تالکین ـ دام کاروکوسکی
۱
فیلمی به نام تالکین که چند ماه پیش روی پرده بود و توسط سینماگری قبرسیالاصل کارگردانی شده به نام دام کاروکوسکی، یک فیلم زندگینامهای است دربارهی عالیجناب جان رونالد روئل تالکین، نویسندهی کتابهای ارباب حلقهها، هابیت، سیلماریلیون و… . مخاطب این فیلم کاملاً مشخص است: عاشقان تالکینِ. اگر این نام برایتان تداعیکنندهی چیز مشخصی نیست، یا اگر جزو آن دسته از آدمهایید که بر مبنای فیلمهای اقتباسشده از کتابهای تالکین تصور میکنید با نویسندهای سر و کار دارید که وقتش را صرف سرگرم کردن بچهها یا آدمهای سبکمغز و خیالباف میکرده، میتوانید هرگز این فیلم را تماشا نکنید و با خیال راحت مشغول کارهای مهمتری شوید که برای وقت محدود و برنامهی روزانهی متراکم آدمبزرگها طراحی شده. اما اگر بر عکس، در گروه آدمهایی میگنجید که نام تالکین و یادآوری آنچه خلق کرده، دلتان را میلرزاند، این فیلم را از دست ندهید. درست یا غلط، این فیلمی نیست که قواعد یک اثر زندگینامهای متعارف را رعایت کرده باشد، اطلاعات فراوان بدهد و برای جذب طیفهای مختلف تماشاگر طراحی شده باشد. فیلمی است برای کسانی که ارجاعهای بسیار مختصر را میفهمند و خودشان مشارکت میکنند تا ساختمان دراماتیک فیلم کامل شود.
۲
فیلم تالکین تلاش میکند دنیای ذهنی آدمی را برای ما شرح دهد که تعریفش از کلمهی آشنا و پرکاربرد «واقعیت» هیچ ربطی به مردم «رئالیست» دنیای امروز ندارد. تالکین در جایی نوشته: «چندی پیش از زبان یکی از دفترداران دانشگاه آکسفورد شنیدم که میگفت از همجواری و نزدیکی به کارخانههای تولید انبوه که با آدمهای مصنوعی کار میکنند، از غوغای خفقانآور ترافیک مکانیکی بسیار مسرور است، زیرا اینها محل کار او را در تماس با زندگی واقعی قرار میدهند… عبارت زندگی واقعی در این متن ظاهراً با معیارهای آکادمیک کشف معنای لغات ناهمخوان است. این تصور که اتومبیلها از مثلاً اژدهاها و غولها زندهترند تصوری عجیب است، اما این فکر که آنها از مثلاً اسبها واقعیترند، بهنحو دلخراشی مهمل است. بهراستی هم که دودکشهای کارخانهها چهقدر واقعی و زندهاند، آن هم در مقایسه با یک درخت نارون…» (از مقدمهی کتاب درخت و برگ، ترجمهی مراد فرهادپور) تالکین بر اساس چنین اظهارنظرهایی و البته بر اساس کتابهایی که نوشته، از بزرگان قبیلهی مؤمنان به عالم خیال است. همانها که اساساً نمیدانند چطور شد که مردم تصمیمشان را گرفتند با خیالی آسوده، چیزهایی را که با چشم میبینند و با دست لمس میکنند «واقعیت» بنامند، و نادیدنیها را جدا کردند و گذاشتند در دستهی موهومات، خیالات و امور غیرواقعی.
تالکین آشکارا ایمان دارد که آنچه در ذهن جریان دارد، آنچه در خیال ما میگذرد، آنچه از مسیر ذهن و خیال میگذرد و بر قلم جاری میشود و بهشکل کلماتی درمیآید که نامش را قصه گذاشتهایم، اگر واقعیتر از اتومبیل، دودکش، آسفالت، هواپیما، قطار و کشتی نباشد، لااقل بههمان اندازه واقعی است. قصه وجود دارد، خیال واقعیت دارد، و این بدسلیقگی ماست که ترجیح میدهیم فقط به چیزهایی بگوییم «واقعی» که میتوانیم با متر اندازهشان بگیریم یا با ترازو وزنشان را تعیین کنیم.
۳
تیم برتون در سال ۲۰۰۳ فیلمی ساخت به نام ماهی بزرگ که از درخشانترین مانیفستهای سینما در تجلیل قصهگویی و قصهگوهاست. در یکی از سکانسهای این فیلم، پسر قهرمان داستان که اسمش ویل بلوم است و عمیقاً واقعگراست، پیش دختری میرود که روزگاری دوست پدرش بوده. دختر بخشی از سرگذشت پدر را تعریف میکند تا ابهامهای پسر برطرف شود. وقتی قصهاش تمام میشود، پسر میپرسد تو اگر همان دختری هستی که ده سال از پدرم کوچکتر بودهای پس نمیتوانی همان جادوگر پیری باشی که او وقتی ده ساله بوده، به ملاقاتت آمده. دختر پاسخ میدهد اگر دنیا را مثل پدرت ببینی، من هم آن دختر و هم آن جادوگرم.
در پایان فیلم، وقتی پسر بالأخره یاد میگیرد مثل پدرش فکر کند، مونولوگ ماندگاری دارد: «یک آدم اونقدر قصههاش رو تعریف میکنه تا کمکم خودش هم به بخشی از اون قصهها تبدیل میشه. این داستانها بعد از مرگش باقی میمونن. و به این ترتیبه که اون جاودانه میشه.» فیلم تالکین دقیقاً دربارهی همین آدم است؛ جزئیاتی میبینیم از سالهای کودکی و جوانی کسی که ترجیح داد بهجای شاگرد ممتاز شدن در دانشگاه آکسفورد یا ثروتمند شدن به سبک دیگران، رؤیای خودش را دنبال کند، زبان و دنیای شخصی خودش را بسازد و قصههای خودش را تعریف کند تا عاقبت، خودش و قصههایش جاودانه شوند. این است که وقتی فیلم را تماشا میکنیم انگار داریم در دنیای الفها، دورفها و اورکها میچرخیم تا انعکاس «واقعیت» دور و بر را در آینهی ذهن تالکین جوان تماشا کنیم.
۴
تالکین پیش از آنکه داستانسرای بزرگی باشد، یک زبانشناس قهار بوده. از کودکی چند زبان آموخته، سرگرم اختراع زبانی شخصی شده و در دانشگاه آکسفورد هم در همین رشته تحصیل میکند و به پروفسور زبانشناسی همان دانشگاه تبدیل میشود. اما اهمیت او در این نیست که یک آکادمیسین بهمعنای متعارفش بوده، بلکه اتفاقاً عشق منحصربهفرد و مهارناپذیر او به زبان باعث شده قواعد منجمد آکادمیک را در این حوزه متزلزل کند و رابطهاش با شاگردانش را بر اساس همین دلدادگی شخصیاش به زبان بنا کند. فیلم به این جنبه از وجود تالکین هم میپردازد و با طراحی کاراکتر جذاب پروفسور جوزف رایت، نمونهای از همان الگویی را به ما نشان میدهد که تالکین را در سالهای بعد به یک پروفسور خبره، دقیق و منزوی تبدیل میکند. در گفتوگو با این پیرمرد است که تالکینِ جوان، جوهرهی فکریاش را بر زبان میآورد: «زبان، فقط نام چیزها نیست. بلکه خونی است که باعث حیات یک فرهنگ، حیات یک ملت میشود. زبان، عین معناست. لایهای است روی لایههای تاریخ.» اینها لحظات نابی است در فیلم که دلدادگی پرشور تالکین به کلام و کلمه را توصیف میکند و نشان میدهد سازندگان فیلم دقیقاً میدانستهاند با روایت زندگی چطور آدمی سر و کار دارند.
۵
فیلم از سالهای جنگ جهانی اول آغاز میشود؛ شرایطی وخیم در سنگرهای ارتش انگلستان که سربازها وسط شلیک توپها و خمپارههای آلمانیها گیر کردهاند و از جسدها تلی ساخته شده. تالکین که با آغاز جنگ مجبور شده تحصیلش را نیمهکاره بگذارد و راهی جبهه شود، حالا از دوستانش بیخبر مانده و نگران سرنوشت آنهاست. فیلم از این وضعیت به گذشته میرود و سالهای کودکی و نوجوانی قهرمانش را مرور میکند تا زودتر برسد به تمرکز بر دو موقعیت مشخص: آغاز رفاقت تالکین با سه هممدرسهایاش و شکلگیری یک حلقهی دوستی معروف که برای این چهار نفر بسیار مقدس بوده و تا زمانی که مرگ بینشان فاصله نینداخت تداوم پیدا کرده، و همزمان رابطهی عاشقانهای که تالکین با دختر یتیمی به نام ادیت برات آغاز میکند.
فلاشبکها برای مرور سیر این دو رابطه طراحی شده و پیگیری عاقبت هر کدام. دنیای تالکین وسط همین روابط و مراودههای ذهنی است که وسعت مییابد و کامل میشود. البته که با فیلم کامل و بینقصی طرف نیستیم، اما خیرهسری سازندگان فیلم در باج ندادن به تماشاگری که «اهل» نیست، قابل تحسین است. ستودنی است که تلاش نکردهاند با اضافه کردن ایدههایی که مال این دنیا نیست، رضایت خاطر همه جور تماشاگری را جلب کنند. فیلم، همین روایت ساده را به انتها میرساند و نقطهی اوجش را بر لحظهای منطبق میکند که استاد پشت میز مینشیند و شروع به نوشتن میکند: «روزی روزگاری داخل سوراخی توی زمین، یک هابیت زندگی میکرد…» بله، البته که این باشکوهترین لحظهی هستی است؛ لحظهای که قصهگو قلم به دست میگیرد و شروع میکند به نوشتن قصهاش.
۶
یووال هراری در کتاب انسان خداگونه مینویسد: «مدرنیته قرارداد است. همهی ما از روزی که متولد میشویم این قرارداد را امضا میکنیم و تا زمان مرگ نیز زندگیمان را سر و سامان میدهد… کل این قرارداد را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: انسانها موافقاند که در ازای قدرت از معنا دست بکشند.» تالکین، سراسر عمرش را وقف شورش علیه معنازدایی مدرنیته از جهان کرد. کل کتاب ارباب حلقهها را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: مردم سرزمین میانه توافق میکنند که در ازای معنا از قدرت (حلقه) دست بکشند.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★