چهلوششمین دورهی جشنوارهی بینالمللی فیلم تورنتو ـ بخش سوم
روز سوم: پایان ماه عسلِ نصفه نیمه
در همان چند دقیقهای که مهلت داشتم تا ۱۲ فیلم مورد نظرم برای تماشای حضوری در سالن را در وبسایت جشنواره رزرو کنم، Dune (دنی ویلنوو) را از دست دادم به اضافهی یکی دو فیلم مهم دیگر مثل اسپنسر (پابلو لارین) و بدترین آدمِ دنیا (یواخیم تریر). هیچکدام از اینها نمایش آنلاین ندارند، تعداد نوبتهای نمایششان برای اهل رسانه و دستاندرکاران سینما هم بسیار محدود است!
سالهای پیش، در چنین شرایطی میشد به سالنی مراجعه کرد، با آدمهای نشسته در باجههای رزرو بلیت جایگزین سر و کله زد تا درنهایت، راهحلی پیدا شود. اما حالا فقط با یک وبسایت زباننفهم طرفیم. راهحل دیگر، ارسال ایمیل به دفتر جشنواره است که درنهایت جواب دادند متأسفانه صندلی خالی برای هیچکدام از این فیلمها باقی نمانده و کاری از دست ما برنمیآید. همچنان خودم را دلداری میدهم که اینها مشکلات و بههمریختگیهای دوران شیوع کووید ۱۹ است، و عواقب برقرار نبودن تماسهای رودرروی انسانی.
برای روز سوم فقط بلیت تماشای شب گذشته در سوهو (ادگار رایت) را دارم که بهسختی به دست آمد، چون این فیلم هم فقط سه نوبت نمایش دارد، برای تماشای آنلاین هم در دسترس نیست. میروم به «روی تامسن هال» که سالن وسیع و زیبایی است، شماره صندلیام را که پیدا میکنم و مینشینم متوجه میشوم حدود دو سوم سالن خالی مانده، در حالیکه خیلیها میخواستند این فیلم را ببینند. دلیلش مشخص است: یک ساعت قبل، اولین نمایش Dune شروع شده، کسانی که در آن چند دقیقهی تعیینکننده نشسته بودند با عجله بلیتهایشان را رزرو میکردند، متوجه همزمانی نمایش این دو فیلم نشدهاند و الان رفتهاند فیلم دنی ویلنوو را ببینند!
شب گذشته در سوهو: سفر به لندنِ نیمهی قرن بیستم
فیلم تازهی ادگار رایت، یک محصول سرگرمکنندهی خوب ساختهشده است، و اگر روی پرده با صدا و تصویر درست تماشایش کنید، به یک نوبت تماشا میارزد. نقطهی شروع داستان، شیفتگی یک دختر جوان به صنعت مد است که باعث میشود برای حضور در مدرسهی طراحی لباس راهی لندن شود، و بهدلایلی خانهای در محلهی سوهو اجاره کند.
شب گذشته در سوهو با تغییر لحن و غافلگیریهای ژانری پیش میرود؛ ابتدا یک کمدی نوجوانانه به نظر میرسد، در ادامه فکر میکنیم شاید درامی روانشناسانه با دستمایهی هویت دوگانه است، بعد، سر و کلهی نشانههای فیلم ترسناک پدیدار میشود و همراهش، مؤلفههای یک تریلر جنایی. این درهمآمیختگی ژانرها با موفقیت پیش رفته، کارگردانی ادگار رایت هم گرچه تا حدی خودنمایانه است ولی با لحن اثر تناسب دارد و سکانسهای دشواری را به نتیجه رسانده. برای آنها که از گذشتهی محلهی سوهو و حالوهوایش در دههی ۱۹۶۰ چیزهایی بدانند، ارجاعهای فرامتنی هم در فیلم گنجانده شده.
شب گذشته در سوهو خصوصاً با توجه به محبوبیت آنیا تیلورـ جوی (بابت آن سریال) میتواند در گیشه بسیار موفق باشد، البته بهشرطی که گرهی غافلگیرکنندهی پایانی لو نرود. اگر اولین تماشاگران، گرهی اصلی را در شبکههای اجتماعی فاش کنند، بخش مهمی از جذابیت فیلم، از دست خواهد رفت.
از سالن که بیرون میآیم، چند نفر از دوستانی را میبینم که از تماشای Dune آمدهاند. دربارهی ارزش فیلم اختلاف نظر دارند، اما در هر صورت دیدن این فیلم عظیم روی پردهی بزرگ آیمکس، تماشاگر را تحت تأثیر قرار میدهد. پروژهی پرخرج دنی ویلنوو بعد از چند سال به نتیجه رسیده، چند هفتهی دیگر اکران خواهد شد و باید دید آنقدر خواهد فروخت تا کمپانی برادران وارنر را متقاعد کند که برای تولید قسمت دومش سرمایهگذاری کند یا خیر.
شب سوم: شرکت در جشنواره از روی مبلِ خانه
از بعدازظهر امروز، امکان تماشای آنلاین کوپهی شمارهی ۶ (یوهو کوسمانن) مهیاست، بنابراین چارهی دیگری ندارم جز بازگشت به خانه، و دنبال کردن جشنواره از روی وبسایتی که فیلمها را نوبت به نوبت، بهمدت ۴۸ ساعت در اختیارمان قرار میدهد، و ظاهرشدن هرچند دقیقه یکبار نام و آدرس ایمیلمان در گوشهی قاب هم یادآوری میکند که حواسمان هست فیلم را سرقت نکنید!
خیالپردازیام برای تجربهی دوبارهی یک جشنوارهی واقعی، به ماه عسل نصفه نیمهای تبدیل شد و دوباره برگشتم خانه. در این سه روز، فیلم دیدن در سالنهای سوت و کور، در فاصلهی چندمتری از دیگران، تفاوت چندانی با تماشای خانگی نداشت، هرچند بههرحال سالن سینما، سالن سینماست و آن پرده و تصاویر بزرگ، حکایت دیگری دارد.
کوپهی شمارهی ۶: عشقِ غریبهها
دومین فیلم بلند یوهو کوسمانن، سینماگر فنلاندی، یک اثر اقتباسی است از رمان خانم رزا لیکسم که چند سال پیش منتشر شد. خط اصلی روایتش متمرکز است بر تنش اولیه میان یک زوجِ از هر جهت ناجور، و بعد، شکلگیری رابطهای نامتعارف که شکننده به نظر میرسد و غیرعادی.
گرچه اصل داستان جذابیت دارد (خصوصاً بابت آشناییزدایی از رابطههای رمانتیکِ تصادفی) اما به گمان من کارگردانی کوسمانن است که این فیلم را به اثری ممتاز تبدیل کرده. از انتخاب بازیگران و هدایتشان گرفته تا کنترل فضا در داخل قطار، دقت و ظرافت در کار با نور، رنگ و قاببندیهای داخلی که وقتی بعداً در تعارض با چشماندازهای کهن مورمانسک قرار میگیرد، دریافتهای درونی دو کاراکتر را پیوند میزند به آنچه در این گوشهی دورافتاده از دنیا مشاهده میکنند. تعارض میان تنگی و تیرگی آن کوپه با وسعت و سفیدی این اقلیم، تأثیرگذار از آب درآمده.
همین قصه میتوانست با اجرایی میانمایه و کلیشهای تبدیل شود به یک فیلم اقتباسی متوسط مثل صدها نمونهی دیگر، اما کوسمانن نشان میدهد بلد است شخصیتهایش را با انتخاب لنز، اندازه قاب و نوع برش توضیح دهد، نه فقط با دیالوگهایی که بر زبان میآورند.
لیکوود: اریژینال یا دوبارهسازیشده؟
در نمایشهای آنلاین، قبل از شروع فیلم، یک پیام کوتاه چند دقیقهای از کارگردان برای ما نمایش داده میشود؛ به جای حضور عوامل روی سن سالن که در سالهای گذشته به نمایش افتتاحیهی فیلمها رونق میداد. صحبت فیلیپ نویس قبل از فیلم تازهاش لیکوود که شروع میشود، میبینم چقدر شکسته شده. آخرین بار مصاحبههایش در زمان اکران آمریکایی آرام را دیده بودم. حالا ۷۱ ساله شده، و فیلمی ساخته تقریباً یکنفره با خانم نائومی واتس که در نماهای درشت فیلم، نشان میدهد چهرهاش طراوت گذشته را ندارد. او هم ۵۳ ساله شده! بله، عمر دارد میگذرد، و این را اگر با دیدن خودمان در آینه نفهمیم، با تماشای ستارههای سینما بهشدت درک میکنیم.
از یک سوم ابتدایی لیکوود به بعد نتوانستم از فکر کردن به این خلاص شوم که فیلم، سرقتی است از ایدهی اصلی فیلم دانمارکی مجرم (گوستاو مولر) که در سال ۲۰۱۸ ساخته شده. بله، احتمالاً میدانید که آن فیلم را طبق روال معمول در هالیوود، امسال دوبارهسازی کردهاند و نسخهی آمریکاییاش در همین جشنوارهی تورنتو حاضر است و بهزودی تماشایش میکنیم. اما راستش اطمینان دارم این یکی هم دوبارهسازی آشکار همان ایده است با این تفاوت که در تیتراژش ذکر نشده!
موقعیت اصلی آن فیلم (مجرم)، محدود ماندن ما به یک کاراکتر است با وسایل ارتباطیاش؛ داستان یک پلیس است و یک تلفن. لوکیشن ثابت است، کل تنش دراماتیک را باید در چهرهی بازیگر ببینیم و صداهای آن طرف خط. در لیکوود هم قصهی یک مادر را داریم و یک موبایل. مادر آمده تا ورزش روزانهاش را با دویدن در مسیرهای هرروزهاش انجام دهد که متوجه میشود در دبیرستان پسرش تیراندازی رخ داده، حالا نمیتواند خودش را سریع به محل واقعه برساند و بنابراین در حین دویدن با گوشیاش مشغول است. او را دنبال میکنیم و گفتوگوهایش را.
لیکوود مستقل از مسروقه بودن یا نبودن ایدهاش، از نیمه به بعد غیرمنطقی، کلیشهای و «هالیوودی» پیش میرود، در انتها هم به نظر میرسد بهجای جدی گرفتن قصهاش باید به این فکر کنیم که از طرفی به یک آگهی بلند تبلیغاتی تبدیل شده برای گوشی آیفون و تنوع اپلیکیشنهایش، از طرف دیگر یک آگهی توریستی است برای نمایش زیباییهای شهر نورثبی (در استان انتاریو) که با هایانگلهای تعقیبی متعدد، تماشاگر را وسوسه میکند در فصل پاییز حتماً به این منطقه سفر کند!