باردو ـ الخاندرو گونزالس ایناریتو
فیلم تازهی آقای ایناریتو که بعد از وقفهای هفتساله، هفتمین فیلم بلند کارنامهی اوست، شخصیترین و ضعیفترین فیلمش است.
باردو با عنوان فرعی «وقایعنگاری دروغین پارهای حقایق» بهشکل آشکاری از الگوی روایی و ساختاری هشتونیم (شاهکار فدریکو فلینی) دنبالهروی میکند: در تمام طول فیلم تردید داریم آنچه تماشا میکنیم رؤیاست، بازگشت به گذشته است، صحنهای از یک فیلم مستند در حال تولید است یا رخدادی واقعی که همین حالا روی میدهد. سکانسهایی از فیلم، مثلاً افتتاحیه و پایانبندی، اساساً اجرای دوبارهی ابتدا و انتهای هشتونیم به نظر میرسند.
گویا هر سینماگری دچار این وسوسه میشود که در میانهی کارنامهاش فیلمی شخصی بسازد دربارهی بحران میانسالی در زندگی، و در فرایند خلاقیت. هشتونیم چنان شکل کاملی از تحقق چنین وسوسهای را مقابل روی ما قرار داده که کارگردانهای مختلف از وودی آلن تا باب فاسی، پدرو آلمودووار و داریوش مهرجویی ترجیح دادهاند ارجاع به الگوی اصلی را بهشکل آشکاری نمایان کنند؛ میراث فلینی قدرتمندتر از آن است که بشود تأثیرگذاریاش را پنهان کرد. اما در حالیکه هشتونیم فلینی را باید نقطهی تابناک کارنامهاش دانست، نسخههای دیگران لزوماً بهترین فیلمشان محسوب نمیشود.
باردو نمیتواند ما را متقاعد کند که بحران اصلی کجا دارد رخ میدهد و قهرمانش چرا سرگشته و آشفته است. میفهمیم رسانهگریز است و علاقهای به حضور در برنامههای تلویزیونی و فعالیت در شبکههای اجتماعی ندارد، اما آیا این مشکل امروز اوست یا همیشه همین بوده؟ چنین شخصیتی چطور به یک مستندساز موفق و معتبر تبدیل شده؟
از سرگردانی بین فرهنگ آمریکا و فرهنگ سرزمین مادریاش (مکزیک) در عذاب است؛ بسیارخب، اما یک مستندساز باسابقه که همیشه درگیر مسائل ملتهب دنیا بوده چرا جوری با تبعات این زندگی دوفرهنگی مواجه میشود انگار تازه فهمیده که در دنیایی زندگی میکند انباشته از تبعیضهای اقتصادی، نژادی و سیاسی؟ اگر درست در این مقطع، تحملش تمام شده دلیلش چیست؟ تلنگر اصلی کجا بوده؟
ظاهراً دچار بحران خانوادگی است اما این فقط در دیالوگها مورد اشاره قرار میگیرد، وگرنه آنچه ما از زندگی همسر و دو فرزندش میبینیم خلأ آزاردهندهای ندارد. محفل خانوادگی گرم و بانشاط است. اختلال از کجا آغاز شده؟
نشانهای از بحران در خلاقیت هم نمیبینیم و به نظر نمیرسد قهرمان ما توانایی جلب توجه مخاطب را از دست داده. بنابراین کَل کَل با آن منتقد و برنامهساز تلویزیونی هم مشکلی بیرون از تبعات همیشگی حرفهی قهرمان ما به شمار نمیآید.
همهی این ایدهها در هشتونیم وجود دارد و بدون استثنا به کارِ شدت گرفتن مخمصهای که گوییدو گرفتارش شده آمدهاند، اما اینجا در حد ایده باقی ماندهاند، کارکرد ندارند. در هشتونیم بحران خلاقیت کاراکتر (گوییدو) به طراوت ذهنی کارگردان (فلینی) در والاترین شکل ممکن انجامیده، در باردو بحران واقعی به پشت دوربین منتقل شده است.
تنها ایدهی مشترک دو فیلم که ایناریتو توانسته به دستمایهای مستمر در کل فیلم تبدیلش کند، مرگآگاهی قهرمان و رفت و آمدش میان دنیای زندهها و مردههاست. سکانسهای خروج قهرمان از دنیای معاصر، موفقترین لحظات فیلمند که البته گاهی در صحنههایی مثل گفتوگو با پدر در توالت، طنز نامتناسبی همراهیشان میکند.
امتیاز باردو جاهطلبیاش در طراحی سکانسهای بسیار دشوار، شکلگرفته بر مبنای برداشت بلندهایی است که در قاب سینمااسکوپ و با استفاده از لنز زاویه باز، پرسپکتیو عجیب و غریبی میسازد، پیش میرود و میزانسنهای ترکیبی تأثیرگذاری شکل میدهد. اینها بیشک قابل تحسین است ولی خب فراموش نکردهایم مشغول تماشای فیلم کسی شدهایم که در دو سال پیاپی جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کرد و لحظات درخشانی در آن دو فیلم مقابل چشم ما قرار داد.
با این حال چند سکانس از باردو غافلگیرمان میکند و میشود چند بار تماشایشان کرد تا به همهی جزئیات سبکپردازانه دقت کنیم، ولی حیف که این لحظات به هم پیوند نمیخورد و خبری از آن درهمآمیزی درخشان هشتونیم نیست که حتی یک پلان را هم بیرون از چرخهی روایی کل اثر رها نمیکند. یک نمونهاش، سکانس طولانی حرکت از خیابانهای شهر تا رسیدن به میدانی که جسدهای روی هم انباشتهشده در مرکزش قرار گرفتهاند و قهرمان ما از تپهی مردگان بالا میرود؛ سکانس دشواری است که فوقالعاده اجرا شده، اما قرار است چه کمکی به پیوند دیگر ایدهها بکند؟
باردو زیادی سیال و بیقید پیش میرود، به این امید که خودمان نقطهی پیوند لحظات پراکنده را پیدا کنیم، اما خب قهرمان داستان هرگز تبدیل به چنان کاراکتر جذابی نمیشود که دلمان برایش بتپد و بخواهیم سکانسهایی طولانی را برای دنبال کردن سرگشتگیهایش تاب بیاوریم. این در فیلمی تقریباً سهساعته، خلأ بزرگی است که با وجود همهی تدابیر غافلگیرکنندهی سبکی، جبران نمیشود.
امتیاز از ۵ ستاره: ★ ½