شماره ۱۷، سهیلا ـ محمود غفاری
چند نوبت توصیه و تأكید دیدم برای دیدن فیلم شماره ۱۷، سهیلا. نوشته بودند در اكران موفق نبوده، مظلوم واقع شده، حالا وارد شبكهی ویدئویی شده، تماشایش را از دست ندهید، چون فیلم متفاوتی است. كنجكاو شدم و نشستم به تماشا. بله، نمیشود انكار كرد كه این فیلم متفاوتی است. فیلمساز سعی كرده هم ایدهی تازهای پیدا كند و هم در اجرا تفاوتهایی ایجاد كند. داستان دربارهی دختری است كه به میانسالی رسیده و هنوز ازدواج نكرده چون ازدواج برایش به وسواس تبدیل شده و حالا دچار نوعی بحران ذهنی است و نمیداند دقیقاً باید چه كند. در گروههای همسریابی شركت میكند و بعد هم سراغ مردانی میرود كه قبلاً شناخته و رابطهاش با آنها به نتیجهی مشخصی نرسیده، شاید این بار با هم به جایی برسند.
واضح است كه فیلمساز تلاش میكند از كلیشههای رایج فاصله بگیرد و موقعیتهای تازهای بسازد. این قابل تحسین است. فاصله گرفتن از كلیشههای سینمای كسالتبار امروز همیشه قابل تحسین است. اما بعد چه؟ كلیشهها را قرار است پس بزنیم كه چه عایدمان بشود؟ نشان دادن موقعیتهایی زنده و باورپذیر كه در كنار هم، تجربهی تازهای نصیب تماشاگر كنند؟ آیا شماره ۱۷، سهیلا موفق شده چنین كاری بكند؟ بازیها دیدنی است چون زهرا داودنژاد، بابك حمیدیان و مهرداد صدیقیان قبلاً نشان دادهاند بازیگران قابلیاند. كشف فیلمساز نیستند. چنین بازیگرانی قابلیت دارند برای این كه موقعیتی را بهاندازهی كافی تمرین كنند تا كارگردان بتواند در یك برداشت بلند سكانس «بامزهای» متكی به بازی آنها بسازد. سرگردانی یك دختر مجرد در خیابانهای تهران و ملاقاتهای كوتاهش با مردهایی كه سالها قبل میشناخته هم تازگی دارد و موقعیتهای عجیب و «دیدنی» میسازد. اما آیا همهی اینها در فقدان یك روایت متمركز كه مشخص باشد قرار است كدام موقعیتها را به چه ترتیب به هم وصل كند خاصیتی دارد؟ فیلم فاقد وحدت روایی است و فقط از تعدادی سكانس «جالب» تشكیل شده. قهرمان داستان جاهایی حضور دارد و ما میبینیم، گاهی مدت این حضور كوتاه است و گاهی بلند. این میتواند تغییر كند و همان موقعیتهای كوتاه بلند شوند و بلندها كوتاه. بعضی موقعیتها هم اساساً میتوانند نباشند و موقعیتهایی دیگر حتماً باید باشند كه نیستند. اما چون این فیلمساز است كه به جای كاراكتر تصمیم میگیرد، آن سكانسی كه به دلیل بازی بابك حمیدیان در یك برداشت بلند، دیدنی از آب درآمده حفظ میشود چون ما باید كیفیت اجرا را تحسین كنیم نه این كه بپرسیم چیزی كه داریم میبینیم چهقدر توضیحدهندهی مسئلهی كاراكتر اصلی است.
این آفت بزرگ سینمای جوان امروز ماست و متأسفانه توسط منتقدان و سینماشناسهای ما تحسین میشود. «تفاوت به خاطر تفاوت» ستایش میشود و میگویند خوب است كه بلد است چنین سكانسهایی بسازد، حالا صبر میكنیم تا در فیلمهای بعدی روایت را هم یاد بگیرد و چنین موقعیتهایی را به انسجام برساند. اما تجربهی این چند دهه نشان داده هرگز این اتفاق نخواهد افتاد و فیلمسازان جوان تا میانسالی همین چیزی را تكرار میكنند كه یک بار بابتش تحسین شدهاند فقط در مقیاسی بزرگتر و پرهزینهتر. بعد هم مصاحبه میکنند و میگویند قصه دغدغهی ما نیست و قصهپردازی بماند برای سینمای تجاری. رفتار صادقانه این است كه به فیلمساز جوان بگوییم تفاوت فقط یك شروع است. شروعی است برای رسیدن به ساختن دنیایی رها از كلیشه. وگرنه نتیجهاش میشود حضور كاراكتری مثل مهرداد صدیقیان كه وقتی فیلمساز ایدهای برای پایانبندی ندارد ناگهان از غیب ظاهر میشود، كارهای عجیب میكند و حرفهایی میزند كه مطلقاً باوركردنی نیست اما «بامزه» است و فیلمساز جوان ما هم ناگهان هیجانزده میشود و حتی فراموش میكند وسط چنین سكانسی دیالوگهای این دو نفر را با وارد كردن یك موسیقی پرحجم روی صحنه قطع نكند كه همان اندك حس باورپذیری هم از دست برود. این نوع استفاده از موسیقی مال فیلم دیگری است. متعلق به لحن دیگری است. فیلمسازی یعنی دانستن همین تفاوتها نه به رخ كشیدن مهارت در گرفتن نماهای بلند تعقیبی با دوربین روی دست در ایستگاه مترو.
امتیاز از ۵ ستاره: ★½