دربارهی همه میدانند فیلم تازهی اصغر فرهادی بعد از نمایش در جشنوارهی تورنتو
قضاوت دربارهی كیفیت فیلم تازهی اصغر فرهادی مطلقاً وابسته به این است كه ابتدا بدانیم چه توقعی داریم و با چه پیشفرضی تماشایش میكنیم. ناچاریم بپذیریم كه حالا دیگر چند سالی است ما دو اصغر فرهادی داریم: یكی همان است كه از نمایشنامهنویسی، كار تئاتر، و نوشتن و كارگردانی سریالهای تلویزیونی شروع كرده، از رقص در غبار تا جدایی نادر از سیمین ذره ذره تسلطش را بر «نوشتن» به شكلی كه میپسندد، و كار كردن با بازیگران به نحوی كه درست میداند افزایش داده، تا از دل یك سینمای محدود بومی به موفقیت جهانی رسیده.
یكی هم آن فرهادی دیگر است كه بعد از موفقیت جهانی، دارد تلاش میكند تولید فیلم در سینمای دنیا را تجربه كند و با اینكه بهتر از من و شما میداند چه دشواریهای مبنایی برای تطبیق با قواعد سینمای جهانی وجود دارد، خودش را درگیر این چالش كرده تا ببیند حاصلش چه خواهد شد. با این فرهادی دوم كه طرف میشویم باید بگوییم فیلم اول كارنامهاش گذشته است و فیلم دوم همه میدانند. وقتی داریم این كارنامه را ارزیابی میكنیم با هر ملاك و معیاری تصدیق خواهیم كرد یك رشد قابل تحسین اتفاق افتاده.
گذشته فیلم خوبی بود، اما در طول تماشایش بهدشواری میشد حضور یك ایرانی را پشت دوربین فراموش كرد كه دارد تقلا میكند نشان دهد موفق شده عناصری از فرهنگ ایرانی و سینمای ایرانی را با مؤلفههایی از سینمای اروپا تلفیق كند، هم داستانی تعریف كند كه این آمیختگی را مؤكد كند و هم در شكل اجرا نشان دهد او همان فیلمسازی است كه جدایی نادر از سیمین را ساخته. این تقلا به شكست نینجامید ولی نوعی تأكید روی كل فیلم سایه انداخته بود كه انگار دائم گوشزد میكرد حواستان باشد گرچه لوكیشن این فیلم فرانسه است، و بازیگرانش فرانسوی، اما علی مصفا را هم دارید میبینید، یادتان نرود قهرمان داستان قبلاً شوهر ایرانی داشته، حواستان باشد محمود كلاری پشت دوربین است و دقت كنید این سكانس را همان كسی دكوپاژ كرده كه جدایی… را ساخته.
نمیخواهم بگویم اینها عامدانه در فیلم كنار هم چیده شده بود؛ انتظار دیگری نمیشد داشت. نتیجهی طبیعی حضور فرهادی قبلی در موقعیتی متفاوت با سابقهاش بود. حالا از این نظر همه میدانند یك تجربهی تازه است. در اینجا آن تأكید، بسیار كمرنگ شده، در حدی كه میتوانید از نیمههای فیلم اساساً فراموش كنید سازندهی این فیلم یك ایرانی است. همه میدانند واقعاً یك تجربهی اروپایی است و اگر هم مثلاً خانم صفییاری فیلم را تدوین كرده، كیفیت كارش در حد ادیتورهای جهانی است و دنبال نشان دادن «سبك» به ما نیست، بلكه فقط دارد كارش را درست انجام میدهد.
معنای این حرف این نیست كه همه میدانند نشانی از آن فرهادی كه میشناسیم ندارد؛ اینجا هم داستانی داریم كه متكی است به رازی پنهانشده در گذشتهی آدمها، باز هم حادثهای عجیب و غیرمنتظره داریم كه موقعیت پایدار را به هم میریزد تا بهانهای پیدا شود برای رجوع به آن گذشته و آن راز پنهان. از نظر شكل روایت هم كماكان همان شیوهی كلاسیك مورد علاقهی فرهادی را داریم: سی دقیقهی ابتدای فیلم، زمینهی داستان را میچیند و شخصیتها را معرفی میكند، نقطهی عطف اول اتفاق میافتد و به خاطرش شرایط تغییر میكند و مسیر داستان عوض میشود، حدود دقیقهی نود نقطهی عطف دوم را داریم كه برملاشدن همان راز است، بعد هم گرهگشایی نهایی و باقی قضایا. شیوهی روایت، آشناست و برآمده از همان فرم مورد علاقهی فرهادی در داستانگویی.
در كارگردانی اما رشد چشمگیری اتفاق افتاده و ریتم كنار هم قرار گرفتن تصاویر و شیوهی تقطیع، در مقایسه با گذشته بسیار شبیهتر به سینمای روز دنیاست. این شاید نشاندهندهی افزایش مهارت فرهادی در كارگردانی به معنای عام كلمه باشد اما نتیجهی انتخاب آگاهانهی او هم هست در كنار گذاشتن نماهای متكی به میزانسن و استفاده از تصویرپردازی متكی به برشهای تطبیقی كه با مختصات یك تریلر نیمهپلیسی سازگارتر است.
اینها همه باعث میشود همه میدانند یك فیلم دیدنی و درگیركننده باشد با بازیهای حرفهای و سر و شكل درست كه ابداً لازم نیست برای دفاع از آن به سابقهی كارگردانش و اسكارهایی كه برده و غیره متوسل شویم؛ خود فیلم توانایی دفاع از خودش را دارد و نشان میدهد فرهادی حالا میتواند در خارج از كشور و با همكاری غیرایرانیها فیلمی بسازد كه سرپا بایستد، فروش خوبی داشته باشد و روی تماشاگرش تاثیر بگذارد. این موفقیت بزرگی است كه در تاریخ سینمای ما سابقه نداشته و دستاوردی است فوقالعاده برای یك سینماگر ایرانی.
اما حالا اگر بعد از تماشای فیلم بخواهید بروید سراغ آن یكی فرهادی تا ماندگاری فیلم در ذهنتان را مقایسه كنید با شهر زیبا، چهارشنبه سوری، دربارهی الی، جدایی نادر از سیمین یا فروشنده، خودبهخود به این فكر خواهید كرد كه همه میدانند یك فیلم اسپانیایی است [یا بگوییم جهانی] كه تماشایش گرچه لذتبخش است، شما را به آن آمیختگی تكاندهندهی شخصیتها و موقعیتهای قبلی فیلمهای فرهادی با زندگی ایرانی برنمیگرداند.
آدمهای دربارهی الی… برای ما بیش از آن باورپذیر بودند كه تصور كنیم نوشته و ساخته شدهاند. آنها برای ما زندگی ایرانی را در آن مقطع تاریخی شرح میدادند. جدایی نادر از سیمین صاحب ركوردی است در خلق همزمان چند كاراكتر درجه یك كه تا چند دهسال بعد هم میشود با رجوع به آنها، یك دورهی تاریخی مشخص را توضیح داد. منظورم آن تفاسیر بیاساس سیاسی نیست كه در زمان اكران رایج بود؛ كاراكترهای جدایی… توضیح میدهند انسان ایرانی در یك دوران معین چه میگوید، چه میخورد، چه میخواهد، از چه میترسد، دلبستهی چیست و بابت چه تقلا میكند.
اینها ربطی به انتخابهای آگاهانهی فرهادی در فیلمنامهنویسی ندارد، بلكه تبعات مهارت او در كار با اجزای قصه و قواعد آفرینش درست و هنرمندانهی شخصیتهایی است كه خواسته ناخواسته به آینهی دوران خودشان تبدیل شدند. واضح است كه نمیتوانیم انتظار داشته باشیم فرهادی بتواند امروز به چنین دستاوردی در كار با نشانههای فرهنگی اسپانیا برسد. او از ابتدا هم یك تكنیسین صرف نبوده كه مثلاً متخصص تولید تریلر دلهرهآمیز طبق استانداردهای جهانی باشد و حالا منتظر باشیم فرمولهای ژانر را در كشوری دیگر تكرار كند. جنس سینمای او وابستگی ناگزیر به اقلیم، فرهنگ بومی و آدم سرزمین خودش داشته.
بنابراین شاید اصلاً نباید منتظر این بمانیم در آینده هم پروژههای خارج از كشور او همان حال و هوای فیلمهای شاخص كارنامهاش را برای ما زنده كند. شاید بهتر باشد بپذیریم كه از حالا به بعد بهتر است وجود همزمان دو اصغر فرهادی را بپذیریم كه كارنامهی كم و بیش مستقلی دارند. قائل شدن این تفاوت باعث میشود تحلیل منصفانهتری انجام دهیم.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★