سوگلی ـ یورگس لانتیموس
تماشای سوگلی (یورگس لانتیموس) برایم غیرمنتظره بود. انتظارش را نداشتم. نمایش یکتکهی ماهرانهی مسحورکنندهای است. همچون کنسرتی بهدقت طراحیشده یا اپرایی موزون، با ریتمی یکدست و اجرایی ماهرانه تا انتها پیش میرود، تمام میشود و تو ملتفت نمیشوی قطعهها چطور به هم پیوستند تا یک پیکرهی متحد را بسازند. لانتیموس در فیلمهای قبلیاش هم در پی رسیدن به همین ساختمان بصری بود ولی ایدههایش را صرف فیلمنامههایی میکرد که ظرفیت تحقق این نظم موسیقایی را نداشتند. اما حالا ایدهی اولیه، شکل روایت، اجرای سه بازیگر اصلی، کمپوزیسیون برآمده از معماری لوکیشن، طراحی صحنه و لباس، جنس موسیقی، برش تصاویر، رنگ، نور، لنزها و حرکت دوربین در هماهنگی کمنظیری پیش میروند تا به کامل شدن تم فیلم کمک کنند.
این فیلمی است که باید مثل یک بالهی گروهی ماهرانه یا دو ساعت همنوازی نوازندگانی چیرهدست تماشایش کنید. فیلمساز سعیش را کرده وقفهای نیفتد، شما هم نباید تمرکزتان را از دست بدهید و باید تماشاگری باشید که قدر این هارمونی را میداند و خودش را به ریتم میسپارد. این فیلم «ریتم» است و باید از همین توازن لذت برد. از نمایشی که ترتیب داده شده دربارهی «نمایش»! بله، اینبار میل لانتیموس به جلوهگری تکنیکی با تم فیلم درآمیخته: فیلمی که خودش هم دربارهی جلوهگری است. همهی کاراکترها در طول داستان مشغول صحنهآراییاند. از ملکه گرفته که هم در خلوتش برای مشاور و ندیمهاش بازیهایی به راه میاندازد تا متقاعد و وادارشان کند به چیزی که میپسندد تا مردان سیاست و نظامیها و خدم و حشم که باید تن بدهند به بوالهوسیها و تردیدهایش، در آنسو سارا (ریچل وایز) که پرسونایش بین هوس ملکه، منافع شخصیاش و مصالح کشور در نوسان است، و ابیگیل (اما استون) که اصلاً «بازیگر» است و نمایش خودش را لابهلای بازی بقیه پیش میبرد تا به چیزی که میخواهد دست یابد. بقیهی کاراکترها هم همین وضع را دارند: آن دو سیاستمدار که سردستهی دو حزب مخالف و موافقند برای رقیب، ملکه و هواداران، طرح و توطئه میچینند و از ابیگیل هم میخواهند همدستشان شود. شخصیتهای فرعی هم آن چیزی نیستند که بروز میدهند و عادیترین سکانسها هم فقط برای همان چیزی ترتیب داده نشده که در نگاه اول به نظر میرسد: به موقعیت تکرارشوندهی سکانسهای شکار کبوترها دقت کنید که ظاهراً تفریحی است لابهلای کار سنگین روزمره اما درواقع صحنهی هماوردخواهی دو زن است و چه لحظهی تاثیرگذاری است آن پاشیده شدن خون به صورت سارا در آخرین نوبت.
برای چنین قصهای که یکسره دربارهی صحنهسازی و صحنهگردانی است، این نوع اجرا که بهطور کامل مشتمل است بر مجموعهای تصاویر ضبطشده با لنز واید که از فیشآی تا اندازههای عادیتر متغیر است و حرکت دوربینهای ۱۸۰ درجهای مداوم یا نماهای تعقیبی بدون قطع، و ارتفاع دوربین که بهندرت همسطح صورت (آیلول) است و تقریباً در تمام فیلم از هایانگل یا لوانگل استفاده شده، ترتیب نماها را به جنبوجوشی موزون روی صحنه تبدیل میکند که پردهبندیهای فیلم و کپشنهایی که چند دقیقه یکبار میآید هم تأکیدی است بر همین تشابه روایی با یک نمایش یا اپرا. نماهای تعقیبی دوربین نمایندهی چشم ما میشود در پیدا کردن زاویهای تازه از میزانسنی که هر کاراکتر برای پیش بردن و به نتیجه رساندن نمایش شخصیاش برپا میکند.
به همین دلیل، سوگلی بیش از آنکه فیلمی باشد «دربارهی»…، فیلمی است «برای» تماشا. اگر آن را بهعنوان یک سهنوازی تماشا کنید از هماوردطلبی سه کاراکتر اصلی (با بازی فوقالعادهی هر سه) که دوربین هم مثل نقشی که در ثبت مسابقات ورزشی دارد در تلاش است تا از آنها عقب نماند و بهترین دیدگاه را در اختیارتان بگذارد، از دوربین خرامان کارگردان و همراهی موسیقی خوب فیلم به وجد خواهید آمد. و البته فراموش نکنید که این فیلمی است که باید با بهترین کیفیت صدا و تصویر دیده شود.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★ ½