تماشای پی در پی سریالهای جدید، و دگرگونی فرهنگ دیداری ـ شنیداری تماشاگران
یکی از مناقشات رایج میان تماشاگران تولیدات تصویری در سالهای اخیر، بحث داغ «فیلم یا سریال» است؛ فیلم ببینیم یا سریال تماشا کنیم؟
گروهی اصرار دارند به طرف مقابل بقبولانند کیفیت و جذابیت سریالهای دو سه دههی اخیر بیش از فیلمهای سینمایی است و میشود بهراحتی از خیر تماشای فیلمها گذشت، ولی این سریالها را هرگز نباید از دست داد. گروهی هم در جناح مقابل، توصیه میکنند وقت برای تماشای سریال تلف نکنیم و با در نظر گرفتن این همه فیلم مهم کلاسیک که نادیده مانده، عمرمان را پای جذابیتهای فصلی سریالهایی که مد میشوند هدر ندهیم.
این اختلافنظر گاهی در حد بگومگوهای دوستانه باقی میماند، گاهی به اظهارنظرهای قاطع و صدور حکمهای تردیدناپذیر میرسد؛ اینطرفیها میگویند دوران تأثیرگذاری سینما به سر رسیده، و رونق تولید سریالهایی متنوع در ژانرهایی متفاوت باعث شده حیات واقعی قصهگویی و روایتگری خلاقانه به این سریالها منتقل شود. آن طرفیها هشدار میدهند که این سریالها ماهیت مصرفی دارند، وجه رسانهایشان جدیتر از وجه هنری است و سوار بر موج هیاهوی تبلیغات، مخاطب مقطعی دارند و هرگز بهاندازهی فیلمهای سینمایی ماندگار نخواهند شد.
نتیجه اینکه چند سالی است نوعی مرزبندی شکل گرفته بین «فیلمبین»ها و «سریالبین»ها. عدهای آنقدر وقت صرف تماشای سریالها کردهاند، و دربارهشان میگویند و مینویسند که دیگر به نظر میرسد با یک حوزهی تخصصی کاملاً مستقل از سینما طرفیم. در این دوقطبی، بهجای هواداری از یکی از طرفین مناقشه، میشود چند اصل غیر قابل انکار را مبنا قرار داد:
۱
بر سر خود «مدیوم» دعوا نکنیم. حرف نامربوطی است که بگوییم «سریال» ماهیتاً در سطح پایینتری از «فیلم» قرار دارد. چنین ادعایی شبیه به این است که مثلاً «قصهی کوتاه» را ذاتاً باارزشتر از «رمان» بدانیم، یا بگوییم «سونات» ارزشمندتر از «سمفونی» است! اگر احیاناً با قائلشدن این تفاوت، داریم به دعوای چند دهه قبل بر سر تفاوت ارزش سینما و تلویزیون بازمیگردیم، از یاد نبریم تاریخ مصرف آن مناقشه مدتهاست منقضی شده.
۲
ما امروز «هفت هنر» را با کمال احترام کنار هم قرار میدهیم، اما بهتر است بدانیم روزگاری هر کدام از هنرهای تازه که به میدان میآمد، مورد نفرت و استهزای هواداران هنر قبلی قرار میگرفت. پدیدارشدن هر مدیوم جدید در حوزهی فرهنگ و هنر، چند دهه و گاهی هم یک قرن، جنگ و جدل به راه میانداخته. شاعران سنتی دل خوشی از نتیجهی کار نمایشنامهنویسهای اولیه نداشتند. نمایشنامهنویسهای کلاسیک یا معتقدان به ادبیات «اصیل»، شأن چندانی برای رمان قائل نبودند. نظریهپردازان دلبسته به نقاشی، تا مدتها عکاسی را چیزی جز یک فعل و انفعال مکانیکی نمیدانستند. علاقهمندان جدی تئاتر و اپرا، سینما را سرگرمی مردم بیسواد و بی سر و پا تلقی میکردند.
از ابتدای دههی ۱۹۵۰ که استفاده از دستگاه تلویزیون فراگیر شد، هم صنعت سینما و هم سینماگران، پدیدهی تلویزیون را سرقتی آشکار از پیدایش «تصویر متحرک» در سینما دانستند و جنگی تمامعیار میان سینما و تلویزیون آغاز شد. تلویزیون، اندازه قاب سینما را تقلید کرده بود و حالا فیلمهای سینمایی تلاش میکردند با تغییر دادن اندازه قاب، استفاده از رنگ و صدای چندبانده، عظمتشان را به رخ بکشند و جعبهی کوچک تلویزیون را تحقیر کنند…
بدیهی است که امروز این بحثها موضوعیت ندارد. آن دعواها متعلق به دورانی سپریشده است. امروز شاید دستاندرکاران سینما و تلویزیون همین حس رقابت را نسبت به پلتفرمهای پخش اینترنتی یا مثلاً طراحان بازیهای ویدئویی پیدا کرده باشند.
۳
منتقدان تلویزیونی اعتقاد دارند عصر طلایی تازهی سریالسازی با نمونههایی مثل سوپرانوها، مدمن، برکینگ بد و وایر آغاز شد. از زمان شروع این موج تازه و تولید پیاپی سریالهای فصلی، مجموعهی درخشانی از سریالهای تأثیرگذار عرضه شده که اگر قرار است مثل یک سهامدار در کمپانیهای تولید فیلم به نوعی تعصب اتحادیهای دچار باشیم که هیچ، وگرنه یک علاقهمند به عرصهی درامنویسی نمیتواند این همه دستاورد تکاندهنده را نادیده بگیرد. اگر سریالسازی در روزگار ما چنین جایگاه و مرتبهای پیدا نکرده بود، آدمهایی با اعتبار دیوید لینچ، مارتین اسکورسیزی، برادران کوئن، دیوید فینچر، استیون سودربرگ و… سراغش نمیرفتند.
۴
شکی نیست در این سالها سریال بنجل هم ساخته میشود. ولی مگر فیلم بنجل، کم ساخته میشود؟ حتماً در بسیاری از این سریالها برای سودجویی، آب بسته میشود. اما مگر خیلی از دنبالههای سینمایی یا فیلمهای ژانر هم با همین قاعده ساخته نمیشوند؟ درست است که تعدادی از این سریالها ماهیت مصرفی دارند. اما هشتاد درصد تولیدات سینمایی این سالها هم ماهیت مصرفی دارند. همانقدر که احتمال پدیدارشدن شاهکار میان تولیدات انبوه سینمایی وجود دارد، در مورد سریالها هم میشود انتظار داشت سر و کلهی آثار فوقالعادهای از میان روند تولید محصولات عامهپسند پیدا شود.
□
این بحث را میتوان مفصلتر و دقیقتر از این بسط داد و پیگیری کرد. اما گمان میکنم این روزها با مسئلهی دیگری مواجه شدهایم که شاید بسیار مهمتر از دعوا بر سر ارزش این دو مدیوم باشد؛ مسئلهی تأثیر سریال دیدن بر فیلم دیدن. یا بهعبارت دیگر، تبعات اعتیاد به سریال، و تأثیری که بر نحوهی فیلم دیدن تماشاگر میگذارد.
چون با گروه وسیعی از مخاطبان فیلم و سریال تماس روزانه دارم، هم از طریق کلاسهایی که برگزار میکنم، هم از خلال کامنتهایی که در شبکههای مجازی بابت یادداشتهایم دربارهی فیلمها و سریالها دریافت میکنم، متوجه شدهام معتادهای سریال، به بیماری مشخصی دچار میشوند که نشانهاش کمطاقتی، شتابزدگی و بیدقتی در تماشای فیلمهای سینمایی است. البته که این مشکل در نسل جوانتر، کسانی که تجربهی محدودتری در دیدن فیلمهای متنوع سینمایی داشتهاند شدیدتر است. طبق تجربههای موردی، متوجه شدهام آنها که بعد از سالها تماشای فیلم، مدتی است وقتشان را صرف دیدن سریال میکنند کمتر دچار این مشکل میشوند. ابتلای خفیفتری دارند! اما در هرحال، اصل عارضه میتواند گریبانگیر همه بشود.
به همین دلیل تصور میکنم باید همهمان دقت کنیم با نوعی خودآگاهی، یک جور تذکر همیشگی، متوجه باشیم که قواعد مواجهه با این دو مدیوم بسیار متفاوت است. شیوهی روایت، قواعد بیانی و تعریف ریتم در سریال، تفاوتهای مبنایی دارد با یک فیلم سینمایی. اگر زندگیمان جوری شده که دائم بین این دو تا رفت و برگشت انجام میدهیم، حتماً باید مراقب باشیم فیلمها را با معیار و ملاکهایی که سریالها برایمان ساختهاند، تماشا نکنیم. وگرنه قضاوتهای مطلقاً نادرستمان را بیش از حد جدی خواهیم گرفت.
یک فیلم سینمایی، اگر بخواهد مطابق با همان مدت زمان استاندارد دوساعته هم پیش برود، شاید تازه در دقیقهی ۳۵ یا ۴۰، نقطهی عطف اولش را ساخته باشد. اما سریالی که هر اپیزودش ۴۰ دقیقه است، در همین لحظه یک اپیزودش را به پایان رسانده. یک فیلم سینمایی دوساعته از ما انتظار دارد در یک ساعت ابتدایی، صبور باشیم، جزئیات را با دقت دنبال کنیم تا بهتدریج مشخص شود با چه نوع کاراکترهایی در کدام بافت دراماتیک سر و کار داریم. اما طولانیترین اپیزودهای سریالهای این سالها هم مدت زمانی بیش از یک ساعت ندارند. در همین مدت، تمام شدهاند.
دارید با خودتان میگویید اینها که بدیهی است؟ بله، اینها پیشفرضهای واضحی است، اما عمل «تماشا» میتواند در خیلی از ما «خودکار» شود. وقتی بین دو مدیوم فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی در رفت و آمد باشیم، ممکن است از یاد ببریم متر و معیارهای یکی، اساساً روی آن یکی قابل انطباق نیست.
من استقبال میکنم از کسی که با استدلالهای متکی بر قواعد درام و تاریخ روایتگری در سینما و تلویزیون بیاید ثابت کند ایرلندی (مارتین اسکورسیزی) بیش از حد طولانی است و میشود نیمی از سکانسهایش را حذف کرد. اما در یک سال گذشته با تعداد قابل توجهی از تماشاگرانی طرفیم که ملاکشان برای تعریف «ریتم»، فصل آخر بازی تاج و تخت است. بنابراین وقتی در یک ساعت ابتدایی ایرلندی، «حادثه»ای نمیبینند، تصمیمشان را میگیرند و حتی از تماشای بقیهی فیلم صرف نظر میکنند. در حالیکه تاریخ سینما انباشته از فیلمهای چهارساعتهای است که بسیاری از موقعیتهای دو ساعت ابتداییشان، فراهم آوردن زمینه برای رسیدن به سکانسهای اصلی است. دربارهی سینمای کلاسیک حرف نمیزنیم، همین سهگانهی ارباب حلقهها مگر چند سال قبل در سینماها نمایش داده شد؟
مشکل فقط به کمتحملی دربارهی ریتم ختم نمیشود: یک فیلم سینمایی، قواعد بیانیاش، شیوهی گسترش دستمایههایش، شکل شخصیتپردازیاش، و ارجاعهای استعاریاش از بیخ و بن، متفاوت با یک سریال چند فصلی است. بنابراین درجهی هوشیاری ما در زمان اداشدن یک دیالوگ ظاهراً ساده یا نمایش موقعیتی گذرا باید کاملاً متفاوت باشد با نمایش چنان موقعیتهایی در سریالهایی که چند فصل فرصت دارند برای به نتیجه رساندن درگیریهای کاراکترهایشان.
تفاوتهای بیانی این دو قالب (فیلم و سریال) مبنایی و اساسی است. نباید به صرف اینکه هر دو با نمایش مجموعهای تصویر، داستانی را روایت میکنند، قراردادهای روایی و بصری یکی را مبنای قضاوت کردن دیگری فرض کنیم. این یک خطر جدی در شیوهی ارزیابی ماست و باید بهشدت مراقب این تداخل باشیم.
سلام. دو شب پیش نسخۀ با کیفیت Dune را دیدم و فیلم خوبی به نظرم نیامد. متوجه تفاوت پردۀ بزرگ با مانیتور و تفاوت نمایش آیمکس با نمایش معمولی هستم ولی فیلم های قبلی ویلنوو در همان مانیتور هم تکان دهنده بودند. Dune با همۀ عظمت و جنجال هایش بیشتر شبیه مقدمه ای بود برای قسمت دوم. یک مهندسی بزرگِ کند و کرخت کننده و یخ. یادم آمد موقع تماشای فیلم های قبلی ویلنوو، سریال بین نبودم ولی حالا هستم. شک کردم که Dune فیلم بدی بوده یا سریال ها باعث شده اند فیلم بدی به نظر برسد؟