خیابان اسکارلت بهکارگردانی فریتس لانگ ـ ۱۹۴۵
کریستوفر کراس، مرد پابهسنگذاشتهای که صندوقدار یک فروشگاه است و بعد از ۲۵ سال کار در آستانهی بازنشستگی است «کریس کراس» هم نامیده میشود. دوستانش بهشوخی صدایش میکنند کریس کراس. شکلی اصلی اسمش ارجاع به نام قدیسین دارد، شکل تغییریافته، یادآور تقدیر است و جابهجایی و تصادف. شاید نباید این تفاوت را چندان جدی گرفت؛ یک دستکاری ساده است، شوخی با حروف و کلمات، اما خیابان اسکارلت (فیلم ارجمند آقای فریتس لانگ) دربارهی جابهجاییهای معنادار، و فاصلهی نامرئی میان بداقبالی و خوشاقبالی است.
کریستوفر کراس در همان شبی که از رئیس، یک سیگار برگ هدیه میگیرد و هر دو سیگار با یک کبریت روشن میشود، انگشتانش را مخفیانه روی هم میگذارد (فینگرز کراسد) و طلب اقبال خوش میکند. همراه همکارانش کنار پنجره میرود و میبیند که رئیس جشن را ترک کرده تا سوار ماشینی شود که خانم جوان زیبایی داخلش نشسته، و بعید است همسر رئیس باشد.
چند دقیقه بعد یک خانم جوان زیبا که نیمهشب در خیابان سرگردان است مقابل کریستوفر کراس سبز میشود؛ تجسم همان اقبال خوشی است که طلب کرده بود؟ بعد از شریکشدن در سیگار رئیس، در همراهی با یک خانم جوان زیبا هم شریک او شده؟ اگر میشود تجسم کرد الان رئیس همراه آن خانم جوان به جایی رفته کریستوفر هم به کافهای میرود و تا ساعتی بعد از نیمهشب مقابل این خانم مینشیند.
اما هر سکهای دو رو دارد، هر خوشاقبالی میتواند همزاد بداقبالی باشد؛ آشنایی با این دختر شروع سرگردانی میان دو هویت است: کریستوفر کراس و کریس کراس. مرد ناچار میشود چندین بار انتقال سریع از این سر خط به آن سر خط را تجربه کند.
میخواهد جایگزین مردی دیگر در زندگی این زن شود، اما زن جایگزین کریستوفر در امضای پای نقاشیهایش میشود. خودش قبلاً جایگزین مرد دیگری در ازدواج با همسرش شده، حالا آن مرد از راه میرسد. میخواهد ازدواجی تازه را جایگزین ازدواج قبلی کند، اما تقدیرش این است که در جایگاه یک قاتل قرار بگیرد. تصمیم میگیرد باز هم جابهجا شود و مردی دیگر را بهجای خودش روی صندلی الکتریکی بفرستد، از پس این جابهجایی هم برمیآید ولی حالا دوباره میخواهد جانشین شود؛ تلاش میکند خودش را حلقآویز کند و نمیتواند.
سکانس پایانی هم دربارهی جابهجایی است: شاهد است آخرین تابلویش را به اسم دیگری خریدهاند و میبرند، میایستد و تماشا میکند، دختری را به یاد میآورد که در آن تابلو جاودانه کرده اما در زندگی واقعی از میان برداشته.
خیابان اسکارلت ساختمان دراماتیک پرجزئیات و قدرتمندی دارد با رگهای از تقدیرگرایی سهمگین تراژدیهای کلاسیک یونانی. از بهترین نمونهها برای توجه به درهمآمیزی الگوهای سینمای اکسپرسیونیستی آلمان با قراردادهای فیلم نوآر؛ شخصیتها هویت پایداری ندارند و هر آن میتوانند به دیگری تبدیل شوند. مرزبندیهای قطعی جامعه میان رئیس با کارمند، زن اهل خانواده با زن خیابانی، مرد آبرومند خانوادهدار با مرد بیقید دغلباز، هنرمند بیادعای گمنام با هنرمند جعلی زبانباز، سست و بیمعنا جلوه میکند.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★★★
سلام آقای معززی نیا
وقتتون بخیر
آقا من این فیلم رو بلافاصله بعد از خواندن این مطلب شما دیدم و بعد دوباره اومدم مطلب شمارو یه بار دیگه هم خواندم. راستش الآن یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده و یه جورایی برام جالبه. اینکه در طول فیلم من بیشتر از اینکه این موضوع جابجایی به ذهنم برسه – باتوجه به اینکه اینجا در موردش خوانده بودم – بیشتر داشتم حرص میخوردم. هم از کارها و حماقتهای کریس و هم از پلشتی شخصیتهای مقابلش. الآن نمیدونم این نقطه قوت فیلمه یا نه. مگر نه اینکه بهتره حسی که بیننده تجربه میکنه همراستا باشه با حسی که شخصیت اصلی تجربه میکنه یا حسی که تجربه میکنه هارمونی داشته باشه با موضوع خود فیلم. نمیدونم، شاید بخشی از این مسئله به این موضوع برمیگرده که این جابجایی ای که شما گفتید در فرم کار زیاد نمود پیدا نمیکنه. در کل شاید هم من دارم در مورد این همراستایی و هارمونی اشتباه میکنم و یا اینکه از تجربه شخصی خودم در مورد این فیلم برداشت اشتباهی کردم. برای همین گفتم بیام اینجا و چیزهایی که تو ذهنم میگذره رو به شما هم بگم.
خیلی ممنون که در مورد فیلمها مینویسید. دمتون گرم
سلام
اول اینکه شما بهتر بود ابتدا فیلم رو میدیدید و بعدا یادداشت رو میخوندید. چون این یادداشت بخش مهمی از قصه رو فاش کرده بود. دوم اینکه ایدهی جابهجایی یکی از ایدههای پیشنهادی برای تمرکز بر ساختار این فیلمه، جورهای دیگه هم میشه فیلم رو تحلیل کرد. سوم اینکه چیز قطعی و همیشگی به نام «حسی که بیننده تجربه میکنه» نداریم، هر بینندهای در هر نوبت تماشا شاید با یک جنبه از فیلم همراهی کنه و نمیشه قطعی دانست که اون شکل همراهی حتما درستترین شکل بوده. برای تحلیل دقیق یک فیلم ما به توجهی بیش از این نیاز داریم و شاید لازم باشه یک فیلم چند بار دیده بشه