قهوه و سیگار ـ ۱
اول: در ستایش پاتوق
در ایامی كه محفل تشكیل دادن، دور هم جمع شدن و گپوگفتهای فرهنگی و هنری، به اتفاقی بعید و رسمی منسوخ تبدیل شده، در این چند صفحه از هفتهنامهی شهروند امروز، كافهای مجازی تشكیل شده تا هر كسی وارد شود، گوشهای بنشیند و برای دیگران تعریف كند كه تازگی چه دیده، چه خوانده، چه شنیده و چه برای تعریف كردن دارد. یعنی همان كار لذتبخشی كه مهمترین اشتغال ما در زندگی است و هر جا كه باشیم و به هر عملی كه مشغول شویم، به هر نحوی كه شده پاتوقی برای همین حرفها و این نوع سر و كله زدنها جور میكنیم.
ما قدیمها در ماهنامهی منحلشدهی سوره، بعداً در هفتهنامهی تعطیلشدهی مهر، و بعداً در ماهنامهی توقیفشدهی دنیای تصویر [در زمان انتشار این نوشته، این مجله طبق حکم قضایی تعطیل شده بود] از این پاتوقها داشتیم و به بهانهی انتشار یك مجله، دور هم جمع میشدیم و محفلی درست میكردیم برای گپ زدن دربارهی همه چیز؛ به بهانهی دیدن یك فیلم جدید، شنیدن یك آلبوم موسیقی یا خواندن یك كتاب تازه بحث به راه میانداختیم و پیش میرفتیم و جذابترین بخش ماجرا این بود كه كسی نمیدانست این بحث قرار است به كجا برسد و در چه نقطهای ختم شود.
لازم است اعتراف كنم بسیاری از مهمترین و مبناییترین آموختههای زندگی ما در همان محفلها شكل گرفت و خیلی از جریانهای فكری، فلسفی و هنری، و آدمهای مهم این عرصهها و آثار بزرگ جهانی را در ضمن همین گپ و گفتها شناختیم و درك كردیم. و البته در كنار اینها روابط انسانی عمیقی هم بین خودمان شكل گرفت و باعث شد كه بالغ شویم، پخته شویم و دنیا و آدمها و «دنیای آدمها» را بیشتر بشناسیم.
حالا در روزگاری كه چنین محفلهایی بهندرت تشكیل میشود، در این صفحات با ماكتی از همان نوع دور هم نشستنها روبهرو شدهایم و میتوانیم هر هفته سری به این كافه بزنیم و باخبر شویم كه دوستان چه دیدهاند، چه خواندهاند و چه چیزی ذهنشان را مشغول كرده. فقط مشكل این است كه این كافه، گرما و شورِ رو در رو نشستن، بحث كردن، سؤال كردن، جواب شنیدن، مخالفت كردن و حرصوجوش خوردن یك كافهی واقعی را ندارد؛ محفلی است كه غیابی تشكیل میشود. یعنی هر كس نوشتهاش را آماده میكند، تحویل میدهد، میرود دنبال كارش و حتی چه بسا حوصله نكند بعد از انتشار مجله، یادداشتهای دیگران را بخواند تا بفهمد آنها چه دیدهاند، چه خواندهاند و چه نظری دارند. اما شاید بشود همین كافهی كاغذی را به حالوهوای آن محافل نزدیك كرد، زندهاش كرد و در آن بحث و جدل به راه انداخت. نظرتان چیست؟
دوم: در ستایش جر و بحث
به من پیشنهاد دادهاند میان رفتوآمدی كه در این كافه در جریان است، جا و مكان مشخصی اختیار كنم و به یك كافهنشین ثابت تبدیل شوم. یعنی به عبارت دیگر، صفحهی ثابتی در این كافهی كاغذی داشته باشم و هر هفته در اینجا بنویسم. من هم پذیرفتهام و میخواهم ببینم تركیب تجربیات حاصل از حضورم در آن محافل سالیان دور با تصوراتم از فیلمهایی كه این روزها میبینم، كتابهایی كه میخوانم و اخباری كه میشنوم به چه نتایجی منجر خواهد شد، و چه چیز بهدردخوری برای نوشتن دارم. و البته دوست دارم در كنار نوشتن دربارهی تصورات خودم، به نوشتههای دیگران و اظهارنظرهایشان در این صفحات واكنش نشان دهم. اشكالی دارد؟
این تنها راهی است كه برای گرم شدن این صفحات و رونق این كافه سراغ دارم، بلكه بشود همه را مجبور كرد وارد گود شوند، بحث و جدل را شروع كنند و فكر نكنند همین كه یادداشتی نوشتند و تحویل دادند، دیگر همه چیز تمام شده و میتواند خیالشان راحت باشد! چون فكر میكنم جامعهی فرهنگی هنری ما در این سالها زیادی اهل تعارف شده و همه ترجیح میدهند حرف دیگری را پیش از شنیدن تصدیق كنند و سری را كه درد نمیكند دستمال نبندند.
دقت كردهاید در این سالها در محافل رسمی، همه تا چه اندازه از اشارهی مستقیم به عقیده و رأی دیگری پرهیز دارند و حتیالامكان سعی میكنند بدون نام بردن از كسی، ارجاع به واقعهای یا آوردن نقل قولی، حرفشان را در لفافه و با احتیاط بزنند و در انتها از افراد نامشخص و ناپیدا هم عذرخواهی كنند تا نكند یك وقت كسی دلخور شود و بلوایی بر پا شود؟ به میزان كاربرد تعبیر «البته از شخص خاصی اسم نمیبرم، ولی…» در جلسات و نشستها و گفتوگوهای رسمیمان توجه كردهاید؟ و دقت كردهاید كه از آن طرف، در جلسات و محافل غیررسمی، تنها كاری كه داریم بكنیم اسم بردن از «اشخاص خاص» است؟
حواستان هست كه با همهی این احتیاطها و مراقبتهایی كه در گفتار رسمی به كار میبریم، بیش از هر دوران دیگری در تاریخ ما، هر چه بگویید به همه برمیخورد و فوری در مقام دفاع از خودشان برمیآیند و سرسختانه كلیهی اتهامات (اتهامات؟) را رد میكنند؟ و حیرتانگیز است كه خیلیها مخالفت با رأی دیگری و جدل كردن بر سر آن را بیادبی و پرخاشگری مینامند و همه را به چیزهایی از قبیل «نقد دلسوزانه»، «نقد سازنده» و «نقد مصلحانه» دعوت میكنند، و منتقد خوب را منتقد مهربان میدانند.
از همه عجیبتر اینكه مسلم فرض كردهاند مخالفت با دیدگاه یك آدم، یعنی خصومت داشتن و عناد ورزیدن با موجودیت آن شخصیت به عنوان یك فرد بشری و علاقه به محو كردن او از روی زمین! و بنابراین ما را نصیحت میكنند كه این كار اخلاقی نیست و بهتر است به همنوع خود محبت كنیم. در حالی كه عرصهی فكر و فرهنگ فقط با جدل و كلنجار است كه رشد میكند، تعالی مییابد و ما را به معرفت میرساند. تعارف كردن و قربانصدقهی همدیگر رفتن، این عرصه را به مرداب تبدیل میكند.
بدیهی است كه وقتی ما با نظر كسی مخالفت میكنیم، دشمن او نیستیم؛ مثلاً من میخواهم در جلسات آیندهی این كافه با نظرات جناب پرویز خان نوری درباره كیفیت رواج خشونت در سینمای روز جهان مخالفت كنم و بگویم كه اظهارنظرهای ایشان دربارهی فیلم اخیر برادران كوئن و یا فیلم درخشان سوئینیتاد (تیم برتون) منطقی و معقول نیست. اما روشن است كه من با پرویز نوری عداوت ندارم و اتفاقاً از او خاطرات خوبی دارم. او در سال ۱۳۷۱ كه ما به سرپرستی مسعود فراستی در مجلهی سوره مشغول آماده كردن كتاب هیچكاك، همیشه استاد بودیم به ما سر میزد و كمكمان میكرد.
پرویز نوری آدم خوشمشرب و بامزهای است كه سینمای كلاسیك را عاشقانه دوست دارد و در تمام ملاقاتهای آن ایام، كلی حرف و خاطرهی جذاب برای تعریف كردن داشت. اما نوشتههای سالهای اخیرش دربارهی سینمای روز جهان، عجیبوغریب است و مبانی زیباییشناختی فرهنگ امروز و سینمای امروز در آنها غایب است. این یك مورد را مثال زدم تا بر این موضوع بدیهی تأكید كنم كه مخالفت با نظر همدیگر، به معنای دشمنی با کسی نیست و اصلاً فكر میكنم دوستی واقعی بین آدمها به واسطهی همین صراحت در اظهارنظر و جر و بحث بر سر عقاید یكدیگر به وجود میآید، نه با تعارف تكه و پاره كردن و نان قرض دادن.
سوم: در مخالفت با وجود چیزی به نام بحران داستانگویی
فعلاً تا مدتی موضوع ثابت این صفحه، سینمای روز جهان خواهد بود. ترجیح میدهم نکاتی را دربارهی فیلمهای فوقالعادهای كه در دو سه سال اخیر ساخته شدهاند توضیح دهم، تا جریان عمومی سینمای این روزها و تحولات شكلی و مضمونی آن روشن شود. در اولین نوبت میخواهم با سلیقهی جدید و اعتقادات چند سال اخیر بهروز افخمی دربارهی سینمای امروز جهان مخالفت كنم و این كار را به بهانه مصاحبهای انجام میدهم كه چند هفته پیش در همین هفتهنامه چاپ شد.
در شمارهی ۴۹، گفتوگویی با افخمی چاپ شد كه در ابتدای آن امیر قادری پرسیده چرا سینمای ایران در این سالها نمیتواند یك قصهی ساده و سرراست تعریف كند، در حالیكه هالیوود هنوز امكان داستان تعریف كردن و به هیجان آوردن بینندهاش را دارد. بهروز خان جواب داده كه: «نه دیگر. به نظرم این مشكلی است كه همه دچارش شدهاند. برای آنها هم مشكل شده كه این روزها داستان تعریف كنند…»
این جملات، در سه چهار سال اخیر به ترجیعبند ثابت حرفهای بهروز افخمی دربارهی سینمای جهان تبدیل شده. او اعتقاد دارد سراسر جهان دچار بحران داستانگویی است و همه هنرهایی كه با روایت داستان سر و كار دارند، زمینگیر شدهاند. و همچنین معتقد است سینما از وقتی كه دیگر نمیتواند داستانهای خوبی تعریف كند، به یك معنا تمام شده، به پایان راه رسیده و جایگاهش را از دست داده است.
این حرفها را یكی دو سال پیش در میزگردی در فرهنگسرای هنر گفت؛ میزگردی به نام «جذابیت در سینما» كه هر دوی ما در آن شركت داشتیم و در آنجا او مدعی شد كه جذابیتهای سینما به پایان رسیده، چون دیگر داستان جذابی برای تعریف كردن باقی نمانده و بنابراین كار سینما تمام است و از این به بعد نوبت هنر دیگری است كه از راه برسد و روایت داستان را به شكل دیگری آغاز كند.
حرفهایش قابل تأمل به نظر میرسید و مدتها ذهن مرا مشغول كرد، اما فكر میكنم وقتش رسیده كه بیاییم و در صحت آنها تردید كنیم، چانه بزنیم و ببینیم واقعاً همینطور است یا نه. دارم بحثوجدل را با كسی شروع میكنم كه خودش در تمام آن محافل قدیم ما پهلوان اصلی بوده، و كلی چیز به همهی ما یاد داده. اما به نظر میرسد این روزها وقت و حوصلهی تماشای فیلمهای جدید را ندارد و به اظهارنظرهای كلی دربارهی سینما اكتفا میكند.
میخواهم از هفتهی آینده یكی به دو كردن را با بهروزخان شروع كنم تا از كسی شروع كرده باشم كه خیلی دوستش دارم و اطمینان دارم مخالفت با نظرش را خصومت تلقی نمیكند، و ضمناً شاید موفق شوم گاردش را به روی فیلمهای جدید باز كنم و دعوتش كنم كه از بعضی فیلمهای درخشان این سالها لذت ببرد. ببینم از پساش برمیآیم یا نه.
چه ایده جالبی! من که شونزده سال دیر رسیدم ولی برم ببینم این پاتوق مجازی شما چگونه پیش رفت و چه گپ و گفتها و احیانا رگ گردن برجسته کردنهایی رو به خود دید! 🙂