قربانی

کیک محبوب من به‌کارگردانی مریم مقدم، بهتاش صناعی‌ها

اسماعیل محرابی و لیلی فرهادپور در کیک محبوب من

صحبت درباره‌ی هر جنبه‌ از فرم در کیک محبوب من (مریم مقدم، بهتاش صناعی‌ها) بی‌حاصل است. خوانده نخواهد شد. اگر هم خوانده شود درست درک نخواهد شد.

تماشاگر ایرانیِ این فیلم تحت تأثیر ویژگی‌هایی قرار گرفته که هر بحث نامربوط به آن ویژگی‌ها را برایش بی‌معنا جلوه خواهد داد. پرداختن به ساختار روایی یا سبکی این فیلم بی‌فایده به نظر می‌رسد، دست‌کم امروز و حالا.

کیک محبوب من از اغلب نشانه‌های سینمای چهار دهه‌ی گذشته آشنایی‌زدایی کرده. شدت این آشنایی‌زدایی بر قضاوت درباره‌ی کیفیتش تاثیر می‌گذارد.

نزدیک به نیم‌قرن است در سینمای ایران تصویری معاصر از خلوت زن و مرد ندیده‌ایم. تصویری باورپذیر از آن‌چه نه لزوماً در اتاق خواب بلکه زیر سقف یک خانه، دور از قوانین حکومتی میان یک زن و مرد شکل می‌گیرد. کیک محبوب من لحظاتی ساخته که انتظار نداشتیم در فیلمی با حضور بازیگر فارسی‌زبان و در بافت اجتماعی تهران امروز تماشا کنیم. بداعت این تصویرِ دیده‌نشده بر چگونگی‌اش غلبه کرده. تماشاگر ایرانی حس می‌کند با «واقع‌گرایی» بی‌‌سابقه و تجربه‌نشده‌ای مواجه است.

لیلی فرهادپور در کیک محبوب من

دیدم بسیاری از دوست‌داران فیلم گفته‌اند یا نوشته‌اند تنها مشکل‌شان پایان‌بندی فیلم است که تحمیلی به نظر می‌رسد، از قراردادهای ابتدایی فیلم منحرف شده، باورپذیر نیست و منطق ندارد. تکرار این عقیده در نوشته‌های مختلف نشان می‌دهد آن‌چه در ابتدا بیان شد قطعاً رخ داده: تماشاگر چنان دلبسته‌ی «واقع‌گرایی» این فیلم شده که تازه در اواخر داستان حس می‌کند یک جای کار ایراد دارد. در حالی‌که پایان‌بندی کاملاً متناسب با تصمیم‌های قبلی سازندگان فیلم است. آن «واقع‌گرایی» باعث شده مسیر به‌شدت چیده‌شده‌ی قصه در سکانس‌های قبلی به چشم نیاید.

کیک محبوب من با نمایش روزمرگی زنی آغاز می‌شود که بعد از مرگ شوهرش نزدیک به سه دهه است تنها زندگی کرده، حتی بعد از مهاجرت فرزندانش هم به این زندگی سوت‌وکور ادامه داده. حالا ناگهان عزمش را جزم کرده از خانه بیرون بزند، توی خیابان مردی پیدا کند و به خانه بیاورد. در سفر کوتاهش به هر کس برمی‌خورد نشانه‌ای از صدمه بابت جفای حکومت می‌بیند. از ترافیک و ربطش به آزادی گرفته (راننده می‌گوید آن‌وقت که هتل هایت، هتل هایت بود ترافیک نبود، از وقتی آزادی شد ترافیک شد) تا سلب آزادی مردم با دخالت گشت ارشاد (چند قدم آن‌طرف‌تر از همان هتل آزادی) و پیرمردهایی که درباره‌ی جرأت حضور در تحصن و اعتراض به وضعیت حقوق بازنشستگی‌شان بگومگو دارند.

زن، عاقبت یکی از همین پیرمردها را که جدا از دیگران نشسته همراه خودش به خانه می‌آورد، حساب خودش را از سلب آزادی اجتماعی جدا می‌کند تا بتواند زیر سقف خانه‌اش به آزادی برسد. از طرفی ممنوعیت‌های تحمیلی حکومت را حذف کند از طرف دیگر ممنوعیت‌های ذهنی و واهمه‌های خودش را از آوردن مرد به این خانه. اما همان ابتدا، نماینده‌ای از حاکمیت پشت در سبز می‌شود؛ زنی محجبه که صدای مرد شنیده، آمده سرک بکشد، دلیل فضولی‌اش هم این است که «شوهرش با اوناست.»

مرد و زن تصمیم می‌گیرند اهمیتی ندهند و نگران همسایه‌ها نباشند اما مشکل به این سادگی حل نمی‌شود، چون سلب آزادی کار خودش را کرده، این مرد و زن چنان از خود‌ بی‌خود شده‌اند که می‌خواهند محدودیت‌های چند دهه را در یک شب جبران کنند. مرد توی راه به خودش وعده داده که می‌تواند امشب با این زن بخوابد، چنان هیجان‌زده شده که رفته قرص خریده تا در تخت‌خواب کم نیاورد، شراب‌های نخورده را می‌خواهد یک‌شبه بخورد، بعد از چند ساعت آشنایی با یک زن با او زیر دوش هم برود.

گویا مرد بعد از سال‌ها زندگی با زنی مذهبی (لابد یکی دیگر از همین‌ها که مثل زن فضول همسایه، گشت ارشاد سر خودند و توی زندگی دیگران سرک می‌کشند) و طلاق گرفتن از او امشب می‌خواهد سال‌های از دست رفته را جبران کند. کاملاً قابل انتظار است که این مسیر به مرگ مرد بینجامد چون او پیشاپیش یک «قربانی» است. قابل انتظار است به‌جای این‌که امکان چال کردن خمره‌ی شراب در خاک این خانه را پیدا کند خودش برود توی خاک، چون دغدغه‌ی کیک محبوب من روایت همین وارونگی است. می‌خواهد از تماشاگرش دعوت کند به وارونگی حیات اجتماعی مردم بابت سلب آزادی‌شان فکر کند. به دفن‌شدن آرزوها زیر خاک. به بر باد رفتن آرزوی زنی که بعد از جسارت ناگهانی‌اش انگار تنبیه می‌شود، خوشی‌اش چند ساعت بیشتر دوام نمی‌آورد. او هم «قربانی» است.

اسماعیل محرابی و لیلی فرهادپور در کیک محبوب من

کیک محبوب من داستان دو قربانی است که نماینده‌ای از دیگر قربانی‌های این جامعه محسوب می‌شوند.

می‌توانیم درباره‌ی این‌ حرف بزنیم که تعمیم‌بخشی فیلم تا چه اندازه پذیرفتنی است؛ آیا می‌شود کل جامعه‌ی پس از انقلاب را به مردم در مقابل گشت ارشاد (و گشت ارشاد توی خانه) تقسیم کرد؟ و مردم را به دو دسته‌ی قربانی‌های دیروز (زن و مرد اصلی) و قربانی‌های امروز (آن دخترهای گرفتار به‌دست مأموران گشت ارشاد)؟ می‌شود در ادامه، به تحلیل کیفیت دراماتیک طراحی چنین داستانی هم رسید، اما این پایان‌بندی، تافته‌ی جدابافته‌ای از مسیر اصلی داستان نیست؛ سازندگان فیلم از ابتدا همه چیز را سامان‌دهی کرده‌اند برای رسیدن به همین پایان‌بندی.

شاید تماشاگر به‌دلایلی بیرون از مسیر درام، دلش می‌خواهد عاقبت این قربانی‌ها جور دیگری رقم بخورد. دلش می‌خواهد بابت این یک شب تقاص ندهند و به آرامش برسند.

اما این فیلم ساخته شده تا به همین پایان‌بندی برسد. تماشاگری که تصمیم سازندگان فیلم برای رقم‌زدن این سرنوشت را دوست ندارد بد نیست یک بار دیگر با خودش مرور کند در سکانس‌های قبلی چه دیده. شاید مشکل فقط این نباشد که دفن مرد در این باغچه منطقی و باورپذیر به نظر نمی‌رسد. شاید مشکلاتی مبنایی‌تر هم وجود داشته که به چشم نیامده، چون شدت آن «واقع‌گرایی» مانع شده.

4 دیدگاه دربارهٔ «قربانی»

  1. مهرداد احمدپور

    البته که با خیلی از مواردی که مطرح کردید موافقم. ولی در عین حال فیلم مصالحی از جنسی دیگر هم برای تحلیل، پیش‌روی تماشاگر قرار می‌دهد که چندان ربطی به آن «واقع‌گرایی» مورد اشاره ندارد. در واقع آن واقع‌گرایی و آن «تصویر جدید»ی که از پیری نشان‌مان می‌دهد حتی شاید چندان ربطی به محدودیت‌های سینمای ایران هم ندارد و در سینمای کل دنیا هم تازه است.
    خود من هم در تماشای اول حرصم گرفت. احساس کردم که فیلمساز دارد زن را مجازات می‌کند. فکر کردم که مرگ مرد، مجازات این زن است اما الان می‌بینم همه‌ی ما فکر می‌کنیم که مرگ مجازات است، ولی در واقع مرگ حقیقت انسان است و در پیری حضور قاطع واقعی‌تری هم دارد. آدم‌ها پیر می‌شوند، چاق و زشت می‌شوند، ظاهرشان به قدری عوض می‌شود که ممکن است حتی تحمل دیدن بعضی از «آن کارها» را از آنها نداشته باشیم.
    عوض می‌شوند، ولی هنوز آدمند، آدم می‌مانند با همان نیازها، نیاز به تایید شدن، نیاز به عشق، سکس، نیاز به زیبا بودن.
    فیلم از منظر نگاه به پیری برایم بسیار جالب‌توجه بود، به‌خصوص با انتخاب بازیگر نقش اولش (که تصویر تازه‌ای که می‌ساخت فقط و فقط محصول حجاب نداشتنش هم نبود)
    اما سوال من این‌جاست. موقع فیلم دیدن تا کجا مجازیم که اگر فیلم واقعا دارد روی‌مان تاثیر می‌گذارد، چشم‌مان را به ضعف‌های ریز و درشتش ببندیم. فیلمی که تاثیر غیرسینمایی‌اش بیشتر از تاثیر سینمایی‌اش است.
    و مگر اثر هنری اساسا قرار نیست همین کار را بکند؟ این‌که بعد از مواجهه‌ی با آن تبدیل به آدم دیگری شویم!

  2. چه خوب که نوشتید، چون برعکس حدس اول شما من تحلیلتان را خواندم. من هم فیلم را دوست نداشتم. دلم می خواست اگر برای اولین بار کسی دارد از سانسورهای ذهنی خود آدم ها حرف می زند، حرف درست بزند، تردیدهای نشات گرفته از عرف که هیچ ربطی به حکومت ندارد را درست به تصویر بکشد.

  3. به نظر من شیوه روایت این فیلم به گونه‌ای است که از تماشاگر دعوت می‌کند که حضور پررنگی داشته باشد و جاهای خالی روایت را خودش پر کند. این فیلم برای تماشاگر ایرانی که می‌تواند خود را در موقعیت ذهنی این دو کاراکتر قرار بدهد، ساخته شده است. پرکردن کمی و کاستی‌های رابطه‌ی شتابزده‌ی دو نفر، به‌عهده‌ی ببینده‌ی ایرانی است چرا که شتابزدگی دو انسان پیر و تنها را درمی یابد چون آن محیط غیربخشنده زندگی‌شان را می‌شناسد. محیطی که این دو را فراموش کرده است و برای زندگی آنها ارزشی قائل نیست.
    زن داستان با یاد این‌که فرصت چندانی در دست نیست، جسارت می‌ورزد و به جستجوی انسان تنهای دیگری برمی‌خیزد که خلا چندین ساله ی یار را پر کند. به‌خاطر تنهایی و تشنگی، این دو مثل خاکی خشک درانتظار باران، جذب همدیگر می‌شوند و چند ساعت را در کنار هم می‌گذرانند ودر این مدت زندگی‌های نکرده‌ی سالهای گذشته با شتابزدگی اتفاق میفتد. مثلا زن، چندین لباس در عرض چندساعت عوض میکند ؛ شام تمام نشده، به گوش کردن آهنگ و‌ رقصیدن می‌رسند؛…
    این دونفر نه تنها مست از شراب سرکه شده بلکه مست از یافتن همدیگر، خسته‌ی سن و سالشان در کنار هم با لباس‌، دوش می‌گیرند تا کمی از شتاب نامناسب سنشان فاصله بگیرند. قصه قصه ی ناآشنایی نیست ولی جسورانه است و با مرگ مرد، زشتی و عمق فاجعه بار زندگی درجامعه ی متحجر بار دیگر رو می‌نماید.
    زن به تنهایی و با قلبی سنگین باید راهی برای حل مشکلی که مرگ یار پدید آورده، پیدا کند چون جامعه و محیط در اینجا هم درد آنها را به رسمیت نمی‌شناسد. اگر کسی از حضور این دو در کنارهم در این چند ساعت گذشته، آگاه شود محکومیت آنها در جامعه ی “زاهدان ظاهرپرست” حتمی است. زن با دفن محترمانه ی مرد در حیاط خانه اش راه چاره ای می‌اندیشد و مرد در گوری در حیاط دفن می‌شود و برای همیشه مفقود خواهد بود و‌ زن، در ژرفنای تنهایی خود، با نگاهی خسته و‌گیج تا ابد قربانی باقی می‌ماند.

  4. ممنونم به خاطر این یادداشت.
    من اتفاقا پایان‌بندی رو دوست داشتم چون چفت می‌شد به اون میزانسن‌ها و دیالوگ‌های اطرافِ باغچه؛ شراب ریختن روی خاک و سهمی برای مرده‌ها، وعده‌ی کاشتن محبوبه‌ی شب، وعده‌ی هر روز اومدن به این حیاط و باغچه و…
    یعنی اتفاقا از فیلم -علاوه بر جذابیتِ ناگزیرِ اون آشنایی‌زدایی‌ها که اشاره کردید- چفت بودنِ این انتخاب‌ها رو با پایان‌بندی دوست داشتم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

error: Content is protected !!
پیمایش به بالا