گزارش اختصاصی از چهلوچهارمین دورهی جشنوارهی فیلم تورنتو (بخش چهارم)
یکی از کلافگیهای همیشگیِ هر جشنوارهای میتواند این باشد که توی صف، یا توی سالن که نشستهای منتظر شروع فیلم، وسط گپوگفت از بقیه میشنوی دیشب یک فیلم خوب دیدم… امروز صبح فلان سالن بودم و فیلم درجه یکی دیدم… دوستم گفت دیروز فلان فیلم را دیده و معرکه است… و بعد، میبینی با اینکه برنامهریزی کردهای برای دیدن کلی فیلم و الان هم خسته و درب و داغانی، کماکان فیلمهایی هست که ظاهراً از دست دادهای و باید در برابر میل به تماشای همهشان مقاومت کنی! یا اینکه برنامهات را تغییر دهی و بروی فیلمهایی را ببینی که دیگران توصیه میکنند.
فیلم دیدن در جشنواره کمی شبیه قمار است! یک جور بازی است که شانس هم میخواهد. وقت، محدود است و تعداد فیلمها زیاد، پس باید خوششانس هم باشی که درست حدس بزنی کدام فیلمها ارزش تماشا دارند. اما در بهترین حالت هم ممکن است فیلمهایی را از دست بدهی.
آقای رایان جانسونِ پرکار
چاقوهای از غلاف بیرونآمده فیلم جدید رایان جانسون است که وسط اشتغال مداوم به تولید قسمتهای مختلف جنگهای ستارهای آن را نوشته و کارگردانی کرده. رایان جانسون زمانی برایم اهمیت خاص پیدا کرد که دنبال نام کارگردان بهترین اپیزود کل سریال برکینگ بد میگشتم (اپیزود چهاردهم از فصل پنجم) و به اسم او رسیدم. فیلم لوپر را هم از او دیده بودم و بنابراین بهنظرم رسید با یک استعداد ویژه سر و کار داریم.
حالا ایشان وسط مشغلهاش در پروژهی جنگهای ستارهای آمده این قصهی جنایی کارآگاهیِ شوخ و بامزه را ساخته با حضور ستارههایی از قبیل دنیل کریگ، کریس ایوانز، جیمیلی کرتیس و کریستوفر پلامر. چاقوهای از غلاف بیرونآمده یک پلات آگاتا کریستیوار دارد با کاراکترهای پرشمار که البته در دوران معاصر، در زمانهی موبایل و شبکههای اجتماعی روایت میشود و با چند مرحله غافلگیری غیرمنتظره در نیمهی دوم، تماشاگر عاشق قصههای معمایی را حسابی سر حال میآورد. فیلم روان و بامزهای است و احتمالاً خوب هم خواهد فروخت.
فیلمی برای خورههای ماشین
جیمز منگولد یکی از آن کارگردانهایی است که آدم را یاد دوران طلایی هالیوود میاندازد؛ سالهایی که کارگردانها بدون اینکه تحت تأثیر تئوری مؤلف، خودشان را موظف به نمایش مستمر اندیشهای والا در آثارشان بدانند، فقط فیلمشان را میساختند و سعی میکردند بهعنوان یک «حرفهای»، داستان را درست تعریف کنند و پلانها را تمیز به هم بچسبانند. منگولد در همهی این سالها چنین منشی داشته و در هر ژانری فیلم ساخته، کارش را درست انجام داده.
کار تازهاش فورد علیه فراری هم چنین فیلمی است: ماجرای رفاقت دو مرد (مت دیمون و کریستین بیل) برای به نتیجه رساندن جاهطلبیهای دیوانهوارشان. فیلم دربارهی اتومبیلهای مسابقه، مسابقهی اتومبیلرانی و جنون منحصربهفرد رانندهها و طراحانی است که زندگیشان را صرف کوچکترین جزئیات ساختار این اتومبیلها میکنند تا پوز رقیبشان را بزنند. فیلم برای «ماشینبازها» یک ضیافت کامل است، اما کسانی که از جزئیات فنی موتور و بدنهی ماشین سردرنیاورند میتوانند از ریزهکاریهای سازندگان فیلم در خلق اتمسفر سالهای آخر دههی ۱۹۶۰ لذت ببرند و اینکه جامعهی آمریکایی آن سالها چطور داشت آمادهی تغییرات اساسی میشد و رقابت صاحبان صنایع اتومبیلسازی با خودشان و همکاران اروپاییشان چه نقشی در این تحولات اقتصادی اجتماعی بر عهده داشت. کاراکتر کریستین بیل در فیلم، بهیادماندنی است و بازیاش چشمگیر.
دختر، از همگسیخته
پابلو لارین، چهرهی مطرح سینمای شیلی، بعد از تجربهی قبلیاش (جکی) که در آمریکا ساخت با حضور ناتالی پورتمن در نقش ژاکلین کندی، حالا دوباره فیلمی در کشور خودش و به زبان اسپانیایی ساخته که به حالوهوای فیلمهای اولیهاش نزدیکتر است. فیلمی به نام اِما که دربارهی دختری پریشاناحوال و لطمهدیده است به همین نام که با همکارانش، با شوهرش و با موقعیت عجیبی که تویش گرفتار شده، درگیری چندلایه و پیچیدهای دارد. اِما ایدهی خوبی دارد و گاهی هم صحنههایی فوقالعاده، اما یکدست نیست و وحدت لحن ندارد. گاهی از موضوع دور میافتد و سکانسهایی را پشت هم میبینیم که نه به گسترش تم کمک میکنند نه به درک بیشتر شخصیتها. اما کار فیلمساز با رنگ و نور محیط، و استفادهاش از موسیقی برای فضاسازی قابل تحسین است.
عذاب وجدان تاریخی
هریت (کسی لیمونز)، یک جورهایی میتواند نسخهی زنانهی ۱۲ سال بردگی محسوب شود. داستان (که ظاهراً واقعی است) دربارهی زن سیاهپوستی است در قرن نوزدهم که موفق میشود از دست اربابان ظالمش فرار کند و به ایالت پنسیلوانیا بگریزد که قوانین لغو بردهداری را زودتر از دیگر ایالتها برقرار کرده. ماجرای اصلی، تازه بعد از این شروع میشود. فیلم در ادامهی موج دههی اخیر سینمای آمریکا ساخته شده که سالی دو سه فیلم پرهزینه دربارهی ظلم تاریخی علیه سیاهان تدارک میبینند تا در فصل آخر سال نمایش داده شوند و معمولاً سهمی هم از جوایز عایدشان میشود.
هریت فیلم ضعیفی نیست و نمیشود ایراد عمدهای در اجرایش پیدا کرد، اما این شیوهی قصهگویی سر فرصت و مرحله به مرحله، هزار نمونهی مشابه در تاریخ سینمای کلاسیک دارد و بهسادگی میشود همهی نقطهعطفها و چرخشهای داستانیاش را حدس زد. میماند مضمون ظاهراً مهمش که نمیدانم چرا باید ما را تا ابد تحت تأثیر قرار دهد: بله، میدانیم رسوم رفتار با بردههای تیرهپوست در آمریکای چند قرن پیش تا چه اندازه وحشیانه بوده. شاید خود آمریکاییها نیاز دارند حالا حالاها از این فیلمها بسازند تا عذاب وجدان تاریخیشان التیام پیدا کند و ارجاعهایی به رفتار امروزشان با مهاجران هم لابهلای این قصههای تاریخی بگنجانند، اما برای ما که سهمی در این سیر تاریخی نداشتهایم، تحمل سالی چند فیلم با این رویکرد محتوایی واقعاً دشوار است.
تاریخ مختصر پول
استیون سودربرگ فیلمی ساخته به نام رختشویخانه یا مغازهی لباسشویی که البته هیچ ربطی به این مکان ندارد و فیلمی است دربارهی پولشویی! بنابراین نمیدانم درستش این است که اسمش را پولشویی ترجمه کنیم یا اینکه اجازه دهیم ایهام کلمهی اصلی باقی بماند. بههرحال، این یک فیلم شوخ و بسیار سرحال است دربارهی رفتار تاریخی بشر با پول! دربارهی پول و رابطهاش با انسان. در افتتاحیهی فیلم دو راوی داریم به نامهای یورگن و رامون که نقششان را گری اولدمن و آنتونیو باندراس بازی میکنند و رو به دوربین دربارهی منشأ ورود پول به زندگی آدمیان حرف میزنند. در سکانس بعد با الن (مریل استریپ) و شوهرش آشنا میشویم که به قصد یک سفر تفریحی، سوار یک قایق میشوند. حوادثی که برای الن اتفاق میافتد او را وارد مسیری میکند که سر و کارش به دفتر و دستک یورگن و رامون میافتد.
فیلم به لوکیشنهای مختلف سرک میکشد و شرایط شخصیتهای متفاوت را دنبال میکند و با فاصلهگذاری، هم داستان تعریف میکند و هم قبل یا بعد از موقعیت، جمعبندی میکند و نتیجهی اخلاقی را به اطلاع ما میرساند! کنایههای فیلمساز به وضعیت وخیم فرار مالیاتی در آمریکا و ابعاد اسفبار مقولهی پولشویی در همهی دنیا، در انتها شامل خودش و فرایند فیلمسازی هم میشود. آخرین فیلم سودربرگ به اندازهی اولین فیلمهایش بازیگوشانه و «تجربی» است، اما خب شاید انسجام آنها را ندارد. ضمناً اگر مریل استریپ بابت این فیلم هم نامزد اسکار شد تعجب نکنید.
ادامه دارد…