میزبان، مادر و برفشکن، سه فیلم دیگر بونگ جون ـ هو
بقیهی فیلمهای بلند بونگ جون ـ هو را دیدم: میزبان (۲۰۰۶)، مادر (۲۰۰۹) و برفشکن (۲۰۱۳). این سه تا در کنار چهار فیلمی که قبلاً دربارهشان نوشتم، شامل هفت فیلم بلندی میشود که این فیلمساز اهل کرهی جنوبی تا به امروز ساخته. او در سال ۲۰۰۸ یک اپیزود از فیلم توکیو را هم کارگردانی کرده؛ فیلمی که در ادامهی همان مجموعه فیلمهایی که در پاریس، برلین، نیویورک و… ساخته شدهاند با محوریت یک لوکیشن از این شهرها، با حضور سه فیلمساز ساخته شده که یکی از آنها بونگ جون ـ هوست.
سه فیلمی که تازگی دیدم، دورهی میانی کارنامهی بونگ را شکل میدهند: بعد از موفقیت خاطرات قتل در سال ۲۰۰۳ او از یک فیلم واقعگرای جنایی با آن مشخصات، به سمت فیلمی فانتزی/ ترسناک/ اکشن تغییر مسیر داده: میزبان.
خاطرات هیولا
خودش میگوید از سالها قبل این ایده را داشته که اگر یک موجود عجیبالخلقه که در اثر بعضی حوادث پیشبینینشده و خارج از کنترلِ دنیای مدرن به وجود آمده، در قعر دریا رشد کند و روزی از درون آب سردربیاورد و به ساکنان شهر حمله کند، چه موقعیتهایی درست میشود. البته باید به اینکه شکلگیری چنین ایدهای در ذهن او خاستگاهی کاملاً اریژینال داشته مشکوک شویم، چون بونگ در فیلم قبلیاش یعنی خاطرات قتل هم بهوضوح نشان داده بود تحت تأثیر تاریخ سینماست و ابایی از ارجاع دادن به فیلمهای کلاسیک ندارد. بنابراین اصل این ایده هم میتواند تحت تأثیر آروارههای اسپیلبرگ، گودزیلای ژاپنیها و همچنین نسخههای مختلف کینگکنگ به وجود آمده باشد.
هیولای فیلم میزبان البته کریهتر از اغلب نمونههای مشابه است و از این جهت بیشتر یادآور هیولای مجموعهی بیگانههاست تا مثلاً کینگکنگ که گاهی همدلیبرانگیز است. این نوع مخلوقات بدهیبت سینمایی، در مواردی از کهنالگوی «دیو و دلبر» پیروی کردهاند تا همدلی ما را نسبت به ضدقهرمان قصه برانگیزند، اما هیولای این فیلم قرار نیست از این جنس باشد و بیشتر شبیه کوسهی فیلم آروارههاست. نوع ورودش به قصه هم یادآور حملهی آن کوسه به ساحل است با این تفاوت که اسپیلبرگ در آنجا از الگوی نمایش مرحله به مرحلهی هیولا استفاده کرد که در سینمای دهههای بعد به یک روش کلاسیک تبدیل شد، اما بونگ در این فیلم، از همان ابتدا هیولایش را تمامقد وارد موقعیت میکند و چیزی برای پنهان کردن باقی نمیگذارد.
جذابیت میزبان در بازی با قواعد ژانری است که نمونههای متعدد تولید کرده و عادتهایی برای تماشاگر شکل داده. فیلم گاهی واقعگراتر از آن میشود که تناسبی با ایدهی فانتزیاش داشته باشد، و علاقهی فیلمساز به نمایش تعارضهای اجتماعی، و فاصلهی میان مردم عادی با سیاستمدارها و ثروتمندان و ادارهکنندگان جامعه، باعث میشود حس کنیم یک لایهی استعاری هم در زیر سکانسهای پرحادثه و تعقیبوگریزهای فیلم شکل گرفته است.
باز هم خاطرات یک جنایت
بعد از این تجربهی عجیبوغریب با جلوههای ویژهی سنگین که تولیدش در سینمای کرهی جنوبی احتمالاً چندان آسان نبوده، بونگ به فیلمی نزدیکتر به کارهای ابتداییاش بازمیگردد: مادر، که داستانی است دربارهی رابطهی غیرعادی یک مادر با پسر غیرعادیاش. باز هم فیلمی واقعگرا بر مبنای یک پروندهی جنایی.
مادر بسیار غافلگیرکننده و غیرمنتظره است از این جهت که تا پیش از رسیدن به یک سوم پایانیاش به نظر میرسد دارد با همان الگوی رایج یک فیلم پلیسی جنایی، یعنی پنهان نگه داشتن هویت قاتل کار میکند. آنوقت درست موقعی که قرار است گرهی اصلی باز شود، میفهمیم غافلگیری اصلی جای دیگری است: این فیلمی است دربارهی مادری که برای انجام وظیفهی مادریاش، جنایت میکند.
بازی اصلی فیلمساز با پیشفرضهای ماست نه با جزئیات یک پروندهی قتل. ما با این پیشفرض قطعی که «مادری» را مقدس میدانیم و پاکیزه و والا پیش آمدهایم، اما حالا با این مواجه میشویم که یک مادر برای حفاظت از فرزندش، برای پاسداری از خانوادهاش، بقیهی جامعه را قربانی میکند؛ واکنشی حیوانی و بسیار بدوی. به همان شیوه که یک پلنگ زخمی ممکن است برای نجات جان تولهاش، دیگران را بدرد.
مادر باز هم دغدغهی همیشگی بونگ بابت نابرابریهای اجتماعی، تقابل فقیر و غنی و احتمال بروز خشونت میان طبقات مختلف را نمایش میدهد، اما این بار در روایتی تیرهتر، و از جهاتی عمیقتر.
حالا که همهی فیلمهای این فیلمساز را دیدهام تصور میکنم آن نقطهی نهایی، آن ایدهی اصلی که چه در طراحی داستان و چه در شیوهی اجرا برای بونگ جذاب است، رسیدن به این موقعیت است که فیلمش در انتها ما را درگیر این فکر کند که با وجود تسلط قواعد مدرن، با وجود تفاوت آشکار شیوهی زیستن ما با اجدادمان، همهی ما هنوز با همان تلقی خشن و خونین از تصرف دنیا به نفع امیالمان زندگی میکنیم، و در کسری از ثانیه میتوانیم به همان انسانهای ماقبل تاریخ تبدیل شویم که در طول شبانهروز فقط یک هدف داشتند و آن هم کنار زدن دیگران یا استثمارشان برای منتفع شدن خودشان از غذا، مسکن و امنیت بود.
محور عمودی، محور افقی
همین دغدغه است که باعث میشود فیلم بعدی بونگ یعنی برفشکن، با اینکه ظاهراً فیلمی است از هرجهت مغایر با نمونهای مثل مادر، دقیقاً تداوم همین دلمشغولی باشد در قالب فیلمی علمیخیالی و اکشن.
برفشکن اقتباسی است از یک مجموعه نوول گرافیکی فرانسوی، از جهت شکل تولید هم یک فیلم بینالمللی است با حضور ستارههایی مثل کریس ایوانز، تیلدا سویینتن و اد هریس. اما از جهت نمایش تداوم علاقهی بونگ به تنشهای جامعهی طبقاتی و ماهیت استثمارگرانهی بشر، تفاوتی با تقابل دو خانوادهی فیلم انگل ندارد. در برفشکن با یک جامعهی طبقاتی طرفیم که در محور افقی گسترش یافته (واگنهای یک قطار در حال حرکت) و در انگل با یک جامعهی طبقاتی که در محور عمودی به نمایش درآمده (نسبت زیرزمین خانهها با طبقات بالایی).
برفشکن فیلمی است که نشان میدهد بونگ فارغ از دغدغههای مضمونیاش، کارگردانی تواناست در کار با بازیگر، میزانسن، طراحی صحنه و ساختوساز موقعیتهای بصری دشوار. از این جهت، فیلم غافلگیرکنندهای است. فیلمهای قبلی بونگ، چنین حالوهوایی نداشتند و به نظر نمیرسید سازندهی خاطرات قتل یا مادر ممکن است روزی سراغ پروژهای با این سر و شکل بیاید.
برفشکن فارغ از جایگاهش در کارنامهی بونگ، بهعنوان فیلمی مستقل میتواند برای مخاطب عام جذاب باشد و هواداران فیلمهای پرتحرک علمیخیالی را هم راضی کند. در این فیلم هم ارجاعهای متعددی گنجانده شده به تاریخ سینما، و داستانهایی که در انتها نشان میدهند در پس همهی وقایع، یک شخصیت مرموز کاریزماتیک حضور دارد با جایگاه پدر/ خدا.
بعد از دیدن برفشکن برایم واضحتر شد که جایگاه اوکجا که در سال ۲۰۱۷ ساخته شده در کارنامهی بونگ کجاست. فضای اوکجا و نگرانی سازندهاش دربارهی آیندهی جامعهی انسانی، قرابت زیادی با برفشکن دارد، نوع اجرا و طراحی پروداکشن فیلم هم به فیلم قبلی نزدیک است.
انگل و نخل طلا
به نظر میرسد در فاصلهی سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۱۷ بونگ علاقه داشته پروژههایی بزرگتر و تماشاگرپسندتر با حضور بازیگران بینالمللی را به نتیجه برساند. اما شاید بعد از اینکه دید اوکجا آنقدر که انتظار داشت نه توفیق تجاری پیدا کرد و نه مورد استقبال منتقدان قرار گرفت (هرچند واقعاً فیلم بدی نیست)، به لوکیشن و اتمسفر فیلمهای ابتدای کارنامهاش بازگشت و فیلمی مثل انگل را ساخت که حالا بعد از دریافت نخل طلا، نه تنها یکی از شانسهای اصلی فصل جوایز پایان سال محسوب میشود، بلکه در میان ۱۰۰ فیلم محبوب تاریخ از نظر کاربران IMDb هم قرار گرفته!