آشیانهی پرنده ـ سوزان بییر
موقع تماشای آشیانهی پرنده (سوزان بییر) حس دوگانهای داشتم. نوسان میان دو احوال متضاد: از طرفی حس رضایت و فراغت داشتم از تماشای یک فیلم داستانگوی سرگرمکننده که کاملاً مشخص است از همهی مقدمات و مصالحش استفاده میکند برای برانگیختن همان احساساتی که هزاران سال است بشر قصهگو و قصهدوست را مشتاق به دنبال کردن قصهها نگه داشته. فیلم خوب شروع میشود، گرهها درست شکل میگیرند و بهموقع باز میشوند، ایدهی اصلی که مشخص میشود جذاب به نظر میرسد و بعد، میشود لم داد، قصه و شخصیتهایش را دنبال کرد و منتظر ماند و دید عاقبتشان چه میشود. میگویید خب در همهی فیلمها، وضع همین است؟ نه دیگر، نیست! راستش حجم فیلمهایی که با «خودآگاه» ما سر و کار دارند تازگیها بهشکل وحشتناکی افزایش پیدا کرده. شاید فیلمهای خوبی هم باشند، ولی گیر کردن طولانیمدت میان این جنس فیلمها که علاوه بر هشدارهای مضمونی مداوم، از طریق ساختار و لحن هم میخواهند ما را هوشیار نگه دارند تا با «عقل» فیلم ببینیم، بهتدریج فیلم دیدن را به یک جور فعالیت آزمایشگاهی فرساینده تبدیل میکند.
بههرحال یک وجه سینما هم این است که گاهی با درصد هوشیاری زیر متوسط یک تماشاگر سربههوا همزمان با خوردن تنقلات، قصهای را دنبال کنی، جلو بروی، ببینی آخرش چه میشود و تمام! حداقل سالی چند تا از اینها هم لازم است. تعداد فیلمهای استاندارد از این نوع بهشکل عجیبی کم شده. آشیانهی پرنده در ابتدا چنین فیلمی به نظر میرسد، میشود همراهش شد و از هیجان دنبال کردن قصه لذت برد.
اما گفتم که میان دو احوال در نوسان بودم: حس دوم این بود که کمکم این سؤال پیش میآید که چرا تا اینحد قابل پیشبینی و قراردادی؟! فیلم یک اقتباس ادبی است از رمانی که ایدهي بارها تکرارشدهی زندگی پس از به پایان رسیدن دنیا را دارد. از همانها که در ادبیات سینمایی ما اسمش را گذاشتهاند دنیای پساآخرالزمانی. فکر اصلی، شباهت زیادی دارد با ایدهی فیلم یک جای ساکت (جان کراسینسکی). در آنجا بیگانههایی به سیارهی زمین حمله کردهاند که با شنیدن صدا به قربانیشان حمله میکنند (خطیرشدن فرایند گفتن و شنیدن)، اینجا تهدید از جانب چشم است و ورود از مسیر بینایی. البته با توجه به اینکه رمان منبع اقتباس آشیانهی پرنده در سال ۲۰۱۴ منتشر شده اگر فرض را بر تاثیرپذیری بگذاریم، یک جای ساکت است که از این ایده در فیلمنامهی اریژینالش استفاده کرده. اما اتفاقاً همین فیلم نمونهی خوبی برای مقایسه است: هرچه در یک جای ساکت تمرکز روی ایدهی بکر قصه است و کل فیلم، اطراف شخصیتهای محدودش و اصل ایده باقی مانده که چطور میشود بدون حرف زدن و گفتن و شنیدن زندگی کرد، در آشیانهی پرنده مشکلی تا این حد بزرگ به چیزی فرعی تبدیل شده و شخصیتها دشوارترین کارها را با چشم بسته انجام میدهند و فیلمساز حتی در پرداخت بصری هم قضیه را رفع و رجوع میکند و عملاً از ما تقاضا میکند ذهنمان را مشغول این بخش قضیه نکنیم، حتی در فینال قصه و در موقعیتی بسیار بغرنج که آدمها در شرایط طبیعی و با چشم باز هم قربانی میشوند!
فیلم تا دو سوم پایانی از همهی قراردادهای رایج یک تریلر ترسناک استفاده میکند، همهی فرمولها تکرار میشود، مونتاژ موازی گذشته و حال ما را آماده میکند به حادثهی نهایی برسیم و منتظر کنش اصلی بمانیم، درست در مهمترین سکانس، از ما درخواست میکند حالا یک جوری خودمان را قانع کنیم (احتمالاً با بستن چشممان) که قهرمان، مشکل را حل کرد! خانم کارگردان، قصهاش را با یک جور سمبلکاری و رفع تکلیف، بدون اهمیت دادن به جزئیات جلو میبرد تا زودتر به طرح تم اصلی برسد که احتمالاً از نظرش «معنا»ی عمیق و تاثیرگذاری دارد. اما این فیلمِ «تم» نیست. ابتدا فیلم حرکت و اکشن است. این تم شاید در متن اصلی، یعنی در خود رمان، درگیرکننده و انسانی باشد و ما واقعاً تحت تأثیر نقش پرندهها در مهار این موقعیت ترسناک قرار بگیریم، اما سینما قواعد خودش را دارد و یک چیزهایی را باید با چشم دید. ابتدا باید تحول شخصیت اصلی باورپذیر از آب دربیاید و ما درگیر تغییرات وجودی او بشویم و ببینیم چطور از یک زن مغرور مرفه راحتطلب که فاقد حس مادری است به کسی تبدیل میشود که انگیزه (و توانایی) پیدا میکند دو کودک را ۴۸ ساعت، گرسنه و بیخواب روی یک رودخانه با چشمان بسته کنترل کند تا درنهایت، بتوانیم در سکانس آخر متأثر شویم. برای متقاعدکننده درآوردن چنین سکانسهایی، کارگردان باید بلد باشد اکشن بسازد و در دورانی که کسانی مثل پل گرینگرس، ساختن سکانس اکشن را به مرتبهی خلق اثر هنری ارتقا دادهاند، نمیشود نشان داد آدمها توی جنگل سقوط میکنند، بیست دور روی خس و خاشاک میغلطند یا چند دقیقه زیر آب رودخانه دست و پا میزنند، ولی چشمبندشان یک میلیمتر هم تکان نمیخورد تا فیلم همچنان بتواند ادامه پیدا کند.
چنین تقلبهایی در کارگردانی باعث میشود سرخوشی آن غفلت ابتدایی از سر آدم بپرد و دوباره پناه ببرد به همان فیلمهای تلخ خودآگاهانه دربارهی مصائب دنیای واقعی.
امتیاز از ۵ ستاره: ★½