ترانهی باستر اسکراگز ـ برادران کوئن
یک بار دیگر این دو برادر و فیلم تازهای که ساختهاند. دو برادری که حالا با یقین میشود گفت موفقترین «زوج» تاریخ سینما محسوب میشوند و البته اولین حقهشان همین است که تا چند سال «زوج» بودنشان را پنهان میکردند، کارگردانی را به اسم جوئل مینوشتند، تهیهکنندگی را به اسم ایتن، و بقیهی کارها را به اسم کسانی که وجود خارجی نداشتند تا بالاخره از این شوخی دست برداشتند و فاش کردند که همهی کارها رو دونفره انجام میدهند تا معمای بزگتری بسازند: چطور میشود دو آدم (برادرند که باشند، دلیل نمیشود) بیش از ۳۰ سال با هم بنویسند، با هم کارگردانی کنند، تهیهکننده هم باشند، اغلب فیلمها را خودشان تدوین کنند و… بالاخره یکی از این دو نفر باید در یکی از مشاغل خودش را ماهرتر بداند تا همین بهانهای بشود برای جر و بحث و اختلاف نظر و شروع دعوا. معمای بعدی این است که چطور میشود اینها ۳۵ سال چنین استانداردی را حفظ کنند و با وجود پرکاری، علاوه بر تولید چند شاهکار و چند فیلم خیلی خوب، در ضعیفترین فیلمشان هم بیش از بسیاری از فیلمسازان تحسینشدهی این سالها بدرخشند.
فیلم تازهی کوئنها متمرکز بر همان ایدهی همیشگی است که بیش از سه دهه است پیگیری میکنند: حکایت چند آدم طماع و ابله که فکر میکنند خیلی زرنگند ولی در اصل، دارند گور خودشان را میکنند. ابلههایی که حماقتشان قابل تحسین است چون سرشار از شور زندگیاند! همانها که قبلاً دیدهایم: مکدونا در بزرگ کردن آریزونا، چارلی در بارتون فینک، جری لاندگارد در فارگو، همهی کاراکترهای لبوفسکی بزرگ، همهی آدمهای ای برادر کجایی، اد کرین در مردی که آنجا نبود، آدمهای پس از خواندن بسوزان، بیرحمی تحمل ناپذیر و… حالا در این فیلم تازه، همانها در زمان و مکان غرب وحشی قرار گرفتهاند. اما فرقی نمیکند؛ کوئنها کماکان دنیای خودشان را نمایش میدهند. بیش از سی سال است سرگذشت آدمهای مشخصی را دنبال میکنند که گاهی در فیلمنوآر زندگی میکنند، گاهی در کمدی سیاه و گاهی در ژانر وسترن. اما این ژانرها هم در دنیای کوئنها مختصات متفاوتی دارند. ژانرها هم به رنگ دنیای آنها درمیآیند، همانطور که به قول خودشان فارگو فیلمنوآری است که هرچه نگاه میکنی همهجایش سفید است! زندگی و سینما را درون دنیای خودشان بازآفرینی میکنند.
فیلم تازهشان، ترانهی باستر اسکراگز ظاهراً یک فیلم اپیزودیک است. این اولین بار است که فیلم اپیزودیک ساختهاند. اما این هم حقهی تازهای بیش نیست. فیلم شامل شش قصهی مجزاست دربارهی تمی واحد: ابلههای طماعی که در غرب وحشی دنبال ثروت (زندگی) میگردند اما مرگ عایدشان میشود. یکیشان شاد و شنگول است و به مهارتش در تیراندازی ایمان دارد، یکی دیگر سارق بدشانس بانک است که همیشه سروکلهاش در زمان نامناسب در مکان نامناسب پیدا میشود، آن یکی دورهگرد خستهای است که برای کسبوکارش یک مرغ را به آدمی نصفهنیمه ترجیح میدهد، بعدی پیرمردی است که باید یک دشت را شخم بزند و علاوه بر آن برای فرار از مرگ خودش را به مردن بزند تا جان سالم به در ببرد، دیگری دختر دمبختی است که جانش را در جستوجوی شوهر فدا میکند، و بقیه هم مسافرانیاند که ناچارند زیر سقفی بنشینند و در اقامتگاهی بخوابند که یک جسد مشایعتشان میکند. کوئنها هشت سال پیش وسترن دیگری (شهامت) ساخته بودند اما این یکی تفاوت مبنایی با آن دارد: در اینجا پسزمینه آدمها را در برنمیگیرد، بلکه نیت و ذاتشان را فاش میکند. زمینههای آشنای فیلم وسترن، از صحرا، دشت و کوه گرفته تا کافه، دلیجان، بار و بانک شخصیتها را احاطه نکردهاند، بلکه بر عکس، دور از آدمها ایستادهاند و آدمها تقلا میکنند به آنها چنگ بزنند. این نه فقط در فیلمنامه که در کارگردانی هم یک استراتژی واحد در طراحی میزانسنها و شکل اجرای فیلم بوده. پسزمینه از کاراکترها جداست و رفتارشان را مؤکد میکند. شخصیتها وسط این برهوت، عریان ماندهاند.
حالوهوای بهشدت متغیر اپیزودها هم تصمیم دیگری بوده برای درهمآمیزی لحنها به همان سبکی که همیشه مورد علاقهی کوئنهاست. فضای شوخ و شنگ ابتدایی به سیاهی غافلگیرکنندهی اپیزود مرد دورهگرد (با بازی لیام نیسن) میرسد و مرگ تکاندهندهی آن دختر. در بسیاری از لحظات فیلم نمیدانیم ممکن است با یک شوخی سیاه غافلگیر شویم یا با مرگی پیشبینینشده.
ترانهی باستر اسکراگز یک فیلم اصیل است محصول ذهنی (یا دو ذهن) اصیل که به این زودیها تصمیم ندارد پیر شود. ذهنی که به این قانع نیست که تقلای آدمها برای پیدا کردن طلا را از چشم ماهی، جغد و گوزن نمایش دهد بلکه لازم میداند نمای نقطه نظر کاسهی گیتار را موقعی که انگشتان باستر در حال حرکت است به ما نشان دهد تا موضع ساز را هم نسبت به ترانهای که باستر میخواند در نظر بگیریم.
امتیاز از ۵ ستاره: ★★★ ½
درود!
قلم بسیار توانا و شیوایی دارید. تازگی پیدایتان کردهام و در همین مدت بسیار کوتاه از نوشتههایتان لذت زیادی بردهام و البته یاد گرفتهام.
در ضمن درود خدایان سینما بر کوئنها؛ این نابغههای حسادت برانگیز!
سلام
وقتتون بخیر
اون قسمتی که در مورد پسزمینه توضیح دادید و در آخر نوشتید “پسزمینه از کاراکترها جداست و رفتارشان را موکد میکند” متوجه نشدم. میشه لطفا هروقت فرصت کردید و امکانش بود در موردش توضیح بدید یا اگه شد تو یه مطلب جداگانه در مورد پسزمینه بنویسید چون در نقد فیلم جنگ سرد هم دیدم که در مورد نقش پسزمینه در فیلمهای خوب جدید نوشته بودید.
ممنون از نوشتههای خوبتون
سلام. پسزمینه در هر قاب ممکنه جوری طراحی بشه که اصلا به چشم نیاد و شخصیت رو در بر بگیره. خیلی واقعگرایانه به نظر برسه و ما حس کنیم محل زندگی یا کار شخصیتهاست. ولی در این فیلم شخصیتها رو درون پسزمینه و متحد با پسزمینه نمیبینیم. از هم فاصله دارند. خود پسزمینهها بهطور مجزا توجه ما رو جلب میکنن. این یکی از شگردهای ساختاری این فیلمه