گزارش اختصاصی از چهلوچهارمین دورهی جشنوارهی فیلم تورنتو (بخش اول)
حالا دیگر بعد از نزدیک به ۳۰ سال صرف عمر در صف جشنوارههای سینمایی، برایم مسلم شده که این یکی از جنونآمیزترین اعمال بشر مدرن است! هر جور حساب کنیم فقط آدمهایی که بخشی از قوهی عاقلهشان مختل شده، تن به این میدهند که کلهی سحر، توی سرما و گرما شال و کلاه کنند، بزنند بیرون، با هزار مکافات خودشان را به سالن نمایش فیلمهای یک جشنواره برسانند، صف بایستند، پادرد بگیرند و وسط ازدحام، وارد سالن شوند تا فیلمی را ببینند که دو ماه، سه ماه یا شش ماه بعد میشود جور دیگری هم تماشایش کرد؛ توی سالنهای عادی یا لمداده روی مبل خانه، بدون این همه دردسر و تقلا. زمانی مطمئن میشویم این یک رسم دیوانهوار است که یادمان باشد ما این اعمال را نه فقط در یک روز بلکه در طول ده روز، نه فقط برای یک جشنواره در سال، بلکه برای چند جشنواره، و نه فقط یک بار در عمرمان بلکه در سالهای متمادی مرتکب میشویم. تازه همهي این سختیها محدود به جشنوارههای داخلی است، وگرنه که هزینه و مکافات گرفتن ویزا، سفر به یک کشور دیگر، اجاره کردن خانه و بقیهی کارها هم به مصائب قبلی اضافه میشود. در این مورد اخیر ضمناً باید پاسخ کسانی را هم داد که میپرسند چرا و با چه انگیزهای پولت را صرف چنین سفرهایی میکنی.
من از سال ۱۳۷۰ که برای اولینبار توی صف نهمین دورهی جشنوارهی فیلم فجر ایستادم (یک صف پنجساعته مقابل سینما کریستال) تا الان که دارم این سطرها را روی صندلی سالن نمایش چهلوچهارمین دورهی جشنوارهی فیلم تورنتو تایپ میکنم، بارها در این جنون جمعی مشارکت کردهام؛ از ۲۵ دوره جشنوارهی فیلم فجر گرفته تا ۴ دورهی پیاپی جشنوارهی کن، ۴ دورهی پیاپی جشنوارهی تورنتو و جشنوارههای ریز و درشت دیگر.
درد آدمهای معتاد به جشنواره را احتمالاً فقط خودشان درک میکنند. همینها که دقایقی پیش، کنار من در صفی پیچ در پیچ ایستاده بودند تا وارد سالن شویم. همینها که ساندویچ یا لیوان قهوه به دست، چمباتمهزده کف آسفالت مشغول نوشتن یادداشتهایی بودند که قرار است برای رسانهشان ارسال کنند و همزمان دارند به فیلمی که قبل از این دیدهاند بد و بیراه میگویند یا ستایشش میکنند، و به دیگری توصیه میکنند حتماً ببیند و بعد، مطابق انتظار، بحث به فیلمهای قبلی آن کارگردان میکشد، فیلمهای مشابه، فیلمسازان دیگر و بهتدریج همهی سلیقهی سینمایی هر کدام از ما، آنها که دوست داریم و آنها که دوست نداریم. یکی از دلایل استمرار این عمل جنونآمیز شاید همین ملاقات با دیوانههای همدرد توی این صفهاست. ما مبتلایان به سینما که انگار لازم میدانیم سالی یکی دو بار در مراسم فیلم دیدن در جشنوارهها شرکت کنیم و اجازه دهیم اشتیاق غیرعادیمان به کشف فیلمهای خوب به همدیگر سرایت کند.
بو و طعم نان تازه
اگر قرار باشد یک دلیل موجه برای توجیه مشقت فیلم دیدن در جشنوارهها باقی مانده باشد، همان تفاوتی است که بین نان تازه از تنور درآمده و نان بیات وجود دارد. در دوران کودکی من، تنها راه دسترسی به نان تازه این بود که قبل از طلوع آفتاب بروم پشت در نانوایی بایستم، جزو اولین آدمهای توی صف باشم، مراحل روشن شدن تنور، آمادهشدن خمیر و خمیازهی شاطر را هم تماشا کنم تا کمی بعد، بوی نان داغ به مشامم بخورد. وگرنه باید نان ماندهی لای سفره را میخوردیم که نه بو داشت و نه مزه. فیلم دیدن در جشنواره هم میتواند طعم و بوی یک فیلم تازه از تنوردرآمده را نصیب آدم کند، خصوصاً در این روزگار که شبکههای اجتماعی در کسری از ثانیه، همهی جزئیات مربوط به یک فیلم را در تیراژی هولناک منتشر میکنند و آدم یا ناچار است خودش را قرنطینه کند و به هیچ منبعی رجوع نکند تا ابتدا فیلم را ببیند، یا اینکه با خواندن همهی جزئیات، تسلیم شود در برابر اینکه با ذهنی انباشته از انواع پیشفرضها فیلم را تماشا کند. لذت فیلم دیدن در جشنواره همین است که واکنش مشترک فیلمبینهای حرفهای، در لحظه مشخص میکند فیلم تأثیرگذار است یا نه و حتی کدام کاراکتر یا صحنهاش قرار است گل کند و کدام، خراب شده و از دست رفته.
اهمیت رأی تماشاگران
جشنوارهی تورنتو در سال ۱۹۷۶ با عنوان «جشنوارهی جشنوارهها» افتتاح شد، با این ایده که منتخبی از فیلمهای جشنوارههای دنیا را کنار هم بچیند و نمایش دهد. چون در مقطعی از سال برگزار میشود که تمام جشنوارههای معتبر اروپایی به پایان رسیدهاند و فصل جوایز آخر سال در آمریکای شمالی قرار است آغاز شود. این ایده، در گذر زمان، دوره به دوره تشدید شده و حالا جشنوارهی تورنتو از این جهت یک ویژگی کاملاً منحصر به فرد دارد: در این جشنواره هم میشود منتخبی از فیلمهای تحسینشده در جشنوارههایی مثل کن، برلین و ونیز را دید، هم تماشاگر اولین اکران فیلمهای آمریکایی بود که قرار است در فصل پاییز نمایش داده شوند تا نامزدهای اسکار، گلدنگلوب و بقیهی مراسمها از بین همانها انتخاب شوند.
جشنوارهی تورنتو (یا به اختصار، تیف) یک جشنوارهی رقابتی نیست و فیلم منتخب جشنواره با رأی تماشاگران انتخاب میشود. در سالهای گذشته بسیار پیش آمده که فیلم منتخب تماشاگران این جشنواره دقیقاً همان باشد که برندهی اسکار بهترین فیلم میشود. پارسال، تماشاگران، کتاب سبز (پیتر فارلی) را انتخاب کردند و بعداً هم که میدانید اسکار بهترین فیلم را برد. تیف همیشه برنامهی متراکم و مفصلی هم دارد: نمایش نزدیک به ۴۰۰ فیلم در حدود ۴۰ سالن. نزدیک به ۳۰۰ هزار نفر هم تماشاگر فیلمهای این جشنوارهاند.
امنهبار و جنگ داخلی اسپانیا
اولین فیلمی که برای تماشا در روز اول انتخاب کرده بودم، فیلم جدید ترنس مالیک بود به نام زندگی پنهان. اما نمایش فیلم، ساعت ۹ صبح بود و باید ساعت هفتونیم راه میافتادم تا بهموقع برسم که نشد! ماند برای روزهای آینده. به فیلم جدید الخاندرو امنهبار رسیدم به نام دوران جنگ. یک فیلم تاریخی ـ زندگینامهای دربارهی میگل د اونامونو، شاعر و نویسندهی مشهور اسپانیا. البته فیلم به همهی زندگی او نمیپردازد، بلکه روی مقطع شروع جنگ داخلی اسپانیا متمرکز است. سکانس افتتاحیه، دقیقاً مقارن است با اعلان جنگ ژنرال فرانکو علیه نظام جمهوری در سال ۱۹۳۶. اونامونو با فرانکو مخالفت نمیکند و در جایگاهش بهعنوان رئیس دانشگاه سالامانکا باقی میماند. اما شدتگرفتن خشونت دار و دستهی فرانکو باعث میشود شرایط تغییر کند. مشکل فیلم این است که دربارهی ماجرایی مثل جنگ داخلی اسپانیا که بارها در سینما روایت شده، دیدگاه تازه و جذابی ندارد و بهعنوان یک فیلم زندگینامهای از همان قاعدهی حوصلهسربر تعریف کردن زمانبندیشده وقایع تبعیت میکند. آن هم ۱۳ سال بعد از ساخته شدن فیلمی مثل لابیرنت پان که برای روایت این جنگ از چنان ایدهی جذابی استفاده کرده بود. فیلم، هیچ نشانی از سینماگر خلاقی ندارد که چشمهایت را باز کن، دیگران و دریای درون را ساخته بود.
دو مرد و یک برج
فیلم بعدی، دومین فیلم رابرت ایگرز است به نام فانوس دریایی که در سال ۲۰۱۵ فیلم ساحره را ساخته بود. فانوس دریایی که در کن امسال هم برندهی جایزهی فیپرشی شد، بهمعنای دقیق کلمه، فیلم نامتعارف و حیرتانگیزی است. یک فیلم سیاهوسفید در قاب مربع که موقعیت دو مرد، دو نگهبانِ یک فانوس دریایی در یک جزیره را روایت میکند: یک مرد مسن (ویلم دافو) و یک جوان (رابرت پتینسن). رابطهی این دو نفر و آنچه بینشان میگذرد علاوه بر تأثیرپذیری از بعضی جملات هرمان ملویل (نویسندهی موبی دیک) و ارجاع به همهی موقعیتهایی که در زندگی مجاور اقیانوس رخ میدهد، پیچیده، رازآمیز و بسیار تیرهوتار است. اگر دربارهاش بنویسم بعضی غافلگیریها لو میرود، اما آنچه در فیلم اهمیت دارد، گذشته از بازی درخشان این دو بازیگر، کیفیت بصری خیرهکنندهای است که بهشدت یادآور شکوه تصاویر عصر سینمای صامت است. ترکیببندی فوقالعادهی نماهای درشت صورت با پسزمینهی طبیعت خشن، امواج دریا، مرغهای دریایی و برج مرتفع، تصاویر مورنائو در طلوع (۱۹۲۷) یا بعضی سکانسهای فیلمهای صامت درایر، موریس استیلر و ویکتور شوستروم را تداعی میکند. این فیلمی است که دقیقاً برای پردهی بزرگ طراحی شده و حیف است که در قاب کوچک تماشایش کنید.
ادامه دارد…
ممنون که همچنان انقدر جذاب و گیرا گزارشنویسی جشنواره میکنید. یاد گزارشهای مجله ۲۴ تون از کن بخیر…