همه میدانند: دو اصغر فرهادی در دو اقلیم فیلم میسازند
چند ماه پیش، وقتی همه میدانند، فیلم تازهی اصغر فرهادی را در جشنوارهی تورنتو دیدم یادداشتی نوشتم برای مخاطبی که هنوز فیلم را ندیده. توضیح دادم که گمان میکنم بهتر است بپذیریم چند سالی است ما دو اصغر فرهادی داریم: یكی همان است كه از نمایشنامهنویسی، كار تئاتر و نوشتن و كارگردانی سریالهای تلویزیونی شروع كرده، از رقص در غبار تا جدایی نادر از سیمین ذره ذره تسلطش را بر «نوشتن» به شكلی كه میپسندد و كار كردن با بازیگران به نحوی كه درست میداند افزایش داده تا از دل یك سینمای محدود بومی به موفقیت جهانی رسیده. یكی هم آن فرهادی دیگر است كه بعد از موفقیت جهانی، دارد تلاش میكند تولید فیلم در سینمای دنیا را تجربه كند و با اینكه میداند چه دشواریهای مبنایی برای تطبیق با قواعد سینمای جهانی وجود دارد خودش را درگیر این چالش كرده. تصور میکنم نمیتوانیم انتظار داشته باشیم او بتواند به دستاوردی فوقالعاده در كار با مختصات فرهنگی کشوری مثل اسپانیا برسد.
فرهادی از ابتدا هم یك تكنیسین صرف نبوده كه مثلاً متخصص تولید تریلر دلهرهآمیز طبق استانداردهای جهانی باشد تا حالا منتظر باشیم فرمولهای ژانر را در كشوری دیگر تكرار كند. جنس سینمای او وابستگی ناگزیر به اقلیم، فرهنگ بومی و آدم سرزمین خودش داشته. بنابراین شاید اصلاً نباید منتظر این بمانیم پروژههای خارج از كشور او همان حالوهوای فیلمهای شاخص كارنامهاش را برای ما زنده كند. شاید بهتر باشد بپذیریم كه از این به بعد بهتر است وجود همزمان دو اصغر فرهادی را بپذیریم كه كارنامهی كم و بیش مستقلی دارند. قائل شدن این تفاوت باعث میشود تحلیل منصفانهتری انجام دهیم.
حالا با توجه به اینکه نسخهای از فیلم همه میدانند در دسترس قرار گرفته و دیده شده، میخواهم برای مخاطبی که فیلم را دیده، به یکی دو نکتهی دیگر اشاره کنم: مشکل همه میدانند دقیقاً همان چیزی است که میگویند با رعایت قواعد و پایبندی به اصول وارد ساختار فیلم نمیشود بلکه باید از یک تجربهی طیشده، زندگی در محیط و دریافت حس ملتهب موقعیتی در بطن یک فرهنگ برآید. فیلمنامهی همه میدانند مشکل بارزی ندارد. نمیتوانیم از پردهبندی فیلمنامه، جای نقطهعطفها، طراحی نقطهی دید و… ایراد بگیریم. طبق اصول رسمی فیلمنامهنویسی، پاکو (خاویر باردم) قهرمان فیلم است که از موقعیت پایدار ابتدای فیلم، وارد موقعیتی ناپایدار (دزدیده شدن ایرنه) میشود اما خبر ندارد کمی جلوتر چیزهایی خواهد شنید که مجبور خواهد شد یک تصمیم سرنوشتساز بگیرد. تصمیمی که آیندهی خودش، حرفهاش، زندگی خانوادگیاش و روابطش با دوستان و همسایگانش را برای همیشه تغییر خواهد داد. اینها درست و دقیق طراحی شده. کارگردانی خوب فیلم هم باعث میشود در حین تماشا درگیر جزئیات شویم و جلو برویم.
اما مشکل از آنجا شروع میشود که بعد از پایان فیلم میبینیم همه میدانند فقط در طول تماشا حیات داشته. چیزی فراتر از آن دقایق درون ما ننشسته. چیزی باقی نمانده که بنشینیم و به آن فکر کنیم. دنیای فیلم با پایانش تمام شده، و فقط میتوانیم بگوییم بله، این فیلمی است که درست ساخته شده، و تمام. آدمهای فیلم برای ما زنده نمیمانند. مسائلشان در ذهن ما تداوم پیدا نمیکند. غیر از پاکو بقیهی شخصیتها حتی یک کنش بهیادماندنی ندارند. ما از لورا (پنهلوپهکروز) و دخترش چه میدانیم؟ چه جذابیتی دارند این دو کاراکتر؟ تعریفشان چیست؟ که هستند؟ چرا باید سرنوشتشان برای ما مهم باشد؟ دختر (ایرنه) یک تینایجر است به معنای رایج کلمه. همان کارهایی را میکند که صد هزار تینایجر دیگر هم میکنند. وقتی گم میشود چیزی از او یادمان نمانده که بهخاطرش دلمان برایش بتپد. مادرش هم در طول فیلم دو عمل را مدام تکرار میکند: بهخاطر گمشدن دخترش مویه میکند، و منتظر است پاکو مشکل را حل کند. آنقدر برایش واضح است حل این مشکل وظیفهی پاکوست که بدون هیچ منطق قابل درکی به او میگوید تو کمکم نمیکنی چون داری از من انتقام میگیری!
لورا غیرقابل درکترین شخصیت فیلم است در حالیکه باید سمپاتیکترین باشد. تا دل ما برای او نتپد و به او نزدیک نشویم تب و تابی وجود ندارد. بدون نزدیک شدن به او التهابی شکل نمیگیرد. نکتهی عجیب اینجاست که شوهرش که از نیمه وارد داستان میشود و یک شخصیت فرعی است از او درگیرکنندهتر است چون حدأقل این ایده در موردش وجود دارد که زمانی الکلی بوده و چون تولد ایرنه زندگیاش را متحول کرده دست خدا را در هر واقعهی مربوط به ایرنه دخیل میداند و عمیقاً به این دخالت الهی معتقد است. بابت همین ایدهی کوچک، توجهمان به این شخصیت جلب میشود ولی لورا در تمام فیلم جلوی چشم ماست بدون اینکه همیناندازه ما را به خودش علاقهمند کند.
گمان میکنم فقط همین یک مورد، یعنی مقایسهی شخصیت اصلی زن همه میدانند با قهرمانهای زن دیگر فیلمهای فرهادی کافی است برای اینکه مشخص شود طراحی یک کاراکتر ماندگار، بدون زیستن در یک فرهنگ تا چه اندازه دشوار یا ناممکن است. دختر گمشده در این فیلم را با دختر گمشده در دربارهی الی، و واکنش کسی که مسئول است در این فیلم را با کسی که مسئول است در آن فیلم مقایسه کنید تا ببینید با حذف زمینهی فرهنگی قابل باور، داستانها چهقدر خالی به نظر میرسند.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★