قهوه و سیگار ـ ۵
مثل اینكه ناچارم بحث هفتههای گذشته را متوقف كنم و با جناب پرویزخان نوری وارد گپوگفت شوم در باب مبحث شیرینِ خون و خونریزی در سینمای امروز جهان!
در مطالب قبلی مشغول پیگیری بحث داستانگویی و تغییرات و تحولات این عرصه بودم و قصد داشتم بعد از دو فیلم جونو و Once بروم سراغ فیلمهای تیرهوتاری مثل خون ریخته خواهد شد، قدیمیها جایی ندارند و كشته شدن جسی جیمز به دست رابرت فورد بزدل تا هم به تجربههای بدیع روایی در آنها بپردازم، و هم مضمون «پایان عصر معصومیت» را در این آثار و دیگر فیلمهای دو سه سال اخیر مورد توجه قرار دهم.
اما به دلیل اینكه از همان اولین شمارهای كه این صفحه دایر شد، به در گرفتن هر نوع بگومگوی فرهنگی اظهار علاقه كردم، و با چون و چرا كردن در نوشتهها و گفتههای یكی دو نفر، خود به خود شرایط را برای بحث و جدل مهیا كردم، حالا باید پی ماجرا را بگیرم و موقتاً از ادامه بحث قبلی صرفنظر كنم. پس برویم و به یادداشت هفتهی قبل آقای نوری بپردازیم كه در اعتراض به اولین مطلب من در این صفحه نوشته شده و عنوانِ «زیباییشناختی فرهنگ سینمای خون» را بر خود دارد.
من هم تحمل تماشای خونریزی ندارم!
آقای پرویز نوری، سلام. حال شما چهطور است؟ خوشحالم كه هنوز حال و حوصلهی اظهارنظرهای صریح و بحثوجدل دارید و مثل خیلی از دوستان، بیحوصله و بیتفاوت یك گوشه ننشستهاید و همه چیز را به حال خود رها نكردهاید. بیایید دربارهی وضعیت امروز سینمای جهان با هم حرف بزنیم و ببینیم تا چه حد میتوانیم به اشتراك نظر برسیم.
البته من قصد داشتم چند هفته بعد، یادداشتی دربارهی نظرات شما بنویسم و خودم وارد بحث شوم، اما حالا كه شما زودتر شروع كردهاید، چه بهتر، فرصت را غنیمت میشمارم؛ پیش برویم و ببینیم به كجا میرسیم. اجازه دهید ابتدا برخی سوءتفاهمها را برطرف كنم، چون تصور میكنم شما در یادداشتی كه نوشتهاید از تمركز بر یك بحث معین پرهیز كردهاید، و جستهگریخته به موضوعات مختلفی اشاره كردهاید: فیلمهای خشن، فیلمهای اسلشر، فیلمهایی كه از نظر شما بازی كامپیوتری محسوب میشوند، محو شدن قصه در سینمای امروز، خشونت رایج در دنیای واقعی، ارتباط تمدن با وحشیگری، همرنگ شدن با جماعت خشن و خونریز، وجود فلسفه و معنا در پس این صحنههای شنیع، تئوریهای پستمدرنیستی، فرزند زمانه بودن فیلمساز و چند موضوع دیگر. ترجیح میدهم دایرهی بحث را محدود كنم تا بشود به شكل منطقیتری پیش رفت.
ابتدا این را بگویم كه قرار نیست من در این بحث، نقش سركرده و حامی جنایتكاران عالم را بر عهده بگیرم! مطمئن باشید من هم به اندازهی شما از هر نوع خونریزی منزجرم، از كشتارهای فردی و جمعی دنیای امروز مكدرم، و در این موضع قرار نگرفتهام كه بگویم چون در دنیای ما همه دارند همدیگر را میكشند، پس فرزند زمانه بودن یعنی اینكه چنین وضعیتی را بهعنوان یك واقعیت بپذیریم و از نمایش آن در فیلمها استقبال كنیم. من حتی تحمل تماشای یك حیوان زخمی را هم ندارم و هر وقت چشمام به جسد این گربههایی میافتد كه در خیابانهای شهر زیر چرخ ماشینها گیر كرده و جان دادهاند، تا چند روز حالم بد میشود!
بنابراین دیگر تلاش نكنید كه به من ثابت كنید خشونت، چیز بد و كثیفی است. بحث ما اصلاً این نیست؛ بحث بر سر این است كه نمیشود كیفیت یك فیلم سینمایی را با توجه به مقدار خونی كه در آن ریخته میشود ارزیابی كرد.
پشت کوه یا وسط دنیای امروز؟
اگر من گفتهام «مبانی زیباییشناختی فرهنگ امروز و سینمای امروز» در نوشتههای شما غایب است، منظورم نه این بوده كه شما از اخبار روز اطلاع ندارید و «در غار یا پشت كوه» به سر میبرید، نه این كه زیباییشناسی سینمای امروز تشكیل میشود از خون، داس، تیغ و گلوی بریدهشده! من چنین جسارتی نكرده و نخواهم كرد كه بگویم شما پشت كوه زندگی میكنید، بلكه بر عكس میدانم كه شما سالی چند ماه در آن طرف آبها و درست وسط جریان اصلی سینمای روز زندگی میكنید، و خیلی از فیلمها را در زمان اكران بر روی پردهی بزرگ تماشا میكنید، بنابراین بیش از ما در جریان امور هستید. اما هر كس كه از اخبار روز مطلع است، لزوماً با زیباییشناسی فرهنگ امروز هم مأنوس نیست، و هر كس كه همهی فیلمهای روز را تماشا میكند دلیلی ندارد مبانی روایتگری سینمای جدید را هم بپسندد.
ضمناً نمیدانم چرا شما بحث زیباییشناسی سینمای امروز را به مقدار و كیفیت خونی كه در فیلمها ریخته میشود، ربط دادهاید. توجه داشته باشید كه حساب فیلمهای اسلشر و فیلمهایی كه عمداً خشونت سادیستی را رواج میدهند، جداست. بله، من هم تحمل فیلمی مثل Hostel یا امثال همین فیلم باشگاه خودكشی را كه شما مثال زدهاید، ندارم. گرچه فكر میكنم بههرحال لازم است دربارهی این فیلمها بیشتر فكر كنیم، دقیقتر حرف بزنیم و همهشان را به یك چوب نرانیم، اما باز هم برای این كه بتوانیم تمركز بحث را حفظ كنیم، فعلاً به این نوع فیلمهایی كه دریده شدن شكم، درآمدن چشم و كنده شدن پوست را در نماهای بسته و با صبر و حوصله نشان ما میدهند، كاری نداریم.
قبول، با شما موافقم كه چنین فیلمهایی نشانهی رواج نوعی بیماری در دنیای امروز است و لزوماً قرار نیست ما شریك این وضعیت شویم. حتی فعلاً درباره امثال دیوید كراننبرگ هم صحبت نمیكنیم، چون من هم آن صحنههای مورد اشاره شما در فیلم وعدههای شرقی را دوست ندارم، و اصلاً كل فیلم را دوست ندارم. از حال و روز كراننبرگ هم نمیتوانم دفاع كنم، چون با این كه چند تا از فیلمهایش را میپسندم، اما نمیتوانم انكار كنم كه اصولاً موجود بیماری است و دغدغههای غریب و ترسناكی دارد.
تقلید از خشونت
بحث پستمدرنیسم و ارتباطش با سینمای امروز را هم در این جا باز نكنیم كه مفصل است و به این راحتیها جمع نمیشود، اما به هر حال فكر نمیكنم دلیل «هلاك بودن منتقدین و سینمادوستان نسبت به فیلمهای پرخون امروزی» تئوریهای پستمدرنیستی باشد. یعنی فكر میكنید هر كس سینمای امروز را از منظر تئوریهای پستمدرنیستی دنبال میكند، به خونریزی هم علاقهمند است؟! یا این كه پستمدرنیسم، توجیهی برای خشونت است و با «ارزشهای والای انسانی» سازگاری ندارد؟
فكر میكنم در قسمتهایی از یادداشتتان به كلیگویی قناعت كردهاید و در مواردی هم چیزهایی را به هم ربط دادهاید كه ارتباطی با یكدیگر ندارند، و مثلاً گفتهاید كه همهی دنیا دارند از «بساط خون و خشونت آمریكایی در فیلمهایشان تقلید میكنند» و بعد آن فیلم ژاپنی را مثال زدهاید، در حالی كه ابداً این طور نیست و سابقهی ژاپنیها و هنگكنگیها و تقریباً اغلب اهالی آن منطقهی جغرافیایی، در خون و خونریزی، چه در دنیای واقعی و چه در سینما تابناكتر از آمریكاییهاست، و فیلمهایشان خشنتر است و نوعی سبعیت ترسناك در فیلمهایشان وجود دارد كه در كمتر فیلم آمریكایی قابل مشاهده است، و اتفاقاً بسیاری از فیلمهای خشن آن منطقه بوده كه در آمریكا نمایش داده شده و بر فیلمهای آمریكایی تأثیر گذاشته است، نه بر عكس. سینمای آمریكا به قدر كافی متهم است، دیگر كارهای نكرده را به آنها نسبت ندهیم.
جنگولکبازی رایانهای!
مشكل عمومیتر و بنیانیتری كه وجود دارد، دلخوری شما و چند نفر دیگر از همنسلهای شما از كل جریان سینمای جهان در دهههای اخیر است، و به همین دلیل شما بهطور كلی، سینمای دو سه دههی اخیر را دوست ندارید و با لحن تحقیرآمیزی، اسم فیلمهای جدید را «بازیهای كامپیوتری» را میگذارید. این نگاه البته منحصر به شما نیست، حتی آقای طالبینژاد هم كه به نسل بعد از شما تعلق دارد، در صفحهی كناری، یادداشتی نوشته و گفته سینمای امروز جهان، نوعی «جنگولكبازی رایانهای» است، و دو سوم تولیدات سینمایی آمریكا به مدد امكانات پیشرفتهی نرمافزاری و سختافزاری پدید میآیند و در سینمای امروز آمریكا كمتر به اثری برمیخوریم كه انسان واقعی درش حضور داشته باشد!
خب، من از این حرفها سر درنمیآورم و نمیدانم چرا باید سینما را بابت استفاده از كامپیوتر مجرم بدانیم. البته بدیهی است كه علاقهمند به همهی این نوع فیلمها و مثلاً فیلمهای بی سر و تهی كه بر اساس بازیهای كامپیوتری ساخته میشوند نیستم، اما وقتی میبینم كه شما حتی فیلمهای مهمی مثل ماتریكس و ارباب حلقهها را هم به دلیل استفاده از تمهیدات دیجیتال، و روایت یك داستان خیالی مجرم میدانید، و مثلاً جیسون و آرگوناتها را ترجیح میدهید، جداً حیرتزده میشوم.
من سینمای جدید را دوست دارم و فكر میكنم در دههی نود همانقدر فیلم خوب و فیلمساز قابل احترام داریم، كه در دهههای گذشته، و همانقدر فیلمهای تارانتینو را دوست دارم كه فیلمهای هیچكاك را، و همانقدر در فیلمهای مایكل مان مفاهیم عمیق میبینم كه در فیلمهای جان فورد. اما اجازه دهید موقتاً از این بحث هم كه خیلی مفصل است عبور كنیم و برویم سراغ دغدغهی اصلی شما كه خشونت و خونریزی در سینمای جدید است.
هر فیلم خشنی دارد دعوت به جنایت میکند؟
آقای نوری عزیز! وجود خشونت فراوان در دنیای امروز، توجیهی برای بروز خشونت در فیلمها نیست، اما حتماً توجه دارید كه شرایط نمایش خشونت در رسانههای بصری تفاوت كرده است. در دهههای چهل و پنجاه، تلویزیون حضور جدی نداشت و فرایند تصویرسازی در انحصار صنعت سینما بود. اما تماشاگر دهههای شصت و هفتاد، همزمان با سینما، تصاویر تلویزیونی را هم در ذهن خود ثبت میكرد. از آن دوران به بعد، قواعد بیانی سینما متناسب با زیباییشناسی تحمیلی تلویزیون تغییر كرد.
بسیاری از موقعیتهای داستانی كه تا پیش از آن برای تماشاگر تكاندهنده بود، دیگر تأثیرگذار به نظر نمیرسید. به همین دلیل بود كه یكی مثل سام پكینپا لازم دید برای تكان دادن تماشاگر وسترنهای سنتی، آن روش بیانی غیرعادی را در پیش بگیرد. و به همین دلیل بود كه كاپولا در پدرخواندهها خشونت متفاوتی را وارد ژانر كهنهی گنگستری كرد تا بتواند تماشاگرش را با تجربهی كاملاً تازهای مواجه كند. اما نه پكینپا خشونت طلب و تشنهی خون بود، نه كاپولا، و نه دیگرانی كه این تغییر لحن را لازم تشخیص دادند. پدرخوانده فیلم خشنی است، اما مگر دعوت به قتل و جنایت میكند؟
این تغییر لحن تا به امروز ادامه یافته و فیلمسازان اصیل را هم وادار كرده تا برای انتقال مفاهیم مورد نظرشان، به این زیباییشناسی جدید توجه نشان دهند. برادران كوئن چه چارهای دارند جز آن كه چنین لحنی را در فیلم قدیمیها جایی ندارند در پیش بگیرند؟ آنها هم نظرشان دربارهی خشونت با من و شما یكی است. اصلاً فیلمشان دربارهی همین مفاهیمی است كه شما اشاره كردهاید. شخصیت اصلی فیلم (كلانتر) از ابتدا تا انتها دارد برای از دست رفتن همین ارزشهای مورد علاقهی شما مرثیهسرایی میكند.
دو سه تا از قتلهای فیلم هم كه به ما نشان داده نمیشود و به شیوه تراژدیهای یونان باستان، در بیرون صحنه رخ میدهد. دیگر چه كار باید میكردند؟ اگر همین چند صحنهی خشن فیلم هم حذف شود، پس به چه طریقی باید به تماشاگر بیخیال و ضدضربهی امروز فهماند كه وقتی كلانتر از دنیای جدید شكایت میكند و میگوید در این دنیا دیگر جایی برای قدیمیها نیست، منظورش كدام دنیا با چه نوع اتفاقاتی است؟
هیچکاک اگر زنده بود با همان روش فیلم میساخت؟
شما فكر میكنید اگر هیچكاك قرار بود امروز فیلمی با مضمون فیلم اخیر برادران كوئن را بسازد، باز هم از همان قراردادهای فیلمهای كلاسیكش بهره میبرد؟ باز هم سكانس قتل در حمام را مثل روانی اجرا میكرد؟ كه تازه به نسبت زمان خودش بسیار خشن است. توجه دارید كه هیچكاك هم متناسب با تغییرات دوران خودش در سال ۱۹۷۲ به تجربهای مثل جنون رسیده بود؟
این صفحه پر شد و دیگر نمیتوانیم ادامه دهیم. اجازه دهید در هفتهی آینده، كاربرد خشونت را در فیلمهایی مثل قدیمیها جایی ندارند و خون ریخته خواهد شدبررسی كنم و به جمعبندی دقیقتری برسم.