دیلاق ـ کانتمیر بالاگف
بالاگف، فیلمساز ۲۹سالهی روس، در دومین فیلم بلندی که کارگردانی کرده، فوقالعاده بااستعداد به نظر میرسد.
دیلاق (Beanpole) دربارهی دو زن است. جنگ جهانی دوم تمام شده، در سنپترزبورگ (که هنوز اسمش لنینگراد است) مردم مشغول رسیدگی به مجروحها و آسیبدیدههای جنگ سهمگینیاند که آثارش بر بدن و روان سربازها باقی است. فیلم با یک نمای درشتِ کمی دفرمه از صورت دختری شروع میشود بهنام اییا. صدای محیط قطع شده و نویزی که میشنویم، صدای ذهنی اوست: سوت ناشی از زندگی در معرض انفجار و شلیکهای مهیب.
اییا دچار شوک دائمی است، وضعیتی شبیه همان چیزی که در جنگ خودمان میگفتند کسی «موجی» شده. وقتی حالش بد میشود متوجه اتفاقات اطرافش نیست. شبیه آدمهای تسخیرشده به نظر میرسد. اییا قد بلند نامتعارفی دارد و بههمیندلیل برایش لقب درست کردهاند و «دیلاق» صدایش میزنند. وقتی به خودش میآید کارش را بهعنوان پرستار سربازهای مجروح خوب انجام میدهد. علاوه بر این، پسربچهای را هم تر و خشک میکند. رابطهی او با این پسربچه است که باعث میشود شخصیت بعدی را بشناسیم: ماشا. دختری که در جنگ با اییا همکار بوده. فیلم متمرکز است بر رابطهی این دو زن و درخواست عجیبی که ماشا از اییا دارد.
دربارهی شیوهی روایت فیلم چیزی نمیگویم چون اتکای زیادی دارد به دو گرهی اصلی فیلم (که هر دو تکاندهندهاند) و قطعاً بهتر است چیزی دربارهشان ندانید تا قبل از تماشا، اما امتیاز دیلاق در ساختار رواییاش نیست، بلکه در کارگردانی فیلم است که باز هم قریحهی منحصربهفرد فیلمسازان روس در کار با قاب، ترکیببندی و رنگ را به رخ میکشد.
بالاگف استفادهی تأثیرگذاری از دو رنگ سبز و قرمز در طراحی صحنه، انتخاب لباس دو کاراکتر اصلی، اشیای اطراف قاب و کارکرد استعاریشان در تقابل خواستهی شخصیتها میکند. نماهای دونفرهای را که در یک برداشت بلند ادامه مییابند تا به تغییر میزانسن متناسب با ایدهی درام ختم شوند، با ظرافت طراحی کرده. ساختمان بصری فیلم، طراحیشده و دقیق است و آدمهایش را توضیح میدهد.
یکی از زیباترین لحظات فیلم، پلانسکانسی است در اواخرش، یک سکانس قبل از پایانبندی، دوربین بیرون تراموا قرار دارد و ماشا داخل، روی صندلی نشسته و ما از پشت پنجره او را میبینیم که طبق معمول، لبخندی تهی و آزاردهنده بر لب دارد. تراموا میایستد، چون میگویند دختری خودش را روی ریل پرت کرده. دوربین بدون قطع، حرکت او از داخل تراموا به بیرون تا راه رفتن در خیابان، خمشدن روی زمین، جداشدن از جمعیت و دویدن به طرف خانه را در یک ترکیببندی دیدنی و ماهرانه ثبت کرده. لحظاتی بهیادماندنی و تأثیرگذار.
دیلاق در شیوهی روایت مشکلاتی دارد و گاهی با مکث بیش از حد روی بعضی موقعیتها، ظرفیت دراماتیک لحظه را هدر میدهد، اما تماشای ایدههایش در کارگردانی لذتبخش است، و مضمون اصلی هم که در اواخر فیلم فاش میشود، تلخ و از یاد نرفتنی.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★