بار دیگر، جشنواره‌ای که می‌شناختیم

چهل و هفتمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم تورنتو

Toronto International Film Festival – 2022

بعد از برگزاری نصفه‌نیمه‌ی دوره‌های اخیر به‌دلیل شیوع بیماری کووید، جشنواره‌ی امسال بالأخره شبیه یک جشنواره‌ی واقعی شده است. نمایش‌ها همه در سالن انجام می‌شود و برای بخش کوچکی از فیلم‌ها دسترسی آنلاین در نظر گرفته شده.  

در اولین روز، فیلم برنده‌ی نخل طلای امسال را دیدم: مثلث اندوه (که البته ترجمه‌ی دقیقی نیست) نوشته و کار روبن اوستلاند، فیلم‌‌ساز سوئدی که پیش از این فیلم‌های فوق‌العاده‌ای مثل فورس ماژور و مربع را ساخته.

در تمام مدت تماشا (گذشته از این‌که بسیار خندیدم) خودم را بین سه دنیا در رفت و آمد می‌دیدم: اولی دنیای فیلم‌های خود اوستلاند است. دنیایی در ابتدا به‌شدت رئالیستی که هر چه پیش می‌رود غیررئالیستی و حتی انتزاعی به نظر می‌رسد، با دست‌مایه‌هایی مثل رابطه‌ی بحرانی زوج‌ها، کارکرد وارونه‌ی تکنولوژی در زندگی امروزی، جایگزینی ابزار به‌جای بدن در ساختارهای جدید و ارتباط بیمارگونه‌ی مردم با وسایل ارتباطی خصوصاً گوشی‌های هوشمند… به‌اضافه‌ی طنز تند و تلخی که گاهی از شدت غیرعادی بودن، تماشاگر را حیرت‌زده و حتی شاید منزجر می‌کند.

دومی دنیای فیلم‌های لوییس بونوئل است. فیلم تازه‌ی اوستلاند یادآور موقعیت‌های ابسورد بونوئلی، محصورشدن کاراکترها در مخمصه‌های طعنه‌آمیزی است که به‌تدریج ور دیگر شخصیت‌شان را عیان می‌کند و همه‌ی گند و کثافت پنهان‌شده زیر رفتار و سکنات بورژوایی را بیرون می‌ریزد. این‌جا عده‌ای «کاسب» که محصولات‌شان را با لبخند قالب می‌کنند، ناچارند برای زنده‌ماندن و به دست آوردن لقمه‌ای غذا به همدیگر لبخند بزنند.

Triangle of Sadness – 2022

سومی دنیای فیلم‌ها و سریال‌های دهه‌ی اخیر است و نمونه‌هایی از قبیل انگل (بونگ جون هو)؛ تقابل طبقاتی داریم، هم‌چنین تقابل نژادی و تقابل جنسیتی. باز هم دعوا سر پول است، جایگاه اجتماعی و بهره‌کشی از دیگری.

در طول تماشا بین این سه دنیا در رفت و آمد بودم چون فیلم در لحظاتی به یک اثر اصیل روبن اوستلاندی تبدیل می‌شود و هوشمندی‌ فیلم‌‌ساز در تلفیق موقعیت‌های ناهمگون، تحسین‌برانگیز به نظر می‌رسد، در لحظاتی به یک جور ادای دین موفق به ملک‌الموت و جذابیت پنهان بورژوازی (هر دو ساخته‌ی بونوئل) تبدیل می‌شود، در لحظاتی شبیه انگل می‌شود و حتی بعید نیست موفقیت آن فیلم روی کامل‌شدن این فیلم‌نامه تأثیر گذاشته باشد. پوشیدگی و خودداری بونوئلی با صراحت و پرگویی سینمای مد روز این سالها سازگار نیست و گرچه فیلم‌‌ساز سعی می‌کند با همین کلیشه‌های اقلیتی هم شوخی کند و ادعاهای آدم‌هایش را به مضحکه تبدیل کند اما در سکانس‌هایی از همان‌ها استفاده می‌کند تا درام را پیش ببرد.

نمی‌دانم، شاید باید دوباره فیلم را ببینم تا بتوانم با اطمینان بگویم دنیای غالب فیلم، کدام یکی از این سه تاست و آیا مثلث اندوه را باید فیلمی فرصت‌طلبانه دانست یا می‌شود آن را ادامه‌ی نگاه و سلیقه‌ی شخصی اوستلاند به حساب آورد.

فیلم خاطره‌نگارانه‌ی یک فیلم‌ساز ۷۶ساله

در جدول جشنواره، نمایش فیلم جدید استیون اسپیلبرگ را گذاشته‌اند ساعت ۸ یکشنبه. یکشنبه‌ها مترو تازه ساعت ۸ به راه می‌افتد! حدود شش و نیم، توی تاریکی از خانه بیرون زدم تا به‌موقع برسم. به طبقه‌ی دوم ساختمان جشنواره که رسیدم دیدم صبحانه‌ی مفصلی چیده‌اند تا مشقت بیدارباش صبح‌گاهی را از یادمان ببرند! بساط چای و قهوه، دونات و مافین از همه رنگ به راه بود و می‌شد یک بشقاب پر کرد، برد داخل سالن.

خانواده‌ی فیبل‌من احتمالاً شخصی‌ترین فیلم اسپیلبرگ است؛ شرح آغاز شیفتگی‌اش به سینما و پیداشدن وسوسه‌ی فیلم‌سازی از کودکی. اثری کاملاً زندگی‌نامه‌ای است البته با تغییراتی در بعضی جزئیات. اگر اغلب کتاب‌های منتشرشده درباره‌ی اسپیلبرگ را مرور کرده و فیلم‌های مستندی را که درباره‌اش تولید شده دیده باشید، وقایع فیلم برای‌تان آشنا خواهد بود؛ انتقال چندباره‌ی خانواده به ایالت‌های مختلف، بحران خانوادگی و جدایی پدر و مادر، تبعات زندگی در یک خانواده‌ی یهودی، بیزاری از مدرسه و…

The Fabelmans – 2022

ساختمان روایت بسیار ساده است، از جاه‌طلبی‌های سبکی هم خبری نیست. فیلم‌‌‌ساز ترجیح داده اتمسفر فیلمش یادآور سینمای دهه‌‌ی شصت آمریکا باشد، با همان استایل رنگ و نور و صحنه و لباس. موقعیت‌ها به ترتیب و سر فرصت روایت می‌شوند، از کودکی تا ابتدای جوانی، روزی که سمی فیبل‌من (استیون اسپیلبرگ) در یک استودیوی فیلم‌سازی استخدام می‌شود.

خانواده‌ی فیبل‌من متمرکز شده روی رابطه‌ی سینما و زندگی؛ این‌که زندگی چطور به تجربه‌های فیلم‌‌سازی یک نوجوان جهت می‌دهد، فیلم‌هایی که می‌‌سازد چطور بر زندگی اطرافیانش تأثیر می‌گذارد. این روند چه‌قدر راست است و چه‌قدر دروغ، چه‌قدر آگاهانه و چه‌قدر نا‌به‌خود.

از پارسال در جریان تولید خانواده‌ی فیبل‌من بودم، توقعم از فیلم بالا رفته بود، حالا لذتی را که انتظار داشتم نبرده‌ام! نتیجه‌ي نهایی به‌گمانم معمولی‌تر از چیزی است که تصور می‌کردم. البته فیلم دیدنی است و با ارجاع‌هایش به تاریخ سینما و لحظاتی که موجودیت خود سینما را توصیف می‌کند تکان‌مان می‌دهد، اما از آن جادویی که انتظار می‌کشیدم تهی است. هر فیلم‌‌سازی در کارنامه‌اش فیلمی درباره‌ی سینما می‌‌سازد و تصور می‌کردم حالا که نوبت اسپیلبرگ شده، دست کم چند سکانس جاودانه خواهیم دید. اما فیلم آن‌قدر که لازم است پرشور نیست. بیش از اندازه به ایده‌های فیلم‌نامه متکی است، جاه‌طلبی لازم را ندارد.

درخشان‌ترین لحظه‌ی فیلم، سکانس پایانی است؛ ملاقاتی کوتاه با جان فورد در دفتر کارش. تمام جزئیات این سکانس را اسپیلبرگ قبلاً در مستندی که پیتر باگدانوویچ درباره‌ی جان فورد ساخته تعریف کرده بود. حالا همان خاطره را با حضور دیوید لینچ در نقش جان فورد ساخته. نمای پایانی فیلم را هم انگار فورد کارگردانی کرده؛ سر دوربین بالا می‌‌رود تا خط افق در وسط قاب باقی نماند.

ملاقات با همزاد

روز چهارشنبه ابتدا به تماشای فیلم مستندی می‌روم که چند روز پیش برنده‌ی جایزه‌ی اصلی جشنواره‌ی ونیز شد: همه‌ی زیبایی و قساوت ساخته‌ی خانم لورا پواتراس که در سال ۲۰۱۵ بابت مستندی که درباره‌ی ادوارد اسنودن کارگردانی کرد برنده‌ی جایزه‌ی اسکار شده بود. این کار تازه‌ هم دیدنی است و نتیجه‌ی سماجت در پی‌گیری چند موقعیت که حالا با تلفیق مصالح متعددی که جمع‌آوری شده به فیلم تأثیرگذاری تبدیل شده است. درباره‌ی این فیلم مفصل‌تر خواهم نوشت.

به سالن شماره ۲ می‌روم تا فیلم تفریق ساخته‌ی مانی حقیقی را ببینم. فیلمی که فیلم‌نامه‌اش از چند سال پیش آماده بود و تولیدش به تعویق افتاده بود. تفریق را از جهت کارکرد سبک می‌شود پخته‌ترین فیلمی دانست که حقیقی تا امروز کارگردانی کرده. فضای بصری فیلم یکدست است و یکپارچگی قابل تحسینی بین بازی‌ها، نور، رنگ لباس و صحنه، قاب‌بندی و اجزای میزانسن برقرار شده. این در فیلمی که به یک اتمسفر خاص برای باوراندن داستان عجیبش نیازمند است، امتیاز بزرگی به حساب می‌آید. اما راستش از نیمه به بعد نتوانستم با ایده‌ی اصلی فیلم پیش بروم. جزئیاتش را نمی‌گویم چون فیلمی است که بهتر است پیشاپیش چیزی درباره‌ی خط اصلی قصه ندانید، اما از جایی به بعد ارتباطم با فیلم قطع شد و نتوانستم باور کنم آدم‌های داستان در حال چنین تجربه‌ی عجیبی رفتارهای متقاعدکننده‌ای مرتکب می‌شوند.

Subtraction – 2022

به‌نظرم رسید شاید راه‌حل به نتیجه رساندن این داستان، کمی رادیکال‌تر رفتار کردن و حرکت به‌سوی ساختاری شبیه بزرگراه گمشده (دیوید لینچ) باشد. حال و هوای تفریق، رئالیستی‌تر از آن به نظر می‌رسد که تماشاگر را متقاعد کند آدم‌ها بعد از ملاقات با همزادشان می‌توانند شب به خانه برگردند و زندگی را ادامه دهند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا