جنگ سرد ـ پاول پاولیکوفسکی
پنج سال بعد از فیلم تحسینشدهی ایدا که جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی را دریافت کرد، اسم پاو پاولیکوفسکی با فیلم جنگ سرد سر زبانهاست و کموبیش میشود مطمئن بود امسال هم فیلمش نامزد دریافت همان جایزه خواهد شد. جنگ سرد هم مثل ایدا سیاهوسفید فیلمبرداری شده در قابی تقریباً مربع (قاب آکادمی) و مضمونش هم به جنگ جهانی دوم و پیآمدهایش ربط دارد. دستاورد قابل اعتنای جنگ سرد در مقایسه با اثر قبلی فیلمساز این است که موفق میشود بخش مهمی از روایت دراماتیک برای توضیح دلایل شکلگیری یک عشق را از دیالوگها یا صحنههای توصیفی متداول، به میزانسن و پیوند پسزمینهها با نمای بستهی صورت شخصیتها منتقل کند. نیمهی اول فیلم با کنار هم چیدن قابهای فوقالعاده از کاراکترها در اتمسفری که تحت سلطهی موسیقی و آواز شکل گرفته، به یک رابطهی عاشقانه جان میدهد. عشقی که انگار از موسیقی زاده میشود. عشقی که از دل فولکلور و جغرافیایی که به آوازهای محلی حیات داده وارد روح و روان شخصیتها میشود.
ایدهی مرکزی پاولیکوفسکی در مقام کارگردان بسیار دیدنی است: در اغلب موقعیتها پسزمینه پر است از آدمها یا اشیایی که به تناسب شرایط تاریخی حضور دارند و نقش خودشان را دارند، اما تمرکز روی دو کاراکتر فیلم است که در جلوی قاب، توجه ما را ـ و نه لزوماً دیگر شخصیتها را ـ جلب میکنند. پسزمینه در شکلگیری فضای روایت مؤثر است اما مزاحم دریافت ما نمیشود از آنچه بین دو شخصیت اصلی شکل میگیرد. همان وضعیتی که دربارهی اسم فیلم صادق است: شروع دوران جنگ سرد در بلوک شرق است که زمینهی تاریخی داستان را میسازد و باعث تغییر وضعیت شخصیتها میشود اما جنگ سرد اصلی بین خود آنهاست که درمیگیرد در کلنجار با هم و با دیگرانی که بر سرنوشتشان تأثیر میگذارند. این یکی از تجربههای موفق سینمای سالهای اخیر است که درام صرفاً به دیالوگهای توصیفکننده تکیه نکند و فضاسازی و بافت بصری ما را متوجه تغییراتی کند که درون شخصیتها رخ میدهد.
جنگ سرد از این جهت تجربهی بدیعتری است در مقایسه با فیلم قبلی پاولیکوفسکی. اما مشکل از جایی به چشم میآید که با همهی اینها، این یک فیلم عاشقانه است و هر قصهی عاشقانهای در جایی از روایتش باید ما را متقاعد کند دلایل و زمینههای شادکامی یا تلخکامی دو عاشق چیست. یک سوم پایانی فیلم که کماکان به الگوی روایی مرکزی وفادار مانده، با خساست در دادن اطلاعات و رویکردی کاملاً مینیمال در توصیف شرایط، ما را به سمت یک پایانبندی قرینه با افتتاحیهی فیلم میبرد که حتماً از ابتدا در ذهن فیلمساز بوده؛ رفتن شخصیتها به کلیسای متروکی که در ابتدای فیلم دیدهایم، این بار در شرایطی دیگر. سکانس نهایی به لحاظ بصری، از جهت کامل کردن ایدهی روایی کارگردان ستودنی است اما از منظر دراماتیک ما را گیج میکند و مانع همراهی با شخصیتها میشود. فیلمساز نخواسته استراتژی واحدش مخدوش شود که قابل درک است اما وقتی در یک سوم پایانی، حضور دیگر شخصیتها بر رابطهی دو شخصیت اصلی تأثیرگذار است، آن ایدهی روایی مرکزی ناکارآمد به نظر میرسد. شاید پیدا کردن تدبیری دیگر برای سر و سامان دادن به یک سوم پایانی فیلم میتوانست جنگ سرد را به فیلم ماندگارتری تبدیل کند.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★ ½