویسی شده یا دقیقاً همان فیلمنامه را دوباره ساختهاند. در هر حال، ایدهی مرکزی که قاعدتاً در هر دو فیلم مشترک است، ایدهی عجیبی است: زنی که دچار بیماری غیر قابل درمانی شده، میخواهد پیش از رسیدن به روزهای سخت و تلخ، داوطلبانه با زندگی خداحافظی کند و روز قبل از اجرای تصمیمش، همهی خانواده را دعوت میکند تا بیستوچهار ساعت آخر زندگی در کنارش باشند. این را در همان دقایق ابتدایی فیلم میفهمیم و بعد، قرار است شاهد جزئیات چنین موقعیت غریبی باشیم.
فیلم در یک لوکیشن (خانه) میگذرد، گروه بازیگران جذابی دارد (سوزان ساراندون، کیت وینسلت، سام نیل، میا واسیکووسکا و…) و خوب هم کارگردانی شده. تا میانه، همه چیز بینقص است و دیالوگها و بازی کنترلشده بازیگران تراز اول فیلم، همه چیز را متعادل جلو میبرد. اما در پردهی آخر یک تغییر موقعیت غافلگیرکننده داریم که البته اگر به نتیجه میرسید و لایهی تازهای به موقعیت قبلی اضافه میکرد یا کاراکترها را بهتر توصیف میکرد، قابل قبول بود، اما تنشی است که به نتیجه نمیرسد و شاید حتی بشود گفت به بنایی که فیلم تا پیش از آن ساخته لطمه میزند. پرندهی سیاه میتوانست به فیلم خیلی بهتری تبدیل شود و فعلاً بسیار کنجکاوم نسخهی دانمارکی را پیدا کنم تا سردربیاورم اصلاً چرا این فیلم را به این سرعت بازسازی کردهاند و آیا قصه در آن نسخه هم دقیقاً همین مسیر را طی میکند یا خیر.
قصهی یک پسربچهی نازی
جوجو خرگوشه (تایکا وایتیتی) را میتوان از جهاتی تلفیق فهرست شیندلر (اسپیلبرگ) دانست با زندگی زیباست (بنینی). یک کمدی جنگی است که قصه را از زاویه دید پسربچهای دهساله روایت میکند به نام جوجو. پسربچهای که عضو ارتش نازی است و عمیقاً وفادار به پیشوا! جوجو نه تنها تصاویر مختلفی از هیتلر را در اتاق خواب و بالای تختش نصب کرده، بلکه دوست خیالیاش هم شخص پیشواست که همواره در حال راهنمایی و تعلیم و تربیت اوست. فیلم در ترکیب موقعیتهای مضحک با الزامات واقعی نظامیگری و روایت تاریخی بعضی وقایع جنگ جهانی دوم بسیار خلاقانه پیش میرود و خندههای مفصلی از تماشاگرش میگیرد. اما بهشکل کاملاً طراحیشده و صریحی، تأکید بر یهودیستیزی هیتلر را به مسئلهی مبنایی قصه تبدیل میکند. گرهی اصلی هم پنهان شدن دختری یهودی در خانهی پسربچه است.
جوجو خرگوشه با وجود ظرافتهای روایی و اجرای تحسینبرانگیزش از آن فیلمهاست که باید همان وسط تماشا، تکلیفتان را مشخص کنید: اگر شما هم معتقدید هیتلر مهمترین هیولای تاریخ بشر است، مسبب بزرگترین تراژدی چند قرن اخیر است، دغدغهی اصلیاش نسلکشی یهودیان بوده، و ستایش نثار آنان باد که سهمی در رهایی حتی یک یهودی از چنگال آن دژخیم داشتهاند… خب مشکلی وجود نخواهد داشت و میتوانید از فیلم لذت کامل ببرید. اما اگر احیاناً حس کنید این تداوم چند دههای در عمده کردن این موضوع و تقدیس مبالغهآمیز هر کس که منجی یهودیها بوده، عملاً نوعی رویکرد ایدئولوژیک است و تفاوت مبنایی ندارد با هر نوع رویکرد ایدئولوژیک دیگر در هنر، آنوقت ممکن است نتوانید به روی خودتان نیاورید که این هم نمونهی دیگری از مضمونزدگی سینمای سالهای اخیر است.
تایکا وایتیتی که فیلمنامهنویس، کارگردان و بازیگر نقش هیتلر در فیلم است، همان فیلمساز نیوزیلندی است که فیلم قبلی ثور (رگناروک) را کارگردانی کرده بود و قسمت بعدیاش را هم میسازد.
جنون نیمهشب
آخرین فیلمی که در تیف امسال دیدم، اولین فیلم یک فیلمساز اسپانیایی (گالدر گازتلو اوروتیا) است به نام سکو. این فیلم را در یکی از بخشهای جشنواره قرار دادهاند به نام «جنون نیمهشب». این واقعاً بهترین توصیف است برای حالوهوای فیلم! فیلم غریب دیوانهواری است دربارهی یک موقعیت علمیخیالی در جامعهای که مردمش داخل زندانی طبقاتی زندگی میکنند، همیشه گرسنهاند و به سکویی چشم دوختهاند که غذا را بینشان تقسیم میکند. فیلم، سیاه و خشن است. دربارهی جزئیاتش چیزی نگویم بهتر است تا نقطهعطفهای قصه لو نرود، اما اهمیت فیلم نه در رویکرد کمی مضمونزدهاش به اختلاف طبقاتی و محرومیتهای تاریخی بشر، بلکه در اجرای خیرهکننده و فضاسازی تحسینبرانگیزش است. فرم بصری فیلم که محدود به یک ساختار عمودی و لوکیشنی واحد است، با بازیگران متعدد و میزانسنی متحرک، با همراهی موسیقی خوب فیلم، بهیادماندنی است.
برگزیدههای نهایی
ساعت ۲ بعدازظهر آخرین روز، نام برگزیدههای جشنواره اعلام میشود:
از رأی هیئتهای داوری بخشهای فرعی که بگذریم، همیشه مهمترین منتخبها در تیف، همانهاست که با رأی مردم مشخص میشود. طبق جمعبندی رأی تماشاگران:
در بخش «فیلمهای مستند»، انتخاب اول، فیلم غار است به کارگردانی فراس فایاد، که مستندی دربارهی جنگ سوریه است.
در بخش «جنون نیمهشب»، انتخاب اول، فیلم سکوست که بالاتر دربارهاش خواندید.
در بخش «فیلمهای بلند»، انتخاب اول، جوجو خرگوشه است. رتبهی دوم متعلق است به قصهی ازدواج (نوآ بامبک) و سومین انتخاب هم انگل (بونگ جون ـ هو).
یک جمعبندی مختصر
در پایان این گزارش پنج قسمتی، چند نکته را هم بگویم:
یک: با توجه به واکنش تماشاگران و منتقدان در تیف، نام جوجو خرگوشه، جوکر، قصهی ازدواج و انگل را در فهرست فیلمهایی بگذارید که نامشان در فصل جوایز آخر سال بارها تکرار خواهد شد. احتمالاً نام فیلم آخر کوئنتین تارانتینو و فیلم جدید مارتین اسکورسیزی را هم باید به این فهرست اضافه کنید.
دو: این دوره از تیف، منظمتر و محترمانهتر از دورههای گذشته برگزار شد. مدیران جشنواره همچنان به تلاش برای بالا بردن رتبهی جشنوارهشان میان جشنوارههای جهانی ادامه میدهند و ترکیب فیلمها و مهمانهایشان هر سال جذابتر میشود.
سه: بله، همچنان میشود غر زد سینما آن شکوه و جلال دوران کلاسیک را ندارد و فیلم بزرگ ساخته نمیشود، اما از طرفداران سرسخت نظریهی «مرگ سینما» دعوت میکنم یک بار سری به این جشنواره بزنند تا ببینند از منتقد حرفهای تا آدم عادی، همه با چه اشتیاقی توی صف میایستند و با چه جدیتی فیلم میبینند. این دوره از جشنواره با بلیتهای حدوداً سی دلاری بیش از سیصد هزار تماشاگر داشت و من در هیچ کدام از نمایشهای مردمی، صندلی خالی در سالن ندیدم. جوجو خرگوشه را بین تماشاگران عادی در یک سالن هزار نفره دیدم، جای سوزن انداختن نبود و همه به جزئیترین اتفاقات فیلم واکنش هماهنگ نشان میدادند. حداقل در این شهر و در این نقطه از دنیا، شوق مردم برای فیلم دیدن در سالن سینما فوقالعاده است.