اقامت ابدی در یك یتیم‌خانه

قهوه و سیگار ـ ۱۱

اجازه دهید در ابتدا كمی اظهار مسرت كنیم بابت این كه جایزه‌ی اصلی جشنواره ونیز نصیب فیلم جدید دارِن آرونوفسكی شده است. این‌جا رسانه‌ها خبر را این‌طور تنظیم كردند كه «جایزه‌ی ونیز به هالیوود رسید» و «ونیز، سلیقه‌ی آمریكایی‌اش را نشان داد» و از این حرف‌ها، اما نمی‌دانم چه‌طور می‌شود آرونوفسكی را یك هالیوودی به معنای متعارف كلمه فرض كرد، و اصولاً نمی‌دانم چرا هم‌چنان خودمان را درگیر تقسیم‌بندی‌های كهنه‌ای از قبیل سینمای آمریكا و سینمای اروپا كرده‌ایم، و قرار است با این حرف‌ها چه شناختی از سینمای امروز نصیب‌مان شود.

اصل قضیه این است كه دعا كنیم كشتی‌گیر واقعاً فیلم خوبی شده باشد و بتواند مدتی ما را مشغول كند، مثل مرثیه‌ای برای یك رؤیا و یا مثل سرچشمه كه فیلم غریب و رازآلودی است. دیده‌اید سرچشمه را؟ از آن فیلم‌های مسحوركننده است كه اصالت هنرمندانه دارد. بعد از تماشا تا مدت‌ها با روایت پیچیده، فضای مرگ‌آلود و موسیقی حیرت‌انگیزش درگیر خواهید شد.

Julie Christie and Gordon Pinsent in Away from Her – 2006

سه فیلم دیدنی

اگر موافق باشید، مجموعه بحث‌های‌مان درباره كیفیت داستان‌گویی و ویژگی‌های روایت‌گری در سینمای جدید را عجالتاً پایان‌یافته فرض كنیم، و تا مدتی برویم سراغ فیلم‌های پراكنده‌ای كه این روزها به دست‌مان می‌رسد و می‌بینیم. فیلم‌هایی كه شاید لزوماً تحولی در روایت‌گری متعارف پدید نیاورده باشند یا حادثه‌ای در عرصه‌های فنی و تكنیكی محسوب نشوند، اما ویژگی‌های جذاب و قابل تأملی دارند كه قابل بحث است. شاید اگر مجالی فراهم شد دوباره به آن بحث‌ها رجوع كنیم و درباره‌ی یكی دو تا از دیگر فیلم‌های شاخص سال گذشته حرف بزنیم، مثل اتاقك غواصی و پروانه كه تجربه‌ی ناب و منحصر به فردی است، و باید یك موقعی مفصل درباره‌اش نوشت.

از فیلم‌های سال گذشته، دور از او، و دارجیلینگ، با مسئولیت محدود را دیدم كه هر دو قابل بحثند. دور از او ساخته‌ی خانم سارا پولی است كه از آدم‌های حیرت‌آور این دوره و زمانه به حساب می‌آید: هنوز به سی‌سالگی نرسیده چنان كارنامه‌ی مفصلی در تلویزیون و سینما (در بازیگری، نویسندگی و كارگردانی) دارد كه آدم سر درنمی‌آورد شبانه‌روزش چند ساعت است كه می‌تواند این‌قدر كار كند! هر چند كه بخشی از قطر كارنامه‌اش را مدیون این است كه از شش‌سالگی كارش را شروع كرده، ولی باز هم پركاری‌اش غیرعادی است. بنابراین عجیب نیست كه در دور از او پختگی یك فیلم‌ساز مسلط و باتجربه را نشان ‌دهد، و ثابت ‌كند كه واقعاً كارگردانی بلد است.

دور از او با تأثیرپذیری از حال‌وهوای قصه‌های آلیس مونرو، فضای سرد و سنگین منبع ادبی‌اش را حفظ و منتقل كرده، و با تكیه به دو بازیگر فوق‌العاده‌اش (جولی كریستی و گوردون پینست) خوب پیش می‌رود و تماشاگر را درگیر داستان متأثركننده و تلخ‌اش می‌كند.

دارجیلینگ، با مسئولیت محدود هم در ادامه‌ی روال كمدی‌های خُل‌خُلی وِس اندرسون ساخته شده، و فیلم عجیب و مفرحی است.

آن‌چه در زیر پنهان است

اما فیلم غافلگیركننده‌ای دیدم به نام یتیم‌خانه (The Orphanage) كه انگیزه‌ی تماشایش حضور گی‌یرمو دل‌تورو به عنوان تهیه‌كننده‌‌ی اثر بود. فیلم، محصول اسپانیاست و اولین تجربه‌ی جدی یك فیلمساز سی‌وسه‌ساله اهل بارسلونا به نام خوان آنتونیو بایونا كه با حمایت سینماگر معتبر هم‌زبانش، گی‌یرمو دل‌تورو توانسته یك فیلم ترسناك درست و حسابی و هول‌آور بسازد.

The Orphanage

یتیم‌خانه درباره‌ی زنی به نام لوراست كه در كودكی از یتیم‌خانه بیرون آورده می‌شود و زندگی عادی‌اش را می‌گذراند، ازدواج می‌كند و بعد، با شوهر و پسر كوچكش به همان یتیم‌خانه بازمی‌گردد تا آن جا را بازسازی كند و تبدیلش كند به مكانی برای نگهداری از بچه‌های معلول و ناتوان. پسرش (سیمون) یك پسربچه‌ی بامزه و شیرین است كه دوستانی خیالی دارد و آنها را در همه بازی‌ها و سرگرمی‌هایش شركت می‌دهد. در ابتدا همه چیز عادی به نظر می‌رسد و فیلم، فضایی كوكانه و معصومانه دارد، اما لایه‌ی هولناكی در زیر این موقعیت‌های ظاهراً ساده پنهان است كه به‌تدریج مسلط می‌شود، همان‌طور كه خود عمارت یتیم‌خانه در ابتدا آرام و مطمئن به نظر می‌رسد، و كم‌كم معلوم می‌شود كه چه گوشه‌های مرموز، كنج‌های پنهان و رازهای نامكشوفی دارد.

پی‌گیری یک دل‌شوره

یتیم‌خانه از آن دست فیلم‌‌ ترسناك‌هایی نیست كه با ایجاد شوك و غافلگیر كردن مدام تماشاگر پیش می‌روند، و با نشان دادن چیزهای غیرمنتظره او را میخكوب می‌كنند؛ داستان با حوصله تعریف می‌شود، شخصیت‌ها معرفی می‌شوند، جغرافیای منطقه به ما نشان داده می‌شود، و به‌تدریج نوعی اضطراب و دل‌شوره‌ی مداوم در فیلم شكل می‌گیرد كه بیشتر به واسطه‌ی فضاسازی و طراحی موقعیت‌های مبهم حاصل می‌شود، به همان‌شكل كه در آثار خود دل‌تورو (مثلاً فیلم درخشان لابیرنت پان) می‌بینیم.

نمی‌دانم این جنس فضاسازی و روایت، و این نشانه‌ها و موقعیت‌ها چه نسبتی با كدام بخش از ادبیات و فولكلور اسپانیایی دارد، اما منشأ آن هر چه هست، در سال‌های اخیر در آثار بعضی از سینماگران شاخص اسپانیایی و مكزیكی جلوه‌ی چشمگیری داشته، و مثلاً رگه‌هایی از آن در فیلم‌های اولیه‌ی آلخاندرو آمنه‌بار، و هم‌چنین فیلم ترسناكی كه در آمریكا ساخت (دیگران) هم دیده می‌شود.

به همین دلیل با این كه یتیم‌خانه در مجموع بیشتر از دو سه لحظه‌ی ناگهانی و غافلگیركننده ندارد، اما تا انتها تماشاگرش را منقبض و نگران نگه می‌دارد. این آقای بایونا كه تا پیش از این نمی‌شناختیمش نشان می‌دهد كه فضاسازی این نوع آثار را خوب بلد است، و كارگردان خوش‌ذوقی است. یكی از لحظات میخكوب‌كننده‌ای كه عالی اجرا كرده و شاید بهترین سكانس فیلم باشد، صحنه‌ی تكرار بازی كودكانه‌ی لورا در بزرگ‌سالی است، همان صحنه‌ای كه یادآور سكانس افتتاحیه‌ی فیلم است.

یک بازی ترسناک

فیلم، با سكانسی از كودكی لورا در یتیم‌خانه شروع می‌شود كه او در محوطه‌ی بیرونی دارد نوعی بازی قایم‌موشك را انجام می‌دهد؛ بر روی درختی چشم گذاشته و ما در لانگ‌شات می‌بینیم كه هر بار تا سه می‌شمرد، بچه‌ها كمی به او نزدیك‌تر می‌شوند تا وقتی كه دست‌شان به او بخورد، بعد فرار می‌كنند و او دنبال‌شان می‌كند. بازی معصومانه‌ای به نظر می‌رسد.

در اواخر فیلم، لورای بزرگ‌سال ناچار است دوباره یونیفورم یتیم‌خانه را به تن كند و در سرسرای عمارت چشم بگذارد تا همان بچه‌ها از دنیای اشباح ظاهر شوند، و آرام آرام به او نزدیك شوند. اما این بار دوربین مثل ابتدای فیلم، از دور نظاره‌گیر این موقعیت نیست؛ در كنار لورا قرار داده شده و در یك پلان ممتد و بدون قطع، هر بار كه لورا تا سه می‌شمارد به همراه او برمی‌گردد تا پشت سرش را نگاه ‌كند، و دوباره برمی‌گردد تا او چشم بگذارد، تا وقتی كه دست یكی از بچه‌ها را بر روی شانه‌اش حس می‌كند: سكانس فوق‌العاده‌ای است كه بازی ترسناكی را نشان ما می‌دهد.

گذشته، ما را می‌بلعد

یتیم‌خانه ایده‌ی مركزی سیاه و غریبی دارد: دختركی یتیم بعد از تحمل رنج‌های كودكی‌اش از یتیم‌خانه خارج می‌شود و می‌رود تا زندگی متعارفی را آغاز كند. به واسطه‌ی خوش‌قلبی و نیت‌های خیری كه دارد، بعد از آن‌كه سرپرستی پسربچه‌ای یتیم و بیمار را بر عهده می‌گیرد، دوباره به همان جا برمی‌گردد تا عمارت را بازسازی كند و بچه‌های دیگری را هم تحت حمایت خودش قرار دهد. اما ساختمان یتیم‌خانه او را در خود می‌كشد، به گذشته می‌برد و حیات و آرزوهایش را می‌بلعد؛ مقدر است كه او در همان یتیم‌خانه بماند و سرپرستی هم‌بازی‌های سابق‌اش را متقبل شود در حالی كه از نظر آنها هیكل‌اش به شكل مضحكی بزرگ شده و پیرتر شده است!

او از گذشته‌اش خلاصی ندارد و توانایی تغییر موقعیت‌اش را ندارد، انگار برای زندگی در یتیم‌خانه و سر و كار داشتن با بچه‌های بی‌سرپرست، معلول و ناقص‌الخلقه زاده شده، و اجازه‌ی جور دیگر زیستن از او سلب شده. فیلم‌ساز این داستان كابوس‌وار و تلخ را با اعتماد به نفس و آسودگی خاطری تعریف می‌كند كه انگار دارد یكی از آن قصه‌های پریان ساده و كودكانه را برای ما تجسم می‌بخشد كه در نهایت، قهرمان بر نیروهای شر غلبه می‌كند و همه چیز به خوبی و خوشی به پایان می‌رسد.

اما پایان‌بندی شوكه‌كننده‌ی فیلم، به همان ترتیب كه درِ اتاق‌های مخفی عمارت را به روی ما می‌گشاید، لایه‌های پنهان داستان را هم برای‌مان برملا می‌كند، و در پایان نمی‌دانیم باید خندان باشیم یا گریان، و بالأخره این موقعیت را پیدا كردن پسربچه‌ی گمشده فرض كنیم یا از دست دادن‌اش!

همسایگی و هم‌جواری دنیای ارواح و دنیای زنده‌ها به شكلی پرداخت شده، و رفت‌وبرگشت‌ها به گونه‌ای انجام می‌شود كه به هر دو اصالت می‌دهد و به شدت یادآور همراهی این دو موقعیت در پایان‌بندی لابیرنت پان است؛ در لابیرنت پان دخترك (اوفلیا) می‌میرد تا به والدین‌اش بپیوندد، و در این‌جا هم لورا خودكشی می‌كند تا پسرش را دوباره به دست ‌آورد: سرانجامی تلخ برای قهرمانان داستان كه البته اگر آن دنیای دیگر را همان قدر جدی بگیریم كه سازندگان این فیلم‌ها به ما نشان می‌دهند، شاید چندان هم تلخ نباشد و صرفاً نوعی تغییر موقعیت و پذیرفتن قواعدی دیگر برای ادامه‌ی زندگی محسوب شود! این هم جلوه‌ی دیگری از جادوی سینما و داستان‌گویی است.

□ این یازدهمین قسمت از مجموعه یادداشت‌هایی است که تحت عنوان کلی «قهوه و سیگار» در طول تابستان و پاییز ۱۳۸۷ در هفته‌‌نامه‌ی شهروند امروز منتشر می‌شد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا